سرمقاله نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره 215 مورخ 17 اردیبهشت ماه 1401
در اواسط قرن هفدهم میلادی ، اروپا در حال عبور تدریجی از قرون سیاه وسطی وخارج شدن از زیر سلطه کلیسا و استبداد دینی و ورود به دوران رنسانس بود.در آن سال ها اروپا در آتش جنگ های ویرانگر بین کشورهای مختلف و تجاوزات ارضی که اغلب ریشه مذهبی داشت می سوخت.پس از سی سال جنگ و خون ریزی،سرانجام در سال 1648 پیمان وستفالی به این مناقشات نقطه پایان گذاشت.به موجب این پیمان قرار شد این کشور ها مرزها و حکومت های یکدیگر را به رسمیت بشناسند و به مرزهای هم تجاوز نکنند. به امور داخلی و عقاید دینی هم دخالت ننمایند.از همان زمان بود که بنیاد دولت ملت ها و موازین دموکراسی در این کشور ها شکل گرفت . قانون اساسی و پارلمان و احزاب و مطبوعات آزاد پدیدار شدند.همدوش با این توسعه سیاسی ، با اختراع ماشین بخار و به برکت پیشرفت در صنایع مختلف ، توسعه اقتصادی هم آغاز گردیده و جامعه بشری تحول و اعتلا را شروع نمود. شکی نیست که همان پیمان وستفالی دو ونیم قرن بعد در قرن بیستم پایه و زیربنایی برای تشکیل جامعه ملل و سپس تاسیس سازمان ملل متحد پس از وقوع دو جنگ جهانی شد. اما اکنون در قرن بیست ویکم و در دورانی که بشریت هر روز قله های تازه ای از علم و تکنولوژی و صنعت را درهم می نوردد ، متاسفانه ظهور توحش و بربریت را در نقاطی از کره خاک نظاره می کنیم که برای نسل حاضر بشرجز خاطره ای پر از شرمساری و خجالت در مقابل آیندگان بر جای نخواهد گذاشت.
دخالت روسیه در حمایت از دیکتاتور ظالم و خون خواری چون بشار اسد،در سوریه و تهاجم به گرجستان در منطقه آبخازیا و اوستیای جنوبی ، اشغال کریمه و اکنون لشگرکشی برای اشغال اوکراین که هنوز هم سرانجام آن مشخص نیست ، تحویل دادن برنامه ریزی شده کشور مظلوم افغانستان به واپسگرایان عقب مانده ای چون طالبان توسط آمریکا ، نمونه های بارزی از رفتارهای غیر انسانی و گریز از قوانین بین المللی و منشور ملل متحد در این دوران است. ویرانی ها و خون ریزی ها و جنایاتی که در حمله روسیه به خاک اوکراین در مقابل دید جهانیان قرار گرفت و می گیرد. عمل کرد قرون وسطائی طالبان در افغانستان ، درست شبیه همان فجایعی است که در قرن هفدهم و قبل از آن در اروپا و سایر نقاط جهان روی می داد.گویی که مسیر تاریخ بشریت به چند قرن پیش پرتاب شده است .
تمایلات به توسعه ارضی و حفظ موقعیت های راهبردی موجب این تحرکات سخیف می باشد . واضح است که اگر امروز قرار باشد ادعا های ارضی مربوط به زمان های گذشته بین کشور های مجاور موجب جنگ و مناقشه گردد، درهیچ کجای عالم اثری از صلح و همزیستی بین انسان ها باقی نخواهد ماند. جنگ و ظلمت و توحش تمام دنیا را فرا می گیرد و چه بسا بالا گرفتن چنین درگیری هایی با یک جرقه می تواند به برخوردهای فراگیر و جنگ اتمی و نابودی کره زمین منتهی گردد.این تهاجمات وحشیانه از یک طرف و معضلات محیط زیستی جهانی که حیات روی کره زمین را به مخاطره انداخته از طرف دیگر و پاندمی های خطرناک و گرفتاری های تهدید کننده جان انسان ها ، همگی به یقین ایجاب می کنند که در این کره خاکی کوچک که دهکده جهانی خوانده می شود یک مدیریت مقتدر و عادلانه با کارآیی ملموس و جدی بوجود آید.براستی در جهان قرن بیست ویکم با موقعیت علمی و تکنولوژیک تصور نشدنی که بشریت بدان دست یافته چگونه باید جامعه جهانی نسبت به ظلم و ستمی که برخی حکومت های دیکتاتور و تحمیلی و غیر قانونی در مورد شهروندان خود اعمال می کنند بی تفاوت باشد ؟ و چرا اعلامیه جهانی حقوق بشر به عنوان یک سند افتخار در تاریخ بشریت باید مورد بی توجهی قرار گیرد و راهکار و الزامی واقعی برای اجرای آن در همه جوامع وجود نداشته باشد؟.
ظاهرا سازمان ملل متحد با میثاق ها و منشور خود باید عهده دار حل و فصل معضلات جهانی و صیانت از محیط زیست کره زمین و رفع اختلافات و تنش های بین کشور ها باشد ولی شاهدیم که این سازمان در اثر اعمال نفوذ کشورهای قدرتمندی که به فکر منافع کوتاه مدت وحفظ قدرت خود هستند و ایده ای برای سعادت و خوشبختی فرزندان و نوع بشر ندارند و اشکالاتی که در ساختار این سازمان وجود دارد از انجام این اثرگذاری ها عاجز است و از عهده ایفای این نقش ها بر نمی آید.. اینجاست که مصلحان، در سراسر گیتی و همه کسانی که به کرامت انسانی و برقراری صلح و رفاه وسعادت و برقراری عدالت در جوامع بشری می اندیشند ، به این جمع بندی می رسند که اصلاح ساختار سازمان ملل متحد و توان بخشی به آن برای حل کردن مسائل جهان یک ضرورت تاریخی ویک نیاز اساسی برای دنیای امروز است .هر روز تاخیر در این امر به زیان بشریت و موجودیت آن خواهد بود. اگر این اقدام صورت نگیرد، هیچ تضمینی برای حفظ صلح جهانی و آینده بشریت نمیتواند وجود داشته باشد.