دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران

مرتضی زندی، از پیروان راه مصدق و از اعضای پر سابقه جبهه ملی ایران درگذشت

بازگشت همه به سوی اوست

با نهایت تاسف و تاثر درگذشت آقای حاج مرتضی زندی ، از پیروان راه مصدق و از اعضای پر سابقه جبهه ملی ایران در بازار تهران را به اطلاع می رسانیم . مراسم بزرگداشت آن زنده یاد به شرایط مقتضی در آینده موکول می گردد . ما درگذشت آن راد مرد وطن خواه را به خانواده ایشان و به همه ی اعضاء و طرفداران جبهه ملی ایران تسلیت می گوییم .

بیست و چهارم شهریور ماه 1399

از طرف سازمان اصناف و بازاریان جبهه ملی ایران

مرتضی افشار فرهاد بیشه ای محسن تاج مسعود توانگر حسین حداد نژاد علی حسینیون محمد خلیل نیا مهدی خلیل نیا حسین ریاحی محسن زمانی حمید زند محمود رضا شاه حسینی محمد شیری سالار غضنفری اصغر فنی پور محمود فیض پور -علی کمالی مسعود ملکی مجتبی موسوی فرهاد همتی

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها

یاد و نام مهندس محمد رضا دیبا را گرامی می‌داریم

با اندوه و تاسف بسیار ، اطلاع یافتیم که آقای مهندس محمد رضا دیبا ، ما را ترک کرده و به رحمت ایزدی پیوسته اند. مهندس محمد رضا دیبا عضو صمیمی و ثابت قدم سازمان ما، شخصیتی آرمان گرا و معتقد به راه مصدق بزرگ یعنی آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود. ما درگذشت او را به خانواده ارجمندش و به همه اعضاء و طرفداران جبهه ملی ایران تسلیت می گوییم.

هجدهم شهریور ماه 1399

از طرف سازمان مهندسان جبهه ملی ایران

مهندس نیما آجودانی مهندس مرتضی بدیعی مهندس بامداد ارفع زاده مهندس مازیار جمشیدی مهندس فرزاد خرمشاهی مهندس هوتن دولتی مهندس فریبرز رزبان مهندس آرش سلیمی مهندس مسعود صالحی مهندس مجید ضیائی مهندس محمد فتحی زاد مهندس مسعود فیاضی مهندس علی محمدی دکتر پژمان میرکریمی زراسوند

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

بیانیه در خصوص سایت حزب ایران

به اطلاع اعضا، هواداران و ملیون می رساند که تارنمای حزب ایران از احزاب ملی و عضو جبهه ملی ایران به آدرس زیر آغاز به کار کرده است. علاقه مندان می توانند اخبار حزب ایران را از این سایت پیگیری کنند.


http://hezbeiran.com/


روابط عمومی جبهه ملی ایران
– 15 شهریور ماه 1399

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه برجسته ترین ها

نامه ی سازمان وکلا و حقوقدانان جبهه ملی ایران به خانم نسرین ستوده

سرکار خانم نسرین ستوده وکیل گرانقدر دادگستری

با احترام و درود بی کران به آن بانوی شجاع و میهن دوست که در راه دفاع از زندانیان سیاسی و هموطنان حق طلب و آزادیخواه و  کسانی که حقوق انسانی آنان به زیر پا گذاشته شده ، خودتان  نا عادلانه گرفتار زندان گردیده و انواع برخورد های غیر قانونی را متحمل شده اید ، از شما درخواست می کنیم که علیرغم تمام مشکلات و مضایقی که برای شما ایجاد کرده اند ، هرچه زود تر به اعتصاب غذای خود پایان دهید . وخود را سرزنده و سلامت و استوار نگهدارید . زیرا که این سرزمین در این شرایط نا هنجار به فرزندانی ایثار گر و وطن خواه چون جنابعالی بیش از همیشه نیاز دارد .

