دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها گفت‌وگو

دبیرکل جبهه ملی ایران دکتر موسویان در گفت و گو با روزنامه کاروکارگر:

قسمت اول

مصدق طرفدار عدالت اجتماعی و حمایت از اقشار فرودست جامعه بود

سرویس سیاسی حمیدرضا مهدیزاده: کودتای ۲۸ مرداد همواره از منقاشه برانگیز ترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران بوده است. طرفداران دربار پهلوی آن روز سیاه را قیام ملی مردم در دفاع از کیان سلطنت نامیده اند که البته با حضور اوباش تهران به سرکردگی شعبان جعفری در قلع و قمع مردم آمده به خیابان و یورش گردان زره پوش ارتش و رژه تانک ها تحت امر سرلشگر زاهدی این ادعا از کمترین میزان واقعیت برخوردار بوده است. نقش و جایگاه دکتر محمد مصدق در ملی کردن صنعت نفت و مبارزه با استعمارگری دولت بریتانیا آنقدر مهم و تاثیرگذار بوده که تا همین امروز هم سرسخت ترین مخالفان سیاسی وی نتوانسته اند کوچکترین خدشه ای به آن وارد کنند و برای بسیاری از سیاستمداران قبل و حتی پس از انقلاب مقایسه کارنامه دولت شان با عملکرد دولت مصدق، مایه افتخار بوده است.

البته دکتر مصدق مواضع چالش برانگیزی هم در راستای اصلاح قانون انتخابات داشت که منجر به انحلال مجلس هفدهم مشروطه و جبهه گیری بسیاری از طرفداران آن روز جبهه ملی در مخالفت با آخرین نخست وزیر قانونی رژیم پهلوی شد. ابعاد ماجرا را برای اولین بار در ایران با دکتر سید حسین موسویان دبیر کل جبهه ملی درمیان گذاشته ایم که این گفت و گوی گرم، صمیمانه و چالشی به شرح ذیل تقدیم می شود.
لینک تلگرام جبهه ملی ایران : @JMI_official

آقای موسویان برای اولین پرسش لطفا بفرمایید که تحلیل جامع حضرت عالی از وقوع کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق چگونه است ؟

باید بگویم که پاسخ خلاصه به پرسش جنابعالی این است که دولت ملی مصدق در طی دوسال و چهار ماه حکومت خود  علاوه بر ملی کردن نفت ایران و برچیدن دستگاه استعماری دولت انگلیس از این کشور و به دست  آوردن استقلال سیاسی و اقتصادی برای این مرز و بوم ، و برقراری مردم سالاری و رعایت موازین  دموکراسی و حقوق بشر مانند آزادی بیان و قلم ، آزادی احزاب و اجتماعات ، آزادی عقیده و باورهای  دینی را وجه همت خود قرار داده بود .

اما در نگاهی مشروح باید گفت پس از آن که در مجلس  شانزدهم شورای ملی با تلاش های دکتر محمد مصدق و یارانش قانون ملی شدن نفت در تاریخ ٢٩ اسفند ماه ١٣٢٩ به تصویب نهایی رسید ، دولت ملی دکتر محمد مصدق در روز هفتم اردیبهشت ماه  ۱۳۳۰ با هدف اجرای قانون ملی شدن نفت ، آغاز به کار کرد . برنامه ای که دکتر مصدق برای دولت  خود تعریف کرد در دو ماده خلاصه میشد اول اجرای قانون ملی شدن نفت و دوم اصلاح قانون انتخابات .

دکتر مصدق در این دو ماده برنامه دولت خود تحقق « استقلال » و « آزادی » را مد نظر قرار  داده بود. او می خواست با اجرای قانون ملی شدن نفت بساط شرکت سابق نفت ایران و انگلیس را که پایگاه محکم دولت استعماری انگلیس در ایران بود، برچیند. شرکت نفت سابق مانند دولتی در داخل  دولت ایران قرار گرفته بود که  در تمام شئون کشور ما مداخله داشت . شرکت نفت توسط ایادی خود مانند دربار، بسیاری از سران ارتش و ژاندارمری و برخی از روحانیون ، در ایران ، وزیر و وکیل و  نخست وزیر تعیین می کرد حتی برخی از روزنامه های ایران را به تریبون خود تبدیل کرده بود و آنها را در جهت منافع خود سوق میداد . شرکت نفت انگلیسی ، سرمقاله های بعضی روزنامه های ظاهرا  ایرانی را که در لندن به زبان انگلیسی تهیه شده بود به فارسی ترجمه می کرد و در این روزنامه ها به  چاپ می رساند . البته این ها وخیلی از موارد دیگر در اسنادی که از خانه ی یکی از مدیران شرکت به  نام ” سدان ” به دست آمد ثابت گردید . شرکت نفت ایران و انگلیس با توجه به این نفوذ سیاسی گسترده  خود بود که می توانست بدون هیچ مانع و رادعی ، به غارت منابع نفت ایران ادامه دهد

بنابراین دوماده برنامه دولت مصدق روی «استقلال » و « آزادی»  متمرکز بود . باری دکتر مصدق با این برنامه دو ماده ای ، دولت خود را شروع کرد .

 البته از همان  آغاز کار دولت ملی ، هم قدرت های خارجی و هم عوامل داخلی آنها با کارشکنی و مخالفت و توطئه چینی با دولت ملی مصدق شروع به برخورد کردند که حتی چگونگی پیشنهاد نخست وزیری به دکتر  مصدق در جلسه علنی مجلس توسط آقای جمال امامی ، نماینده وابسته به دربار و مشهور به آنگلوفیل  بودن ، هم یک توطئه بود . به این صورت که منتظر بودند دکتر مصدق این پیشنهاد را بسان آنچه قبلا  اتفاق افتاده بود رد کند و آنها فورا سید ضیاءالدین طباطبایی مهره شناخته شده انگلیس و عامل کودتای ١٢٩٩ را که در دربار منتظر نشسته بود به مجلس آورده و او را به عنوان نخست وزیری برگزینند و تمام  تلاش های صورت گرفته برای تصویب شدن قانون ملی شدن نفت را به هدر داده و از بین ببرند .

دکترمصدق با قبول نخست وزیری ، هوشیارانه این توطئه را خنثی کرد و دولت ملی مصدق آغاز به کار  کرد . او در مدتی کمتر از دوماه قانون ملی شدن نفت را به مرحله اجرا در آورد و در تاریخ ٢٩ خرداد١٣٣٠  از شرکت نفت ایران و انگلیس خلع ید به عمل آورده و شرکت ملی نفت ایران را به جای شرکت  سابق نشاند . دولت انگلیس در اعتراض به ملی شدن نفت ایران به سازمان ملل متحد شکایت کرد. دکتر  مصدق شخصاً در راس هیئتی در سازمان ملل حضور یافت و با دفاعیات تاریخی که او از حقانیت ملت  داشت و توصیه کرد انگلیس برای طرح شکایت خود به دیوان داوری لاهه مراجعه کند . شورای امنیت سازمان ملل متحد از ورود به موضوع شکایت دولت انگلیس خودداری کرد و دکتر مصدق برای دفاع از حقوق ملت ایران باز هم در تیرماه ١٣٣١ در دیوان داوری لاهه حضور یافت و با پیروزی به ایران بازگشت .

در ورود مصدق به ایران دوره شانزدهم مجلس به  پایان رسیده و دوره هفدهم مجلس در آستانه شروع کردن به کار بود و مصدق بنابر سنت پارلمانی و  برای اینکه دست مجلس در انتخاب دولت باز باشد استعفا ء داد که مجلس جدید بتواند به نخست وزیر  مورد نظرش اظهار تمایل کند و وقتی مجلس به نخست وزیری مجدد دکتر مصدق ابراز تمایل کرد او  در معرفی کابینه جدید خود روی تعیین وزیر جنگ که قبلا توسط شاه معرفی می شد ، تکیه کرد ولی با  شاه در این زمینه ، به توافق نرسید. ماجرا این بود که مصدق با اینکه در مجامع جهانی پیروز شده و  دولت انگلیس را شکست داده بود ، اما در داخل کشور، از کارشکنی های عوامل داخلی انگلیس و توطئه  های آنان نگران بود .

اغلب این توطئه ها هم توسط دربار و عده ای از نظامیان تحت فرمان شاه صورت  می گرفت ، لذا مصدق برای جلوگیری از این تحرکات منفی ، درخواست تصدی وزارت جنگ را کرد که درخواستی کاملاً قانونی بود و بر طبق قانون اساسی مشروطیت نخست وزیر عهده دار مسئولیت تمام  کابینه و حق در اختیار داشتن نیروهای مسلح را داشت و شاه مقام غیر مسئول بود که نباید در کار دولت از جمله تعیین وزیر جنگ برای کابینه مداخله می کرد شاه این درخواست دکتر مصدق را نپذیرفت  و مصدق در روز ٢۵ تیرماه ١٣٣١ به عنوان اعتراض به این عدم پذیرش شاه استعفاء داد و شاه هم  احمد قوام ملقب به قوام السلطنه را به جایگزینی مصدق انتخاب و به مجلس معرفی کرد و مجلس هم در  یک جلسه نیم بند ، به نخست وزیری قوام السلطنه رای اعتماد داد وقوام با یک اعلامیه تهدیدآمیز نسبت  به ملت زمامداری خود را شروع کرد. اما نخست وزیری قوام با همه تهدیدات نتوانست بیش از ۵ روز  دوام بیاورد و در روز سی ام تیرماه ١٣٣١ ملت ایران به پشتیبانی از مصدق و با شعارهای « مصدق  پیروز است » و « یا مرگ یا مصدق » و « یا مرگ یا آزادی » به خیابان ها ریختند و در مقابل  نیروهای ارتش که با تانک و مسلسل و سوار نظام به خیابان ها آورده شده بودند، جانانه ایستادند و ده ها  نفراز مردم کشته شدند .

بعد از ظهر سی تیر علائمی ازتمرد نیروهای نظامی و شلیک نکردن به مردم  دیده شد و به دستور شاه نیروهای ارتش از خیابانها عقب نشینی کردند. قوام السلطنه استعفاء داد و دکتر مصدق با فداکاری و جانبازی ملت ایران به قدرت بازگشت و توانست تصدی کامل دولت و از جمله تصدی وزارت جنگ را که بعداً به نام وزارت دفاع ملی تغییر نام داد در اختیار بگیرد . سی ام تیر نقطه  اوج نهضت ملی ایران است و این روز نشان داد که هیچ نیرویی و با هر قدرتی ، قادر به ایستادگی و  مقاومت در مقابل خواسته ی ملت نیست . بعد ازقیام ملی سی ام تیر، دکتر مصدق دست به تصفیه در  ارتش زد و حدود ۴٠٠ تا ۵٠٠ نفر از نیروهای ضد ملی و توطئه گررا بازنشسته و از صفوف ارتش  کنار گذاشت .

اما توطئه های عوامل داخلی قدرت های بیگانه ادامه یافت . یکی از این توطئه ها در  روز ۹ اسفند برنامه ریزی شد . حادثه ٩ اسفند ۳۱ رویدادی بود که دکتر مصدق را ظاهراً جهت ملاقات  و خدا حافظی با شاه که خود را در آستانه سفر درمانی نشان داده بود به کاخ مرمر فراخواندند اما جلوی دروازه ورودی کاخ مرمر ، قصد به قتل رساندن مصدق را هنگام خروج از کاخ داشتند . دکتر مصدق با کمک یکی از رانندگان دربار به نام آقای امیر صادقی که طرفدار نهضت ملی بود  توانست از یک درب کوچک فرعی که کمتر مورد استفاده قرار می گرفت از محوطه کاخ مرمر خارج شده  و از مهلکه جان به در ببرد .

بعد از کودتا دکتر مصدق در دادگاه نظامی فاش کرد که او شخصاً طنابی  را که برای به دار کشیدن او درروز ۹ اسفند ، آماده کرده بودند دیده است . در روز ۹ اسفند ، آیت الله  کاشانی هم نامه ای به شاه نوشت و از او در مقابل مصدق حمایت کرد و در خواست کرد که شاه از  مملکت خارج نشود . در اردیبهشت ١٣٣٢ ماجرای ربودن و به قتل رساندن سرلشکر افشارطوس رئیس  شهربانی کل کشور در دولت ملی اتفاق افتاد . قتل او که ستون پایداری برای دولت ملی به حساب می آمد  ، در حقیقت پیش درآمد کودتای ٢٨ مرداد بود .

بعد از آن توطئه گران وابسته به قدرت های بیگانه  درصدد استیضاح دکتر مصدق در مجلس و دادن رای عدم اعتماد و برکنار کردن او برآمدند . استیضاح  در مجلس و برکنار کردن مصدق توسط مجلس و سپس نابود کردن قانون ملی شدن نفت ، از نظر آنان  خیلی آسان تر و با هزینه کمتر به دست می آمد . ولی دکتر مصدق با هوشیاری برای خنثی کردن این  ترفند ، به حرکتی کاملا دموکراتیک یعنی انجام رفراندوم و پرسش از مردم دست زد که آیا دولت را  تایید می کنند یا مجلس را و با پاسخ حداکثری مردم در تایید دولت دست به انحلال مجلس زد . و پس از  آن بود که دیگر قدرت های انگلیس و آمریکا با اطلاع و تایید شوروی ، تصمیم به برخورد مستقیم با  دولت ملی و انجام کودتا با یاری شبکه هایی از عوامل داخلی خود علیه مصدق را گرفتند . جزئیات  ماجرای کودتا خود شرح مفصلی دارد و ریز ماجرای آن ، نیاز به توضیح و بررسی دارد.

 شما از دو برنامه ملی کردن نفت و اصلاح مطبوعات توسط اصلی ترین برنامه های دکتر مصدق یاد کردید اجازه دهید این دو کلیدواژه تاریخ ساز که محور اصلی بحث ما هم هست فعلا رهاکنیم!

منتقدان سلطنت دکتر مصدق همواره گفته اند، مصدق با این که خودش یک فئودال بود و املاک زیادی در احمد آباد مستوفی داشت همچون دکتر حسین فاطمی که ایشان نیز از زمین داران به حساب می آمد در مجلس چهاردهم مشروطه در لیستی قرار گرفت که سایر فئودالان قرار داشتند و در حمایت کامل انگلستان به حساب می آمدند که در آن انتخابات حامی اصلی نمایندگان فئودال در مرکز و جنوب کشور بود برعکس شوروی که از چپ ها در مناطق شرقی، شمال و شمال غرب حمایت می کرد. در واقع به باور سلطنت طلب ها دکتر مصدق هم معتقد به سوسیالیسم غربی از نوع جنبش کارگری فرانسه بود و هم با مارکسیست های طرفدار لنین نشست و برخاست داشت و هم با حمایت انگلیس وارد مجلس شد! موضع شما به عنوان عالیرتبه ترین مقام جبهه ملی ایران برابر چنین اتهامی چگونه است؟

سپاس از شما. اینکه کسانی گفته باشند که دکتر مصدق یک فئودال بوده و املاک زیادی داشته حرف بی  اساس و نا مربوطی است که بنده مفصلا در باره املاک مصدق توضیح خواهم داد . در مجلس  چهاردهم، هم اگر کسی نام مصدق را فئودال گذاشته و بگوید چون فئودال بوده تحت حمایت انگلیس قرار گرفته و به مجلس راه یافته که حرفی به کلی دور از واقعیت گفته و دروغی آشکار به هم بافته است .

مصدق با توجه به اعتقادش به استقلال و با مبارزه ی قاطعی که علیه هیئت حاکمه  و عواملش و اربابان انگلیسی آنان و هم چنین با عوامل شوروی، داشته معلوم است که آنان حرف  های یاوه و به دور از حقیقت در مورد او بگویند .

واقعیت آن است که سوابق و گذشته دکتر مصدق  و شرکت او در انقلاب مشروطیت در جوانی و بعدا لیاقت و شایستگی و درست کاری و پاک دستی  او  در مدیریت هایی که پذیرفت و سخنرانی شجاعانه او در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ در مجلس پنجم  در روز تغییر سلطنت و پادشاه شدن رضا خان سردار سپه و بعد مغضوب شدن و تبعید شدن و  زندانی شدن او در زندان بیرجند و در معرض قتل قرار گرفتن در این زندان، همه از دکتر مصدق  یک شخصیت ملی و آزادیخواه ساخته بود که پس از شهریور ۱۳۲۰ وسقوط رضاشاه ، مردم تهران  با شور وشوق فراوان مصدق را به نمایندگی انتخاب وبه عنوان نماینده اول خود او را روانه ی  مجلس چهاردهم کردند.

اولین کار او در مجلس چهاردهم ، مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء الدین  طباطبائی عامل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و عامل شناخته شده انگلیس بود. و هم او بود که در  مجلس شانزدهم قانون ملی شدن نفت را به تصویب مجلس رساند و با اجرای قانون ملی شدن نفت،  پشت امپراطوری بریتانیای کبیر را به خاک رساند و امپراطوری بریتانیای کبیر پس از شکست در  ایران دیگر هیچگاه نتوانست به جایگاه قبل از ملی شدن نفت ایران باز گردد.

چرچیل نخست وزیر پر آوازه ی انگلیس گفت که ما در جنگ دوم جهانی هیتلر را در آلمان شکست دادیم اما در  ایران از مصدق شکست خوردیم . جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر در مبارزه با استعمارانگلیس  نیزچنین گفت : « هنگام اعلام ملی کردن کانال سوئز همگان از من میخواستند این کار را انجام ندهم و می گفتند انگلستان یک شیر با یال و کوپال است باید ترسید و جانب احتیاط را رعایت کرد لحظه ای که کانال  سوئز را از سیطره بریتانیا خلاص می کردم و آن را ملی اعلام کردم  با خود گفتم من امروز دم  شیر را آن چنان قطع خواهم کرد که تا زمانی که تاریخ پابرجاست عبرتی برای جهانیان باشد . هنگام  بریدن دم شیر ، دیدم تکانی نمی خورد فهمیدم که انگلستان شیری مرده است وقبل از من کسی آن را  کشته است . بله دریافتم که پیش از من استادم دکتر محمد مصدق از ایران هنگام ملی کردن نفت کشورش این شیر پر یال و کوپال را از پای در آورده و نابود کرده است .»

بنابراین با توجه به تمام آثار و شواهد و افشاء شدن اسناد کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه دولت ملی مصدق  و روشن شدن طراحی آن کودتای ننگین توسط اینتلجنت سرویس انگلیس، چگونه و با چه منطقی  کسی میتواند ادعا کند که مصدق از فئودال های مورد حمایت انگلیس در مجلس چهاردهم بوده است ؟

این دروغ شاخ دار را چه کسی می تواند باور کند ؟ اشاره کردید به این که دکتر مصدق رهبر حزب ایران بوده است . باید عرض کنم که از نظر تشکیلاتی دکتر مصدق عضو حزب ایران نبوده ،  بلکه حزب ایران از ابتدای تاسیس طرفدار دکتر مصدق و طرز تفکر او بوده و در سال ۱۳۲۸هنگام تشکیل جبهه ملی ایران، حزب ایران از پایه ها و از احزاب تشکیل دهنده جبهه ملی ایران  بوده است .

این که دکتر مصدق طرفدار عدالت اجتماعی و حمایت از اقشار ضعیف و فرودست  جامعه بوده تردیدی نیست . او به منظور حمایت از کارگران در زمینه ی درمان ، بیمه و حقوق  بازنشستگی ، سازمان تامین اجتماعی را برای اولین بار در ایران تاسیس و بنیانگذاری کرد .

در  مورد فئودال بودن دکتر مصدق که برخی مطرح کرده اند باید عرض کنم که دکتر مصدق با اینکه از  طرف مادری با پادشاهان قاجار نسبت داشت و مادرشان نوه عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه بود و  پدرشان هم میرزا هدایت وزیر دفتر از خانواده آشتیانی واز دولت مردان ترقی خواه و صاحب  منصب درزمان ناصرالدین شاه بود ولی از تمول چندانی برخوردار نبود. او در سنین جوانی شخصا  ملکی را در اراک خریده بود که آن ملک را در اوایل دوره ی رضاشاه با روستای قارپوزآباد که  متعلق به شوهر خواهرش ابوالفضل میرزا عضدالسلطان فرزند مظفرالدین شاه بود معاوضه کرد یا  به اصطلاح تاخت زد .