يازدهم شهريور ماه ١٣٩٩

از طرف سازمان وکلا و حقوقدانان جبهه ملی ایران

دکتر ابراهیم احدی – فرشید افشار – فرهاد امیرابراهیمی – پوراندخت برومند – دکتر محسن فرشاد یکتا – منوچهر ملك قاسمى دکترپژمان میرکریمی زراسوند – دکتر جمشید وحیدا – مهرگان وثوق

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها

سرمقاله نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره 204 مورخ 10 شهریور 1399

نگاهی به اقتصاد ویران کشور و تنگناهای مقابل ملت

قصه ی وضع اقتصادی مردم ایران ، قصه ی هر روز دریغ از دیروز است . و سخن راندن از آن کاری دشوار و طاقت‌فرسا . چرا که روایت سقوط است و اضمحلال . روایت آن پدری ست که به جرم فروختن نوشیدنی در خیابان از مأموری که قرار بود پشتیبان او باشد کتک می‌خورد و فریادش هنوز هم در گوش میلیون‌ها ایرانی طنین‌انداز است که فریاد می‌زد: «به خدا ندارم! به خدا بدهکارم!» . اقتصاد ایران ، روایت آن دختر یازده ساله ای­ست که از غم لباس مندرسش خود را حلق آویز کرد چرا که بی کفایتی و خودخواهی هم‌وطنانش آرزوهای او را به آتش کشیده بود! . داستان نو جوانان و زنان و  مردان سالخورده کولبری است که در برف و یخ کوهستان ها از سرما منجمد می شوند یا با گلوله مرزبانان در خون خود در می غلتند . اقتصاد ایران حکایت کار گرانی است که دستمزد اندک خود را ماه ها دریافت نکرده اند و وقتی حق خود را مطالبه می کنند با ضرب و شتم و اخراج و زندان روبرو می شوند . حکایت معلمان فرهیخته ای است که حقوق شان  کفاف یک زندگی حد اقلی را برای آن ها نمی کند .  و حکایت میلیون ها ایرانی زیر خط فقر است که از مسکن  ، آموزش و درمان قابل قبول محرومند . صحبت از اقتصاد ایران دشوار است چرا که کلمه به کلمه مطالبی که در باب آن گفته شده و نوشته می‌شود، روایت رویاها و آمال و آرزوهای از دست رفته نسل‌های متعدد مردمی است که بگفته دکتر محمد مصدق ، رهبر جاوید نام ملت ایران  « لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموماً بدترین غصه‌ها نصیب شان می‌شود!». در طی سالیان سال نشریات گوناگون با گرایشات متنوع بمانند همین پیام جبهه ملی که بارها بیانیه‌ها و نقطه نظرات جبهه ملی ایران در خصوص مسائل اقتصادی را نشر داده ، و هریک به ظنّ خود راهکارهای گوناگونی از دغدغه­مندان اقتصاد و رفاه مردم را پوشش داده‌اند؛ اما افسوس که هرگز وقعی به این نظرات و راهکارها نهاده نشده است و کماکان قطار در همان ریل پیشین حرکت می‌کند. مسیری که مقصدی جز تباهی ملت و پر کردن جیب غارتگران داخلی و منتفعین فراسوی مرزها را در پیش نداشته و ندارد! با وجود تمام بی توجهی ها و نصیحت ناپذیری های حاکمیت، این بار نیز برآنیم تا از اقتصاد و مشکلاتی که مردم با آن دست و پنجه نرم می‌کنند گفته و بقدر توان به ارائه هشدار و یا طرح راهکار بپردازیم، گرچه نیک می‌دانیم که تنها مطلبی نوشته‌ایم که به تاریخ خواهد پیوست و کار بدستان اهمیتی بدان قائل نخواهند شد. با این حال میخواهیم تا مسئولیت تاریخی خود را به جای آوریم! پس می‌نویسیم بنام ایران و بنام آزادی و برای سعادت مردم ایران!