نام این روستا را به نام فرزندش مهندس احمد مصدق ، به احمد آباد تغییر  داد . همین روستا پس از آغاز سلطنت رضاشاه و درانزوا قرار گرفتن مصدق، محل سکونت ایشان شد و در زندان لشکر ۲ زرهی نیز در همین قلعه ی

روستای احمد آباد تا پایان عمر درحصر به سر برد و در همین روستا فعالیت کشاورزی می کرد .دکتر مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و پس از تحمل سه سال  حصر در سال ۱۳۴۲ اراضی همین روستای احمد آباد را هم بین کشاورزان تقسیم کرد . وبخش  کمی را هم که برای وراث خود نگهداشته بود. البته فرزندانش هم بعدا به کشاورزان واگذار کردند .

بالاخره دکتر مصدق پس از درگذشت در سال ۱۳۴۵ با اینکه وصیت کرده بود در کنار شهدای سی  ام تیر در ابن بابویه دفن شود به علت عدم موافقت شاه در ساختمان خانه ی خود در همین قلعه احمداباد به خاک سپرده شد. این روستا در۷ -۸ کیلومتری آبیک قزوین قرار دارد وبا احمد آباد مستوفی  واقع در شهریار متفاوت است . آنچه مسلم است و مستندات موجود بر آن گواهی دارند و برای  همگان روشن است . مصدق به هیچ وجه اهل مال اندوزی نبود و نسبت به مال وثروت بی اعتنایی  کامل داشت وپاک دستی و ساده زیستی از صفات بارز آن بزرگ مرد بود .

اما اتهام فئودال بودن در مورد دکتر حسین فاطمی هم بسیار مضحک و شگفت انگیز است . تا آنجا  که در زندگینامه دکتر فاطمی می بینیم ، او فرزند یک روحانی شریف و وارسته ملقب به سیف العلماء در شهر نائین بود .او در دوره دبیرستان در شهر اصفهان در دفتر روزنامه برادرش آقای  سیف پور فاطمی کار می کرده تا هزینه زندگی و تحصیل خود را تامین کند . در سال  ۱۳۱۶که برای ادامه تحصیل در دانشگاه ، به تهران می آید برای اداره زندگی خود در روزنامه  ستاره به مدیریت آقای احمد ملکی به ماهی بیست تومان استخدام می شود و با اجازه آقای احمد ملکی، در همان دفتر روزنامه ساکن می شود. .

بعدا برای رفتن به فرانسه و گرفتن دکترا تحت حمایت  برادر بزرگش آقای مصباح فاطمی موفق به این کار می شود . معلوم است که فئودال بودن دکتر  حسین فاطمی دروغ بزرگی بیشتر نیست . باید دانست که مبارزه ی قاطع و وطن خوهانه ی دکتر  فاطمی با جریان چپ وابسته به شوروی وهم چنین جریان راست وابسته به انگلیس و دربار، دشمنان  زیادی برای دکتر فاطمی فراهم کرده بود و آن ها از زدن هر اتهامی به دکتر فاطمی فرو گذاری نمی  کردند .

گویا برخی از این دشمنان ، فاطمی را به دروغ به خانواده فاطمی اهل اصفهان یعنی اعتماد السلطنه فاطمی و مصباح السلطنه فاطمی که از مالکین بزرگ بوده اند نسبت داده و بر اساس این  دروغ بزرگ دکتر فاطمی را فئودال نامیده اند . در صورتیکه بین این فاطمی های اصفهان با خانواده  دکترفاطمی که نائینی بودند ، هیچ نسبتی وجود نداشت . دکتر فاطمی پس از بازگشت به ایران در  خانه ای استیجاری در دروازه شمیران زندگی می کرد . فاطمی پس از کودتای ۲۸ مرداد نزدیک به  هفت ماه در اختفا و درمنازل طرفداران نهضت ملی جا به جا می شد تا بالاخره در تاریخ ۶ اسفند  ۱۳۳۲ بازداشت شد .

در دادگاه دکتر فاطمی، آزموده دادستان نظامی برای تحقیر دکتر فاطمی،  دو عدد چک برگشت خورده دکتر فاطمی را که جمعا مبلغ ناچیزی هم داشت و دکتر فاطمی به علت  اختفا و بعد هم دستگیری و زندانی شدن نتوانسته بود وجه آن ها را تامین کند ، در دادگاه به  حاضران نشان داد و اظهار کرد که این شخص وزیری است که چک های او برگشت می خورد. که  البته این حرکت دادستان نظامی کودتا چیان هم نشان دهنده ی وضعیت مالی آن بزرگوار و هم  مشخص کننده ی پاک دستی او بود . که آیت الله حاج سید رضا زنجانی که به عنوان تماشاچی در دادگاه حضورداشت ، فی المجلس اعلام کرد که آقای دادستان آن دوعدد چک را به من بدهید تا وجه  آن را پرداخت نمایم .

دکتر حسین فاطمی شهید بزرگ جبهه ملی ایران است که سه بار خون  او بر زمین ریخته شد . دفعه اول در تارخ ۲۶ بهمن ۱۳۳۰ بر سر مزار محمد مسعود با گلوله یکی از اعضای فدائیان اسلام ، بار دوم در روز بازداشت در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۳۲ در مقابل شهربانی به  دست شعبان جعفری و چاقوکشان همراهش و مرتبه سوم در سحرگاه روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳ در میدان  تیرباران لشکر۲ زرهی به دست عوامل کودتای انگلیسی آمریکایی ۲۸ مرداد.

برسیم به یکی از دو پرسش اصلی که مربوط به ملی شدن صنعت نفت است. به هرحال تلخی قرارداد ۱۹۱۹ که وثوق الدوله با گرفتن ۴۰۰ هزارتومان رشوه با کمپانی نفت ایران و انگلستان بست، گلوی همه ملت ایران و آزادی خواهان با شرف مملکت را می فشرد. نکته اصلی اینجاست پس از تعلیق قرارداد ۱۹۱۹ مشخصا از زمان نخست وزیری سهیلی تا نخست وزیری خود دکتر مصدق، کمپانی نفت ایران و انگلیس خواهان بسته شدن قرارداد موسوم به۵۰-۵۰ بود. که البته در زمان نخست وزیری رزم آرا به اوج مذاکرات رسید و در آستانه تصویب. ترور رزم آرا همواره یک نقطه سیاه در روند دموکراسی ایران به حساب آمی آید و مخالفان جبهه ملی مداوم این اتهام را مطرح کرده اند که دکتر مصدق صرفا می خواست طرح ملی شدن نفت که از کمسیون نفت مجلس شانزدهم دنبال می کرد عملیاتی شود و در سکوتی معنادار همسو با دربار، منافع را در حذف رزم آرا می دید! پاسخ شما در این خصوص چیست؟

در پاسخ باید به نکاتی اشاره کنم. طراح قرارداد ۱۹۱۹ دولت انگلیس با وثوق الدوله، نخست وزیر وقت ایران، در حقیقت لرد جورج کرزن است. او سیاست مدار برجسته ی انگلیس و سال ها نایب السلطنه امپراطوری بریتانیای کبیر در هند بود که بعدا وزیر خارجه انگلیس شد . او میخواست موقعیت انگلیس را برای مقابله با روسیه و انقلاب کمونیستی که در آن کشور اتفاق افتاده بود و در برابر پیشروی بلشویک ها در کشورهای همسایه ی روسیه استحکام بخشد و لذا در ایران، قرار داد ۱۹۱۹ را با دادن رشوه به وثوق الدوله منعقد ساخت. به موجب آن قرارداد دولت انگلیس در تمام امور اداری و نظامی و اقتصادی ایران، توسط افراد انگلیسی که تحت عنوان مستشار در ایران مشغول کار می شدند، ورود پیدا می کرد.

فی الواقع به موجب قرار داد وثوق الدوله، ایران به طور رسمی تحت مدیریت انگلیس قرار می گرفت و رسما مستعمره ی انگلیس می شد که البته شخصیت های ملی ایران و همچنین دولت آمریکا و دولت فرانسه بنا بر مصالح خودشان، با این قرارداد به مخالفت برخاستند وآن قرارداد نتوانست به مرحله اجرا در آید و در نطفه خفه شد . اما انگلیس برنامه ی کودتای ۱۲۹۹ یعنی کودتای رضاخان و سید ضیاء الدین طباطبائی را با هدایت ژنرال آیرونساید، جایگزین قرارداد وثوق الدوله کرد و همان اهداف خود در قرار داد وثوق الدوله را در سایه ی آن کودتا دنبال کرد.

از جمله آنکه با تعطیل شدن مشروطیت و ایجاد خفقان، تمام نیروهای آزادیخواه و استقلال طلب و هم چنین نیروهای متمایل به انقلاب اکتبر روسیه را سرکوب و نیروهای برخی از خوانین را هم برای مسدود کردن راه هر نوع مزاحمتی منکوب و مضمحل کرد. در ضمن با قرار داد ۱۳۱۲ یا ۱۹۳۳ با رضاشاه ۳۲ سال بر مدت قرار داد نفتی مظفرالدین شاه با ویلیام نکس دارسی افزود .

در مورد بخش دیگر سئوال جنابعالی باید عرض کنم که هدف دکتر مصدق از ملی کردن نفت تنها استیفای مالی و حقوق مادی ملت ایران نبود که فقط با پیشنهاد ۵۰-۵۰ یا غیره بسنده کرده و با قبول ادامه کار بیگانگان، به این گونه پیشنهادات تن در دهد.بلکه هدف اصلی دکتر مصدق علاوه بر استیفای حقوق مادی، اعاده استقلال کشور بود که با حضور شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس بر باد رفته بود. انگلیس از طریق این شرکت در تمام امور کشور ما دخالت داشت تا حدی که میتوان گفت شرکت نفت ایران و انگلیس یک حکومت پنهانی در ایران بر پا ساخته بود که حکومت ظاهری را در چنگال خود داشت و در واقع استقلال ایران توسط آن شرکت نفتی مضمحل شده و از بین رفته بود .

دکتر مصدق تلاش می کرد تا با برچیدن بساط شرکت نفت، دست بیگانگان را از مداخلات سودجویانه و استعماری در ایران قطع کند . اما با جلوگیری از مداخلات انگلیس و حفظ استقلال به هرگونه تعامل صحیح با خریداران نفت در جهان حاضر به گفتگو بود .