بر هیچ ناظر اقتصادی‌ پوشیده نیست که قیمت‌های نجومی دلار که اخیراً سیگنال ۲۵ هزار تومانی شدن آن نیز صادر شد ، بیانگر ارزش ذاتی ریال در برابر دلار نیست، بلکه بیانگر نرخی ست که دولت با آن دلار را به ما می‌فروشد! دولت که وظیفه اش کنترل گرانی و تورم و ایجاد رفاه برای مردم است، خود بودجه اش را با دلار ۴۲۰۰ تومانی می‌بندد اما ارز را به قیمت 5 تا 6 برابر آن  به مردم می‌فروشد! در این که فروش ارز یکی از راه‌های متداول رفع کسری بودجه دولت هاست بحثی نیست. در اینکه اقتصاد زیر فشار تحریم‌های شدید است شکی نیست . اما  این تحریم های کمر شکن برای چیست و مسئول آن کیست ؟. ارز را به پنج تا شش برابر قیمت واقعی می‌فروشند و بازهم کسری بودجه دارند! آخر انصاف و مروت هم جای خود را دارد و فشار طاقت فرسا بر گرده  مردم تا چه حد و مرزی باید پیش برود  ؟ . همچنین شایان ذکر است که افزایش قیمت ارز که موجب افزایش سرسام‌آور و اهرمی قیمت تمام کالاها می‌گردد، تنها راهکار دولت برای برداشت از جیب مردم نیست! افزایش مالیات ها ، افزایش قیمت بنزین تا سه برابر قیمت قبلی ، افزایش نرخ حق بیمه، افزایش نرخ عوارض ساخت ، افزایش نرخ جرایم رانندگی و… که در انتهای سال گذشته و ابتدای سال جاری رشد بسیار چشم گیر‌ی داشته‌اند، بخش های دیگری از راهکارهای کسب درآمد توسط حکومت میباشند . اما مطلب مورد بحث آن است که در هیچ کجای دنیا یکشبه قیمت سوخت را ۲۰۰ درصد افزایش نداده و یا حق بیمه را ۲۵ درصد اضافه نمی‌کنند! همچنین در تمام نقاط جهان نسبت این برداشت‌ها از جیب مردم با درآمد آن‌ها و همچنین خدماتی که در ازاء آن دریافت می‌کنند تناسب دارد. در حالی که در کشور ما این نسبت قیاسی مع‌الفارق و چیزی در حد یک شوخی دردناک است! متاسفانه مشکل لاینحل دولت برای رفع کسری بودجه موجبات آن را فراهم آورده تا دولت‌ها مجوز بسیار خطرناک دیگری نیز برای رفع و رجوع هزینه‌های خود صادر کنند و آن جواز چاپ بی رویه اسکناس است که نتیجه اش افزایش حجم نقدینگی در کشور و به تبع آن رشد سرسام‌آور تورم می‌شود. دیگر محصول این افزایش سطح نقدینگی، رکود اقتصادی و بیکاری است که در حال حاضر بواسطه بیماری کرونا بسیار بیش از پیش تشدید شده و نفس اقتصاد نیمه جانمان را بند آورده است. در این شرایط دولت برای جمع‌آوری پول‌های بدون پشتوانه خود یا به عبارت بهتر کاغذهای فاقد اعتباری که چاپ کرده دو راهکار کلی پیش روی خود می‌بیند. یک مسدود سازی حساب سپرده گذاران بانکی، دو جمع‌آوری این اسکناس‌ها از طریق بازارهای مالی، آنچه مشخص است راهکار دولت گزینه دوم و ادامه رشد حباب موجود در بازار بورس و گردآوردن نقدینگی مردم در این بازار است. اینکه دولت در تلاش است تا سرمایه مردم را به بازارهای مالی‌ای نظیر بورس وارد کند اقدامی سنجیده و قابل قبول است اما سئوال آن است که این رشد غیر واقعی و غیر منطقی تا کجا پیش رفته و این حباب دیگر تا چه حد متورم خواهد شد! وقتی که حباب را ترکاندید چه بلایی بر سر اصطلاحاً سرمایه گذارانی خواهد آمد که دسترنج زندگی خود را وارد این بازی می‌کنند!