ولی در مورد ترور رزم آرا، ماجرا این بود که سپهبد رزم آرا، “نخست وزیر”  در مورد ملی شدن نفت که هدف دکتر مصدق و جبهه ملی ایران بود به شدت موضع منفی داشت و آن سخنرانی ایشان که در مجلس گفت « ملتی که لیاقت لوله هنگ سازی ندارد چگونه می تواند صنعت نفت را اداره کند؟ » معروف است .همین جمله موجب نفرت نسبت به او، نه تنها در میان روشنفکران و فعالان سیاسی وطن خواه و ملی ، که باعث انزجار تمام اقشار ملت ایران شد. به ویژه در زمانی که احساس غرور و هیجان عظیمی نسبت به طرح ملی شدن نفت سراسر ایران را فرا گرفته بود، این مواضع رزم آرا، او را به شدت منفور کرد.

رزم آرا چهره مرموزی بود! ارتباطاتی با شوروی و حزب توده قرار داشت . فرار دسته جمعی رهبران حزب توده از زندان قصر یا به عبارت دیگر نجات داده شدن آن ها از زندان در زمان نخست وزیری او صورت گرفت . به علاوه چند تن از افسران روسی را که به علت مخالفت با رژیم شوروی به ایران پناهنده شده بودند به شوروی ها تحویل داد . از طرف دیگر رزم آرا ، مورد سوءظن شاه به عنوان اینکه قصد کودتا یا ترور شاه را در سر می پروراند ، قرار داشت . در یک چنین شرایطی رزم آرا  ظاهرا توسط یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در مسجد شاه ترور شد . بعضی کار اصلی ترور او را توسط یک درجه دار ارتش که پشت سر او حرکت می کرد دانستند. لازم به ذکر است که آقای امیر اسدالله علم که وزیر کار در کابینه رزم آرا بود در آن روز که شانزدهم اسفند۱۳۲۹ بود به سراغ او رفت و او را به رفتن به مسجد شاه و شرکت در مجلس ترحیم آیت الله فیض ترغیب و تشویق کرد و علیرغم بی میلی رزم آرا برای رفتن به مسجد ، او را به راه انداخت و خودش هم با او همراه شد .

این مسئله گفته و نوشته شده که پس از انجام ترور، آقای علم بلا فاصله به جلسه ای که محمد رضا شاه با سید ضیاء الدین طباطبائی و چند تن از نمایندگان مجلس در کاخ مرمر داشت وارد شده و آهسته به شاه گفت که ” کار تمام شد ” به طوری که این گفته ی در گوشی را برخی از حاضران در جلسه هم شنیدند و نقل کردند که با شنیدن این خبر لبخند رضایت آمیزی بر چهره شاه نشست . پس از ترور رزم آرا، رادیو مسکو از رزم آرا تجلیل کرد و ترور او را به دست امپریالیست های انگلیس و آمریکا دانست .

ترور رزم آرا درست در ساعتی اتفاق افتاد که دکتر مصدق در مجلس و در کمیسیون نفت مشغول آخرین بر رسی های قانون ملی شدن نفت بود. و وقتی خبر ترور رزم آرا به اطاق کمیسیون نفت رسید، برخی از اعضای کمیسیون میخواستند جلسه را ترک و کمیسیون را تعطیل کنند و از مجلس خارج شوند دکتر مصدق در ورودی اطاق کمیسیون نفت را قفل کرد و گفت تا بحث قانون ملی شدن نفت به اتمام نرسد هیچ کس اجازه ی خروج از جلسه را ندارد. به هر حال ترور رزم آرا در جوی اتفاق افتاد که هم مذهبیون مانند فدائیان اسلام و هم آیت الله کاشانی و هم عناصر دست راستی هیئت حاکمه و دربار و هم طرف داران نهضت ملی از آن ترور چندان نا خوشنود نشدند. ولی این که گفته شده که جبهه ملی ایران در قبال آن حادثه سکوت اختیار کرد چون از آن رویداد منتفع می شد، گفته ای نادرست و عاری از حقیقت است.

زیرا که در آن خیزش نیرومندی که برای ملی شدن نفت در سراسر کشور شکل گرفته بود، هیچ کس و به هیچ ترتیبی توان جلوگیری از آن را نداشت. و ملی شدن نفت چه با حضور رزم آرا و چه بدون حضور او یقینا عملی می شد . بنابراین، سپهبد رزم آرا مانعی بر سر راه ملی شدن نفت تلقی نمی شد . باید دانست که دکتر مصدق رهبر جبهه ملی ایران و یارانش که از شخصیت های آزادیخواه  و درستکار، با اهداف انسانی و میهن دوستانه بودند، مسلما و یقینا با ترور هر کس و در هر زمان مخالف بوده اند. و مبارزات جبهه ملی ایران همیشه به روش های سیاسی و قانونی بوده و هیچ گاه جبهه ملی ایران به خشونت گرایی و اقدامات غیرقانونی اعتقاد نداشته و ندارد.

از نظر جبهه ملی ایران، هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند .این که اشاره فرمودید که چرا در آن برهه جبهه ملی سکوت کرد و ترور را محکوم نکرد باید عرض کنم که تمام رویداد های تاریخی را باید در چارچوب شرایط زمانی آن رویداد بررسی و قضاوت کرد . در زمان ترور رزم آرا جبهه ملی ایران روزهای بسیار حساس و پرهیجانی را طی می کرد و تمام نیرو و توانش را در هر لحظه برای پیش بردن ملی شدن نفت صرف می کرد و در آن جوی که بر جامعه حاکم بود هیچ مطلبی غیر از ملی شدن نفت قابل طرح نبود و شنیده نمی شد و یک مسئله انحرافی تلقیی می شد .

لینک اول روزنامه کارو کارگر : t.ly/RTd4——- t.ly/lqDx

لینک دوم روزنامه کاروکاگر: t.ly/fTlk    ——- t.ly/PkxY

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها تقويم ملي ايران

گزارش یک کودتا

تقویم ملی ایرانیان :
به قلم دکترصدیقی وزیر کشور دولت ملی دکتر مصدق

صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،[…] مقارن ساعت هشت، به وزارت کشور وارد شدم […] آقای شجاع ملایری، رئیس اداره آمار و بررسی‌ها وارد اتاق شدند و گفتند: «‌آقای رحیمی لاریجانی الان از بیرون آمده‌اند و می‌گویند که در میدان سپه، دسته‌ای از مردم زنده‌باد شاه می‌گویند و شعارهایی بر ضد دولت می‌دهند. من نیز عده‌ای پاسبان را که در دو کامیون شهربانی سوار بودند دیدم که آنها هم دست‌ها را تکان داده، با آن دسته هماهنگی می‌کردند.» گفتم:

«… سوار شوید و به میدان سپه بروید و اوضاع آنجا را ببینید و به من اطلاع دهید»…

در این موقع به سرتیپ‌ مدبر رئیس شهربانی تلفن کردم و گفتم: «به من این طور گزارش می‌دهند، جریان امر چیست» و چون هماهنگی پاسبان‌ها را به وی گفتم، با لحن استفهام و تعجب گفت: «چه؟ پاسبان‌ها؟…» بر من معلوم شد که او از این واقعه اطلاع داشت و تجاهل می‌کرد یا اینکه واقعا بی‌اطلاع بود… رئیس شهربانی گفت: «حالا تحقیق می‌کنم و نتیجه را به عرض می‌رسانم.» گفتم: «فوراً موضوع را تحقیق کنید و نتیجه اقدام را به من اطلاع دهید»؛ ولی او بعد خبری به من نداد! ‌

در این وقت تیمسار ریاحی به من تلفن کردند که بنا به امر جناب آقای نخست‌وزیر دستور فرمایید که حکم تیمسار سرتیپ «‌شاهنده» را به سمت رئیس شهربانی صادر کنند. من دانستم که اوضاع شهربانی خوب نیست و عمل پاسبان‌ها به اطلاع نخست‌وزیر رسیده است… تأخیر اجرای دستور رئیس دولت و تأمل در آن را جایز ندانسته، به رئیس کارگزینی گفتم فوراً ابلاغ سرتیپ شاهنده را به ریاست شهربانی کل کشور صادر کند و آن را به افسری که از ستاد برای گرفتن آن می‌آید، بدهد تا وی آن را به سرتیپ شاهنده برساند. رئیس کارگزینی ابلاغ را تهیه کرد و من آن را امضا کردم و سرگرد «یارمحمد صالح»، آجودان رئیس ستاد ارتش آن را گرفت و رفت.

در اثنای این احوال خبر رسید که در چند جای شهر، دسته‌های دویست و سیصد نفری، با همکاری افسران و سربازان، با کامیون‌ها و وسائل ارتشی، به تظاهرات ضد جناب آقای دکترمصدق و دولت پرداخته، به نفع شاه و به مخالفت با رئیس دولت شعار می‌دهند و نیز خبر رسید که جمعی به تلگرافخانه هجوم برده، می‌خواهند تلگرافخانه را اشغال کنند و دسته‌ای دیگر، در حدود سیصد نفر از خیابان باب همایون، به مقابل وزارت دادگستری و از آنجا به میدان جلوی وزارت‌ کشور و بازار آمده‌اند. جمعی در سه چهار کامیون نشسته، شعار می‌دادند و به‌آهستگی حرکت می‌کردند و عده‌ای مردم سر و پا برهنه، به دنبال و پیرامون آنها می‌دویدند و فریاد می‌کردند و به نفع شاه شعار می‌دادند. یک کامیون پاسبان هم با آنها بود که در سر پیچ خیابان جلوی وزارت کشور به طرف مشرق پیچیده، برابر در استانداری تهران توقف کرد. تظاهرکنندگان به طرف مغرب متوجه شدند و به راه خود به صورت پراکنده ادامه دادند. چون من خود این منظره را از پنجره اتاق وزارت کشور دیدم، به فرماندار نظامی تلفن کردم و از او ـ سرهنگ اشرافی ـ پرسیدم که «علت این اغتشاش و بی‌نظمی چیست و چرا حرکت این دسته‌ها را مانع نمی‌شوید؟» او در جواب گفت: ‌«‌ما به سربازان خود اطمینان نداریم. عده‌ای را که برای جلوگیری تظاهرات این دسته‌ها می‌فرستیم، با آنها همراه می‌شوند.»

من یقین کردم که نقشه‌ای در کار است و کسانی هستند که بازیگر و بازیگردان‌اند. در همین وقت (ساعت ۱۱ صبح) آقای نخست‌وزیر با تلفن به من گفتند: «با مطالعاتی که کرده‌ام، مقتضی است دستور بدهید ریاست شهربانی کل را به تیمسار سرتیپ‌ محمد دفتری بدهند و فرمانداری نظامی هم به عهده او واگذار شده است و او فعلا در شهربانی است.»

من با اینکه از تغییر فوری تصمیم قبلی راجع به سرتیپ شاهنده و انتخاب سرتیپ دفتری و صدور این دستورهای متناقض، در چنان اوضاع و احوال متعجب و متوحش شدم، ناچار به ملاحظاتی که در چنین اوقات رعایت آن واجب است، به رئیس کارگزینی دستور دادم ابلاغ را تهیه کند و پس از امضای آن به ایشان گفتم بفرستند، ابلاغ مربوط به سرتیپ شاهنده را بگیرند و خواستم با سرتیپ دفتری با تلفن صحبت کنم. سرتیپ مدبر جواب داد و گفت: «سرتیپ دفتری حال آمده‌اند و مشغول معرفی رؤسا به ایشان هستم…»

بعد شهردار تهران، آقای دکتر سیدمحسن نصر تلفن کرد و به فرانسه گفت که جمعی به شهرداری هجوم آورده و فعلا در دالان و سرسرا هستند و سربازان اقدامی نمی‌کنند. من آنچه را که فرماندار نظامی گفته بود، به وی گفتم و دستور دادم که با تدبیر و رفق، هرچه می‌دانند و می‌توانند بکنند و از تجاوز به اتاق‌ها و دفا‌تر، با وسایل داخلی و خارجی جلوگیری نمایند… در این موقع بار دیگر تظاهرات در مقابل وزارت کشور تکرار شد و مقارن ظهر، جمعیت که در این وقت [شمار آن] به حدود پانصد تن رسیده بود، داخل اداره تبلیغات شد. عده‌ای از آنان به اتاق‌ها رفته، دفا‌تر و اوراق را بیرون ریختند…

ساعت ??‌(‌آخر وقت اداری) خبر دادند که جمعی تلگرافخانه و مرکز تلفن کاریر را اشغال کرده‌اند و در شهربانی هم جنبشی نیست. من به ‌آقای نخست‌وزیر تلفن کردم و جریان اوضاع را گزارش دادم و گفتم: «امر بفرمایید، به هر ترتیب که ممکن باشد مرکز بی‌سیم و اداره رادیو را حفظ و مراقبت کنند؛ زیرا… اگر تظاهر‌کنندگان به مرکز بی‌سیم و اداره رادیو رخنه کنند، عمل آنها موجب تشنج و اختلال نظم فوری در سراسر کشور خواهد شد.»

از ساعت یازده و نیم تا سیزده، سه بار تظاهرکنندگان به طرف وزارت کشور آمدند و هر بار ستوان دوم حجت و پنج پاسبان مأمور وزارت کشور، در وزارتخانه را بستند و در پلکان خارج، با تدبیر آنها را دور کردند…تا ساعت چهارده و نیم همچنان به اتفاق آقایان کاظمی و دکتر اعتماد در وزارت کشور، در اتاق وزارتی ماندیم. در ساعت مذکور، چون توقف در وزارتخانه سودی نداشت، گفتم ماشین بیاورند که به خانه آقای نخست‌وزیر بروم…

[اتومبیل] از خیابان جلیل‌آباد (خیام) وارد خیابان سپه شد. بعد از خیابان شاهپور و شاهرضا، به خیابان پهلوی رسیدیم. مقصود من از اطاله راه این بود که وضع شهر و مردم را در این خیابان‌ها ببینم؛ ولی در مسیر خود، به دسته و جماعتی برنخوردم…

به خیابان کاخ رسیدیم. در اینجا تانک و سرباز متوقف بود. سربازان مانع پیشرفت شدند. ستوان دوم جوانی از ارتش پیش آمد… با ادب گفت: «عبور وسائط نقلیه از این محل ممنوع است.» گفتم: «پیاده می‌شوم و این چند قدم را پیاده می‌روم»… و خود به طرف خانه آقای نخست‌وزیر روان شدم…

در دو طرف خانه آقای دکترمصدق… سربازان با چند تانک و کامیون متوقف بودند. چون وارد اتاق نخست‌وزیر شدم، چند دقیقه از ساعت پانزده گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشسته‌اند. آقای نخست‌وزیر پرسیدند: «چه خبر دارید؟» گفتم: «اوضاع خوب نیست؛ ولی ناامید نباید بود.»

آقای دکتر حسین فاطمی گفتند: ««چه باید کرد؟» گفتم: «لابد دستورهای لازم از طرف جناب آقای نخست‌وزیر داده شده، ولی فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بی‌سیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسر لایق و مطمئن صورت گیرد.» آقایان گفتند: «وضع شهر چطور است؟» گفتم: «چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری می‌کنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و با تدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!» آقای دکتر فرمودند: «به رئیس ستاد دستور داده‌ام.» دکتر فاطمی گفتند: «حالا ببینیم سرتیپ دفتری چه می‌کند.»

به اتاقی که هیأت وزیران در آن تشکیل می‌شد، رفتم. مهندس کاظم حسیبی، متفکر در گوشه‌ای روی صندلی نشسته بود. آقایان دکتر سیدعلی شایگان و مهندس سیداحمد رضوی در اتاق متصل به آن، روی فرش دراز کشیده بودند. آقای دکتر حسین فاطمی روی صندلی، روبروی مهندس حسیبی نشسته بود. من پهلوی او نشستم. چون هر دو، ناهار نخورده بودیم، مشهدی مهدی نان و کره و مربا و چای آورده، یک لقمه خوردیم، لقمه دوم را که به دهن گذاشتیم، صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور، که محل کار دکتر ملک‌اسماعیلی ـ معاون نخست‌وزیرـ بود، شنیده شد. به آن اتاق رفتم. معلوم شد مخالفین اداره رادیو را اشغال کرده‌اند. مدتی صداهای عجیب و غریب که حاکی از حال کشمکش در استودیو بود، شنیده می‌شد. بعد چند دقیقه صدا قطع شد، سپس دوباره هیاهو درگرفت و بعد سکوتی شد. سپس تا چند دقیقه صفحه سرود شاهنشاهی متوالیا صدا می‌کرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم.

در این وقت گفتند حال آقای نخست‌وزیر به هم خورده. جمعا به اتاق ایشان رفتیم و دیدیم به‌شدت گریه می‌کنند. گفتیم: «چیست؟» معلوم شد به ایشان تلفن زده‌اند که مخالفین، دکتر فاطمی و دکتر کریم سنجابی را دستگیر کرده و کشته‌اند. من گفتم: «آقای دکتر فاطمی اینجاست و دکتر سنجابی هم دستگیری‌اش به همین قرینه قطعا دروغ است و این اخبار برای آزار شماست.» ایشان را به زحمت ساکت کردیم و نشستیم و رادیو را باز کردیم. احمد فرامرزی نطق می‌کرد (در حدود ساعت ۱۶).

گفتم: «آنچه من از ساعت ۱۱، از آن می‌ترسیدم و در فکر آن بودم و به آقای نخست‌وزیر هم تلفن کردم و نباید بشود، شده است و قطعا [وضع] شهرستان‌ها هم مختل خواهد شد…!» صدای تیر و تفنگ و توپ متناوبا شنیده می‌شد. تلفن صدا کرد… سرتیپ ریاحی رئیس ستاد بود. گزارش داد که: «بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بی‌سیم را اشغال کرده‌اند. خوب است اعلامیه دستور ترک مقاومت صادر بفرمایید.» آقای نخست‌وزیر گفتند: «آقا، چه اعلامیه‌ای؟» سرتیپ ریاحی با حالت گریه‌گونه‌ای، با کلام مقطع گفت: «جناب آقای نخست‌وزیر، مصلحت در این است و حالا تیمسار سرتیپ فولادوند به خدمت جناب عالی می‌آیند. قول ایشان را مانند قول یک مشاور بپذیرید.» ما از این نحوه بیان دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کرده‌اند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران می‌گوید.

صدای تیر و تفنگ و گلوله توپ که تقریباً از بیست و پنج دقیقه قبل، یعنی از حدود ساعت ۱۶ شنیده می‌شد، رو به شدت و توالی نهاد. ما از اتاق نخست‌وزیر به خارج می‌رفتیم که اطلاعی از بیرون کسب کنیم. بار دیگر که به اتاق آقای نخست‌وزیر وارد شدیم، آقای دکتر حسین فاطمی آمدند و گفتند: «‌آقا، به خانم من خبر داده‌اند که مرا کشته‌اند و او حالش به هم خورده. من به خانه خود می‌روم» و خداحافظی کرد و با آقای سعید فاطمی، خواهرزاده خود که ساعتی پیش به خانه نخست‌وزیر آمده بود، بیرون رفت.

سرهنگ عزت‌الله ممتاز ـ فرمانده تیپ کوهستانی ـ که مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانه نخست‌وزیر بود، وارد شد و به نخست‌وزیر گفت: «قوای مخالفین رو به تزاید است و من مصمم هستم، همان‌طور که به من مأموریت داده شده است، تا پای جان وظیفه سربازی خود را انجام دهم.» بیان این افسر، در چنین وقت، با وضع خاصی که او مطلب خود را ادا کرد، تاثیر عجیبی در حضار نمود. همگان او را تحسین کردند و او خارج شد.

شلیک تیر شدت یافت و گلوله‌ای به پشت در شمالی بالای سر ‌آقای نخست‌وزیر خورد… در ساعت ۱۶ و ۴۰ دقیقه بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قوی‌تر از تانک‌های ماست و در برابر کلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آورده‌اند. با این حال، مقاومت مشکل است؛ ولی من مأموریت خود را، تا جان دارم، انجام می‌دهم و شرف سربازی خود را حفظ می‌کنم.» چون سلام نظامی داد و خواست برود، آقای نخست‌وزیر، که روی صندلی نشسته بودند، او را به نزدیک خود خواندند و در آغوش گرفته و بوسیدند و او بیرون رفت.

در حدود ساعت ۱۶ و ۴۵ دقیقه، سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: «با وضع فعلی، ادامه تیراندازی دو دسته نظامیان به یکدیگر بی‌نتیجه است و موجب اتلاف نفوس می‌شود و برای جناب عالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیه‌ای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود.» آقای نخست‌وزیر فرمودند: «من در اینجا می‌مانم. هرچه می‌شود بشود. بیایند و مرا بکشند.» سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده، با حال مضطرب‌گونه‌ای گفت: «آقا! جناب عالی به فکر ساکنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است…!» و چون در این وقت شلیک تیر تقریبا متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، می‌کرد و قول قبل خود را با تغییر کلمات تکرار می‌نمود. بالاخره گفت: «من چه کاری بود که کردم. کاش این مأموریت را قبول نمی‌کردم» و باز مصرانه تقاضای صدور اعلامیه مطلوب را تجدید کرد. آقای مهندس رضوی گفت: ‌«‌آقا، اعلامیه‌ای می‌نویسیم و خانه را بلادفاع اعلام می‌کنیم.»

بلادفاع

آقای دکتر مصدق پذیرفتند و آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس احمد زیرک‌زاده، به اتاق دیگر رفتند و آقای مهندس رضوی، اعلامیه‌ای قریب به این مضمون نوشتند: «جناب آقای دکتر مصدق خود را نخست‌وزیر قانونی می‌دانند. حال که قوای انتظامی از اطاعت خارج شده‌اند، ایشان و خانه ایشان بلادفاع اعلام می‌شود. از تعرض به خانه معظم‌له خودداری شود.»

پس از قرائت متن اعلامیه و قبول آقای نخست‌وزیر، آقای مهندس رضوی و دکتر شایگان و محمود نریمان و مهندس زیرک‌زاده آن را امضا کردند و به سرتیپ فولادوند دادند. مقارن ساعت ۱۷، آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفه روی تختخواب آقای نخست‌وزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که ‌آن را روی بام نصب کنند. تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن پارچه سفید، همچنان به‌شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهراً اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن به خاطر تسلیم طرفداران دولت در تهران و شهرستان‌ها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایست به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند که بعد رسیدند.

چون چند دقیقه گذشت و شلیک تفنگ و توپ، به جای تخفیف، شدت یافت، آقای مهندس رضوی که بیش از همه در جنبش و کوشش بود، بار دیگر پارچه سفیدی از روی تشک آقای نخست‌وزیر برداشت و بیرون برد و به سربازان داد که آن را در محلی که مورد نظر باشد، برافرازند. از سه طرف شمال و شرق و جنوب، به اتاق آقای دکترمصدق تیر تفنگ و توپ می‌خورد. در این وقت بر همه حضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! دو سه بار به آقای دکتر پیشنهاد شد که همگی برخاسته، از این اتاق که مخصوصا هدف تیر است، بیرون برویم. ایشان گفتند: «من از جان خود گذشته‌ام. قتل من امروز برای مملکت و ملت مفید‌تر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمی‌شوم. خواهش می‌کنم آقایان به هر جا می‌خواهید، بروید.» همه گفتیم: ما حاضر به ترک جناب عالی نیستیم و همین جا می‌‌مانیم.

گلوله توپ دو جای دیوار ایوان جنوبی جلوی اتاق را خراب کرد و گلوله‌ای از سمت مغرب از پنجره اتاق هیأت وزیران گذشته، به در آهنی بستة اتاق ما خورد و صدای شدیدی کرد… طرز نشستن ما در اتاق، کاملا بی‌اعتنایی ما را به مرگ نشان می‌داد؛ زیرا حضار همگی در سه طرف اتاق، که بیشتر مورد خطر بود، نشسته بودند. آقای دکتر روی تختخواب، مهندس کاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس سیف‌الله معظمی و مهندس احمد زیرک‌زاده در سمت مغرب. من و ملکوتی، معاون نخست‌وزیر و دبیران منشی نخست‌وزیر و کارمند نخست‌وزیری، روی درگاه جنوبی، یعنی همان طرف که گلوله توپ دو جای دیوار را سوراخ کرده بود، نشسته بودیم و گلوله متوالیا به دیوار‌ها و آهن شیروانی می‌خورد.

مهندس رضوی گفت: «‌آقا! حالا که کشته می‌شویم، چرا اینجا بمانیم که به دست رجاله بیافتیم. از اینجا بیرون برویم؛ شاید هم راه نجاتی پیدا شد.» این حرف هرچند بی‌اثر نبود، ولی به نتیجه مطلوب نرسید. من گفتم: «آقایان! ممکن است ما قبل از آنکه مخالفین به اتاق وارد شوند، زیر آوار سقف و دیوار برویم. لااقل از اینجا که بیشتر مورد اصابت گلوله است، برخیزیم و به زیرزمین یکی از اتاق‌های مجاور برویم.»

در این وقت همه به یکباره از جا برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخست‌وزیر را هم بلند کردیم. آقای بشیر فرهمند، رئیس اداره تبلیغات، با یکی دو نفر دیگر که در اتاق مجاور بودند، چون از عزیمت ما مطلع شدند، در جانب غربی را باز کردند و به طرف آقای نخست‌وزیر آمدند. آقای بشیر فرهمند دست ایشان را گرفته، می‌بوسید و به‌شدت گریه می‌کرد. این منظره رقت‌انگیز که محرک عاطفه تحسین و اعجاب بود، چند لحظه طول کشید. آن دو سه تن آقایان از در غربی خارج شدند و ما با آقای دکتر و سرهنگ علی دفتری و سرهنگ‌دوم عزت‌الله دفتری و سروان داورپناه، از در شرقی بیرون رفتیم و از اتاق دیگر گذشتیم و از پلکان پایین رفته، به جای اینکه در زیرزمین متوقف شویم، همچنان به حرکت ادامه داده، از در جنوبی طبقه تحتانی عمارت مشرف به دیوار شرقی، وارد حیاط شدیم. در اینجا سه سرباز خون‌آلود به جمع ما پیوستند. نردبانی در پای دیوار بود؛ آن را بلند کردیم و روی دیوار گذاشتیم. سربازان‌ (مدافع) داخل حیاط و شاید خارج آن، ما را می‌دیدند و هر آن، بیم آن می‌رفت که سربازانی که در خارج و در محل «اداره همکاری ایران و آمریکا» (‌باغ‌ آقای دکتر مصدق که در اجاره آن اداره بود) بودند، ما را هدف تیر خود قرار دهند. باری، اول، یکی دو نفر به بالا رفتند و از روی دیوار به خانه همسایه (متعلق به آقای ناصری‌ آملی)، فرود آمدند. بعد آقای دکتر را به بالا فرستادیم و کسانی که به پایین رفته بودند، ایشان را به آهستگی از دیوار فرود آوردند. بعد همگی حتی سه سرباز، وارد خانه همسایه شدیم…

تختخواب چوبی شکسته‌ای را که در پای دیوار شرقی حیاط بود، به دیوار شرقی آن خانه تکیه دادیم و یک یک، با زحمت از دیوار بالا رفتیم و به آن طرف جستیم و از راهرو، به طرف شمال خانه متوجه شدیم. عده‌ای زن و بچه در این خانه بودند. مرد خانه، آنان را دور کرد و ما پس از دو سه دقیقه تأمل و مطالعه وضع حیاط، چون خروج از در خانه صلاح نبود، مصمم شدیم که آنجا نیز از دیوار بالا برویم؛ ولی این دیوار مرتفع بود. در گوشه شمال شرقی حیاط، به ارتفاع دو متر، دریچه‌ای بود که ارتفاع دیوار را به دو قسمت منقسم می‌کرد. با زحمت، اول خود را به دریچه رساندیم و از آنجا به بالای دیوار که منتهی به بام کوچکی می‌شد، رفتیم. در اینجا آقای دبیران به پشت بام خانه مجاور، یعنی سومین خانه، که اهل آن روی بام فرش انداخته و چای می‌خوردند، رفت و… پیش آنان نشست.

بام مذکور به دیوار باغ گودخانه آقای هریسچی… منتهی می‌شد… شاخه چنار نزدیک دیوار را پیش کشیده، تنه درخت را که چندان قوی نبود، گرفتیم و از آن به داخل باغ فرود ‌آمدیم. در این خانه، تنها مستخدمی ساکن بود که ما را شناخت و به هدایت او، از حیاط وارد بنای شمالی باغ شدیم و در طبقه زیرین جانب شمال شرقی خانه آقای دکتر مصدق قرار گرفتیم (نزدیک به ساعت ۱۸) ‌آقای مهندس کاظم حسیبی و کارمند نخست‌وزیری و سروان ایرج داورپناه، در باغ نماندند و به جای دیگر رفتند. آقای مهندس احمد زیرک‌زاده، هنگام نزول از دیوار باغ به زمین خورد و پایش به‌شدت آسیب دید و درد گرفت، چنان که تمام شب او از درد، و ما از این پیشامد ناراحت و در زحمت بودیم. مستخدم مذکور فوراً به صاحبخانه‌ (در شمیران) تلفن کرد و جریان واقعه را به او خبر داد. آن مرد خیراندیش مهربان به وی گفت: «‌آقایان شب را مطمئن در خانه من که متعلق به خودشان است بمانند. جان و مال من فدای دکتر مصدق»!

صدای تیر و توپ پیوسته تا مقارن ساعت ۱۹ شنیده می‌شد. من به خانه خود تلفن کرده، گفتم: «من سالم و در جای امن هستم. مطمئن باش.»در این‌ وقت که هوا به‌تدریج تاریک می‌شد، ما از پنجره جنوبی زیرزمین متوجه نور تیره‌فام و سپس شعله‌های آتش شدیم که در امتداد جنوب غربی باغ، یعنی خانه آقای دکتر مصدق، زبانه می‌کشید. حالت غریبی به همه ما دست داد و خیالات پریشان و افکار دردناکی از خاطر ما می‌گذشت که وصف آن کار آسانی نیست. آقای دکتر مصدق به پای پنجره رو به جنوب زیرزمین‌ آمدند. من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غم‌افزا و اَلَم‌انگیز می‌نمود، مشاهده حالت وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعله‌های دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمی‌خاست، به چشم می‌دید! شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره دود و شعله را نظاره می‌کردیم. سپس آقای دکتر، با بغض گریه در گلو، به من گفتند: «آتش‌سوزی خانه مهم نیست؛ من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند، شرمنده‌ام!» آتش‌سوزی خانه رئیس و پیشوای ما، تا مقارن ساعت ۲۱ ادامه داشت و از آن به بعد تا صبح، ریزش آب روی آتش و دیوار و آهن و شیروانی شنیده می‌شد…

در حدود نیمه‌شب بود که زنگ در صدا کرد. مستخدم رفت و در را باز کرد. معلوم شد مأمورین کارآگاهی هستند که می‌خواهند برای بازرسی وارد خانه شوند. مستخدم به آنها گفت: «صاحبخانه نیست و در اتاق‌ها بسته است و من در این خانه تنها هستم.» کار‌آگاهان با بیان و وضع ساده مستخدم…، از تفحص در خانه منصرف شده و پی کار خود رفتند. ساعتی بعد بار دیگر زنگ صدا کرد. مأمورین آتش‌نشانی برای بردن آب آمده بودند. مستخدم ناچار اجازه داد که بیایند و با ظر‌فهای خود آب ببرند و این کار تقریبا دو ساعت ادامه داشت.

چه باید کرد؟

در اثنای شب، مشورت می‌کردیم که چه باید کرد؟ آقای دکتر مصدق گفتند: «چون از نیمه‌شب مدتی گذشته و در خیابان‌ها کسی نیست و از شر رجاله آسوده هستیم و قطعا فردا خانه‌های این اطراف را تفتیش خواهند کرد، بهتر آن است که برخیزیم و از خانه خارج شویم و خود را به مأمورین فرمانداری نظامی معرفی کنیم.» گفته شد: «بدون آنکه فرمانداری ما را احضار کرده باشد، ضرورت ندارد که ما خود را در اختیار آن مأمورین قرار دهیم.» گفتند: «من چون خانه و مسکنی ندارم و نمی‌خواهم اسباب زحمت صاحب این خانه، یا اشخاصی دیگر فراهم شود، این کار را می‌کنم.»

پس از مدتی بحث و مشاوره، چون معلوم نبود فردا چه می‌شود، تصمیم گرفتیم که صبح پس از انقضای ساعت مقرر حکومت نظامی، هر کس راه خود را در پیش گیرد و آقای دکتر به اتفاق مهندس معظمی، به خانه مادر آقای مهندس که نزدیک است، بروند. دکتر گفت: «تا ببینیم چه پیش می‌آید و حاکمان امور چه نظر دارند و چه می‌خواهند بکنند.»…

در ساعت ۵، همه به حیاط آمدیم و جز سه تن سرباز که در آنجا ماندند تا لباس‌های خود را بشویند و بعد به خارج بروند، بقیه به صورت دسته‌های دو سه نفری، پس از خداحافظی از آن مستخدم، که مهربانی را با یک نوع خشونت ناشی از ترس جمع کرده بود، از در باغ‌ خارج شدیم. سرهنگ علی دفتری و سرهنگ دوم عزت‌الله دفتری و ملکوتی با هم رفتند. نریمان و مهندس رضوی و مهندس زیرک‌زاده، که نمی‌توانست به دو پا راه برود و سخت در زحمت بود، همراه شدند. من با آقای دکتر و مهندس معظمی بودم. چون نخواستم آن پیرمرد محترم را در آن حال تنها بگذارم، به خانه مادر آقای مهندس معظمی وارد شدم. آقای دکتر شایگان نیز، که مانند من نخواست دکتر را‌‌ رها کند، به ما ملحق شد. مادر آقای مهندس و اهل خانه به ییلاق رفته بودند و آنجا جز مستخدم کسی نبود. ما به مهمانخانه در طبقه دوم رفتیم و آقای مهندس تلفن کردند و خانم برادرشان (میرزا حسن‌خان) آمدند و صبحانه آماده کردند و خوردیم.

آقای مهندس آمدند و گفتند: «در رادیو اعلام شده است که آقای دکتر محمد مصدق باید در ظرف ۲۴ ساعت خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنند.» آقای دکتر گفتند: «با این خبر، من به فرمانداری نظامی خواهم رفت؛ چون اگر دولت فعلی دولت قانونی نباشد، عملا دولت است.» پس از مذاکره و مشاوره، رأی ما بر این شد که ساعت ۸ ‌آقای مهندس معظمی، ‌آقای مهندس جعفر شریف‌امامی، شوهرخواهر خود را با تلفن به این خانه بخوانند و به وسیله ایشان، کیفیت کار به مقامات مربوط اطلاع داده شود. ضمنا آقای مهندس معظمی در تلفن به ایشان بگویند که یک دست لباس خود را برای او (ولی در واقع برای آقای دکتر مصدق) همراه بیاورند. چند دقیقه پس از ساعت ۸، آقای مهندس شریف امامی آمدند. برخورد ایشان ظاهرا ملایم، ولی دور از تعجب و کراهت از اینکه ما، در آن خانه هستیم، نبود.

فرمانداری نظامی

‌آقای دکتر گفتند: «من می‌خواهم خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنم.» مهندس شریف امامی گفت: «من ممکن است حالا پیش سرلشکر زاهدی بروم و با او مذاکره کنم تا ترتیب کار را بدهند که بدون خطر از اینجا حرکت کنید.» من گفتم: «چون آقای دکتر بیست و چهار ساعت وقت دارند و گرفت و گیر از ساعت ۸ بعدازظهر شروع می‌شود، بهتر آن است که فعلا به هیچ وجه اقدامی نشود. در ساعت ۵ ‌و نیم یا ۶ بعدازظهر، آقای مهندس شریف امامی، محل توقف و تصمیم آقای دکتر را به اطلاع سرلشکر زاهدی برسانند و وسایل را طوری فراهم کنند که آقای دکتر در ساعت ۸ و نیم بعدازظهر، مصون از تعدی رجاله، به فرمانداری نظامی یا محل دیگر که معین خواهد شد، بروند.» آقایان همگی این رأی را، که من به مصلحتی داده بودم، پسندیدند.

آقای دکتر مصدق لباسی را که آقای شریف امامی آورده بودند، پوشیدند و گفتند: «این لباس برای من گشاد است. لباسی بخرید که تنگ‌تر و پارچه‌اش معمولی باشد نه به این خوبی.» آقای شریف امامی رفتند و ساعتی بعد مراجعت کردند و لباسی آوردند و گفتند: «حالا که من می‌آمدم، افسری اسلحه دستی برهنه در دست، در این کوچه می‌گشت و احتمال قوی می‌رود که به‌زودی به اینجا بیاید.»‌ گفتیم: «اگر کسی آمد که‌ آقای دکتر در اینجا هستند و او به وظیفه خود عمل خواهد کرد؛ ‌و اگر تا ساعت ۵ و نیم مأموری نیامد، به شما تلفن خواهیم کرد که بر طبق تصمیم مذکور عمل بفرمایید.» آقای شریف امامی گفتند: «پس من می‌روم. اگر تصمیم‌تان تغییر نکرد، ‌آقای مهندس معظمی در ساعت ۵ و نیم به من تلفن کنند، تا با سرلشکر زاهدی مذاکره کنم.»…

اتفاقا خانه‌ای که ما در آن ساکن بودیم، قبلا متعلق به آقای دکترمصدق بود و ایشان گفتند که به دستور خود من آن را ساخته‌اند و بعد آن را به مبلغ شانزده‌هزار تومان فروختم. این تصادف خالی از غرایب نبود که خانه قدیم خود دکتر، در چنین روزی، پناهگاه او و ما شود…

ساعت ۵ و ربع بعدازظهر در زدند. مستخدم در را باز کرد و پس از چند لحظه برگشت و به آقای مهندس گفت که: «کارآگاهان برای تفتیش خانه آمده‌اند»… ما گفتیم: «بسیار خوب، کار خود را بکنند»… همه ظاهراً در کمال آرامی بودیم. من به آنها گفتم: «‌آقایان چه می‌خواهید؟ ‌آیا مأمور بازداشت هستید؟» آن که جلو‌تر بود، با اشاره تصدیق کرد. گفتم: «مأمور بازداشت کدام یک از ما هستید؟» گفت:‌ «بازداشت همه آقایان»…

شهر هنوز وضع عادی نداشت و در مردم اضطراب و وحشت‌زدگی و حالت کنجکاوی دیده می‌شد. در بعضی جاها دسته‌های چند نفری متوقف بودند و اتومبیل ما، احیانا با عده خارج از معمول که در آن سوار بودند و سرعت فوق‌العاده که داشت، جلب توجه می‌کرد… اتومبیل به در دوم شهربانی رسید. جمعی بیرون و داخل ایستاده بودند و ظاهراً چون گرفت و گیر بسیار بود و بازداشت‌شدگان را به آنجا می‌آوردند، به تماشا(!) مشغول بودند. ما وارد محوطه شدیم… جمعی که ما را شناخته بودند، به ما نزدیک شدند و با بی‌نظمی به دنبال ما به راه افتادند. آقای دکترمصدق پیش و ما پشت سر معظم‌له بودیم. چون خواستیم از پلکان بالا برویم، یکی از میان جمعیت دست زد و چند تن به تقلید از وی متابعت کردند. من پشت کردم و به سرهنگ دومی، افسر شهربانی که نزدیک بود، با لحنی محکم و نسبتا شدید و‌ آمرانه گفتم: «هیچ می‌دانید ما در کجا هستیم و شما چه مسئولیت سنگینی به عهده دارید؟ این بی‌نظمی چیست و شما اینجا چه‌کاره‌اید؟» او فوراً به عقب برگشت که از پیش آمدن و فشار تماشاگران و تظاهر آنان جلوگیری کند؛ و کرد، و ما با این وضع و حال و مسلط بر اعصاب، با چهره و سیمای مصمم، از خطر غوغا جستیم!

… در حدود ساعت شش و هجده دقیقه، ما را از فرمانداری حرکت دادند و از در بزرگ شهربانی خارج کردند. از پلکان پایین آمدیم، سرلشکر نادر باتمانقلیچ که به ریاست ستاد ارتش رسیده است، بازوی آقای دکترمصدق را گرفته بود. هنگامی که خواستیم سوار اتومبیل شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی و شعاردهی کرد. سرلشکر باتمانقلیچ با اخم و تشر گفت: «خفه شو پدرسوخته..!»

او ساکت شد و ما سوار شدیم و از شهربانی… به باشگاه افسران رسیدیم و وارد باشگاه شدیم… چون از میان دو صف افسران، به اتاقی که سرلشکر زاهدی و جمعی دیگر در آن بودند، رسیدیم، سرلشکر در لباس نظامی… پیش آمد و به‌ آقای دکترمصدق سلام کرد و دست داد و گفت: «من خیلی متأسفم که شما را در اینجا می‌بینم. حالا بفرمایید در اتاقی که حاضر شده است، استراحت بفرمایید.» سپس رو به ما کرد و گفت: «آقایان هم فعلا بفرمایید یک چای میل کنید تا بعد..!.» و با ما دست داد و ما به راه افتادیم…

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه برجسته ترین ها تصويري تماس با ما چند رسانه‌اي

اطلاعیه کمیته روابط عمومی جبهه ملی ایران

با توجه به پرسش های ایجاد شده به علت فعالیت های اکانت های غیر رسمی به اطلاع اعضا و دوستداران ⁧جبهه ملی ایران⁩ می رساند، تنها اکانت رسمی توئیتر جبهه ملی ایران اکانت زیر می باشد:
https://twitter.com/jebhemeliiran/

کمیته روابط عمومی جبهه ملی ایران

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها كتابخانه الكترونيك

روایت دکتر انواری از تاریخ معاصر : تلاش برای استقلال

عبدالکریم انواری یکی از برجسته‌ ترین حقوق‌دانان و از اعضای فعال جبهه ملی ایران است که به دنبال تکفیرجبهه ملی مجبور به ترک میهن شد و زندگی سیاسی خود را در خارج از کشور با استقلال و آزادی تمام و با اتکا به راه  و روش محمد مصدق ادامه داد و هر وقت لازم بود از بیان کلام حق خودداری نکرد. این کتاب به غایت در همین راستاست.

نقش جبهه ملی ایران در تاریخ معاصر ایران بر مردم و صاحبنظران سیاسی و اجتماعی میهن ما پوشیده نیست. عبدالکریم انواری در بحبوحه انقلاب اسلامی در مسئولیت خطیر دبیر شورای مرکزی جبهه از نزدیک شاهد و گزارشگر حوادثی تاریخی بوده است .

در ۳۳ سال گذشته مناقشات مستمری بین ملیون ایران از یکطرف و سلطنت طلبان و طرفداران دکتر شاپور بختیار از طرف دیگردر جریان بوده است و هریک با گمانه زنی های بی پایه نتیجه گیریهائی بنفع خویش کرده اند. اکنون برای اولین بار برمبنای اسناد و صورتجلساتی که منحصرا در اختیار مولف کتاب بوده واقعیت جریانات مربوط به نقش جبهه ملی در انقلاب و اخراج دکتر شاپور بختیار از این جبهه پیش روی خواننده قرارداده شده است

http://jebhemeliiran.org/wp-content/uploads/2020/08/Talash-Book-4-1-15.pdf

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

هشدار سازمان پزشکان جبهه ملی ایران

در اوایل دی ماه 98 اپیدمی ویروس کرونا از شهر ووهان چین آغاز شد و به سرعت تبدیل به پاندمی یا همه گیری جهانی گردید. این پاندمی از خیلی جهات در دنیا منحصر به فرد و بی سابقه بوده و هست . همه گیری‌های وبا و طاعون در قرون گذشته، هیچگاه چنین ابعاد گسترده ای که 5 قاره جهان را درهم نوردد، پیدا نکردند. اپیدمی آنفلوانزای معروف به اسپانیایی در سال 1918 با وجود مرگ و میر فراوان، گسترش جهانی به شکل پاندمی کنونی را تجربه نکرد و در دهه های اخیر سارس ( سندرم حاد تنفسی ) در سال 2002 و مرس ( سندرم تنفسی خاورمیانه ) در سال2012 و ابولا ( تب عفونی خونریزی دهنده ) که در سال 1976 شروع شد و در سال 2014 موجب اپیدمی در غرب آفریقا  گردید ، هیچکدام این ابعاد وسیع را نیافتند. بنا بر این بیماری کووید19 را باید یک تجربه جدید و شوم برای جامعه بشری به حساب آورد.

با پیدایش بیماری کووید19 ، چین برای جلوگیری از انتشار ویروس، شهر ده میلیون نفری ووهان را قرنطینه نموده و ورود و خروج افراد از این شهر را به شدت جلوگیری نمود و در داخل شهر نیز ساکنین را از خارج شدن از منازلشان ممنوع کرد. البته باید گفت که دولت چین، آب آشامیدنی و مواد غذایی را به دست همه شهروندان در منازلشان رسانید. با این اقدامات چین توانست تا حدود زیادی گسترش عفونت ویروسی را مهار و کنترل کند. اما عامل بیماری که نوعی ویروس از خانواده کرونا است، به علت ندانم کاری حکومت و بی کفایتی مسئولان، خیلی سریع به ایران وارد شد . در ابتدا مواردی از بیماری در شهر قم و سپس در تهران تشخیص داده شد. حداقل در اوایل بهمن 98 گزارشات مسئولین بهداشت و درمان قم  راجع به ظهور بیماری، به مسئولین کشوری ذیربط ارسال گردید. اما مسئولین با ملاحظاتی حقیر، به این گزارش‌ها توجهی نکرده و با پیشنهاد قرنطینه کردن قم نیز موافقت ننمودند و در نتیجه این پاندمی خطرناک توانست در همه جای ایران پراکنده گردد.

امروز که بیش از 8 ماه از بروز و ظهور این همه گیری جهانی گذشته، جهان پزشکی در برخورد با این بیماری به این جمع بندی رسیده است که اولا برای این بیماری داروی موثر و قطعی وجود ندارد و ثانیا واکسن موثر هنوز به مرحله استفاده عملی نرسیده است. بنا بر این تنها وسیله مقابله با این بیماری، پیشگیری و قطع زنجیره انتشار آن است و  بدین منظور، قطع ارتباط افراد از هم و خودداری از تشکیل هر گونه تجمعات انسانی، مهمترین اقدام است. البته این اقدام مهم، هم تصمیم قاطع حکومت و هم تامین مالی قشرهای ضعیف جامعه را از طرف آن می‌طلبد.

اکنون پیشنهاد این است که مجالس جشن و میهمانی، مجالس ترحیم و عزاداری، تشکیل کلاس‌های حضوری، برپایی نمازهای جماعت، حضور جمعیت در زیارتگاه‌ها ، برگزاری آزمون‌های دانشگاهی و مراسم عزاداری دسته جمعی همگی باید لغو شوند. از مسافرت‌های بین شهری جلوگیری گردد. مغازه‌ها و مشاغل و مراکز خریدهای غیر ضروری تعطیل شوند. شهروندان حتی المقدور در خانه بمانند. استفاده از ماسک باید برای همه اجباری شود. استفاده از دستکش مناسب و شستن مرتب دست‌ها و رعایت فاصله فیزیکی اقداماتی است که می‌تواند از گسترش و تداوم این بیماری خطرناک جلو گیری نماید.

 هشدار می دهیم که عدم توجه به این پیشنهادات فجایعی  سنگین به دنبال خواهد داشت .

                                            پانزدهم مرداد ماه 1399

                                          از طرف سازمان پزشکان جبهه ملی ایران

دکتر جهانشاه برومند – دکتر علی حاج قاسمعلی – دکتر منوچهر خلیل زاده مقدم – دکتر منوچهر سرداری – دکتر رضا گل نراقی – دکتر رضا لامع –دکتر بیژن ملک احمدی دکتر حسین موسویان – پروفسور صادق مسرت – دکتر حسین مجتهدی – دکتر شهرام مهدوی – دکتر مجتبی نیک نژاد – دکتر شکرالله یوسفی

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

تسلیت خدمت خانواده های معزز و مکرم قائم مقام و طلوعی

تنها اوست که می ماند

با اندوه وتاسف بسیار ، اطلاع یافتیم که خانم فری طلوعی همسر و یاور زندگی دکتر محسن قائم مقام،  جهان فانی را وداع و به دیار باقی شتافته است . دکتر محسن قائم مقام از شخصیت های ارزشمند ودیرپای راه مصدق است ، که تلاش های او در سازمان پر افتخار دانشجویان جبهه ملی ایران در سال های 1339 تا 1342 از یاد ها نخواهد رفت . از آن پس او سال ها دور از وطن برای آزادی و استقلال ایران پای فشرده واز هیچ کوشش و فداکاری در راه آرمان های جبهه ملی ایران دریغ نورزیده است .
ما درگذشت همسر ارجمند دکتر محسن قائم مقام را به او وهمه خانواده و همفکرانش تسلیت می گوییم .

پانزدهم مرداد ماه 1399

تهران – شورای مرکزی جبهه ملی ایران

دکتر ابراهیم احدی فرید اسدی دهدزی بانو فرشید افشار الهه امیر انتظام فرهاد امیر ابراهیمی مهندس مرتضی بدیعی پوراندخت برومند دکتر جهانشاه برومند فرهاد بیشه ای دکتر علی حاج قاسمعلی مهندس هوتن دولتی حسین ریاحی جواد شرف الدین مهندس مسعود صالحی مسعود صفاریان پیام صفی پور دکتر رضا گل نراقی دکتر محسن فرشاد یکتا اصغر فنی پور دکتر باقر قدیری اصلی پریچهر مبشری دکتر حسین مجتهدی- مهندس علی محمدی پروفسور صادق مسرت ضیاء مصباح منوچهر ملک قاسمی محمد حسین ملک ختایی محمد ملک خانی دکتر آذین موحد ابراهیم منتصری- دکتر حسین موسویان جمشید میرعمادی دکتر پژمان میرکریمی زراسوند ابوالفضل نیماوری دکتر جمشید وحیدا     

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران نشريه

نشریه پیام جبهه ملی ایران 203

نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره 203 – امرداد 1399

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران تصويري چند رسانه‌اي گالري عكس

دکتر مصدق: شاه به موجب قانون اساسی مسئولیتی ندارد و به هیچ وجه من الوجوه در امور مملکتی حق دخالت ندارد.

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران تصويري چند رسانه‌اي گالري عكس

دکترمصدق: تنها ملت است که می‌تواند راجع به سرنوشت خود و سرنوشت مملکت اظهار عقیده کند

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران چند رسانه‌اي گالري عكس

دکتر مصدق در پیام رادیویی 5 مرداد 1332 در خصوص رفراندم به ملت ایران:


در مبارزه‌ای که اکنون در پیش گرفته‌ایم دو راه بیش‌تر وجود ندارد: یا مقاومت و پایداری که پایان آن سعادت و استقلال واقعی و عظمت ملت ایران است، یا انقیاد و تسلیم که نتیجه‌اش ننگ و رسوایی ابدی و محرومیت از مزایای حکومت ملی و تحمل مفاسد و مظالم حکومت‌های فردی و دیکتاتوری است.