متاسفانه تنها مشکل اقتصادی مردم تورم افسارگسیخته نیست و اقتصاد ما با مشکل بسیار بزرگ دیگری تحت عنوان رکود روبرو است و این رکود موجبات آن را پدید آورده تا دولت برای مرتفع ساختنش، شرایط بازار آزاد را در اقتصاد فراهم آورده و موجب شود تا نهادهای نظارتی عریض و طویلی نظیر سازمان تعزیرات و بازرسی و حمایت از حقوق مصرف کنندگان و… عملاً تنها اسامی‌ای دهان پر کن اما فاقد بازدهی و عملکرد موثری باشند! البته ناکارآمدی چنین نهادهایی تنها مربوط به سیاست‌های کلان دولت نیست، بلکه از سیاست‌های کلانتر از سیاست دولت نشات می‌گیرد! چرا که بر هیچ کس پوشیده نیست که یکی از مهمترین پایگاه‌های سیاسی و اجتماعی حاکمیت لایه‌های با سرمایه های عظیم و البته وابسته به مراکز قدرت  است و کدام چاقو را می‌توان یافت که دسته خود را ببرد؟ دولت اما در حمایت از بازار عاجز بوده و سیاست‌های اقتصادی اش نتیجه نداده چرا که هر عقل سلیمی بر این موضوع گواه می‌دهد که در شرایطی که درآمد قشر مزدبگیر جامعه هماهنگی‌ای با نرخ تورم ندارد و قدرت خرید ریال بدلایل مختلف از جمله چاپ بی رویه اسکناس و افزایش سطح نقدینگی به همراه بازی‌های گوناگون با نرخ ارز و قیمت خودرو و… هر روز بیشتر از روز قبل کاهش می‌یابد، دیگر امکان خرید کالاهای موجود در بازار برای مردم فراهم نبوده و روز بروز رکود بازار نیز تقویت می‌گردد! در حقیقت عدم وجود نظارت مناسب بر عرضه و قیمت اجناس نه تنها رکود را از میان برنداشته بلکه علاوه بر افزایش روزافزون قیمت‌ها موجب سیال شدن قیمت‌ها شده و بوضوح می‌توان دید که قیمت یک کالا در بخش های مختلف کشور و قسمت های مختلف یک شهر متفاوت می‌باشد! با این شرایط برای مردم و ناظرین این سئوال پدید می‌آید که حکومتی که ادعای مدیریت جهانی دارد، چگونه از کنترل قیمت اجناس و نیازهای اولیه مردم عاجز است؟!

در کنار این دو مشکل عمده که در حال حاضر شرایط رکود اقتصادی را موجب شده، بحث انحصاری بودن واردات بسیاری از کالاها از جمله مسائل آسیب‌زا و موجبات رشد قیمت کالاهای دیگری است که در رابطه مستقیم و غیر مستقیم با این کالاها قرار دارند! در حقیقت این انحصارها با از بین بردن فضای رقابتی و کنترل عرضه به نفع وارد کننده، عملاً مردم را تابع تمایلات و منافع سیری ناپذیر این انحصارگران قدرتمند که مستقیم و غیر مستقیم در ساختار حکومت حضور دارند می‌گرداند! با این وجود باید گفت که ای‌کاش مشکل تنها همین انحصارها و برداشت‌ها از سفره انقلاب بود! مطابق آخرین داده‌های سازمان شفافیت بین‌الملل، کشوری که داعیه مدیریت جهانی و ام القر ای جهان اسلام را دارد، از لحاظ فساد مالی و گسترش آن در میان ۱۸۰ کشور جهان رتبه ۱۴۸ را کسب کرده است! شرم و افسوس که در این خاک که روزگاری مردمانش ترک مصرف تنباکو می‌کردند که اعلام شده مصرف آن حرام است، باید شاهد گسترش فساد و کسب مال حرام به کوچک‌ترین شئون زندگی مردم باشیم! اما چه شد که اینچنین شد و راه را کجا کج طی کردیم که سرانجاممان اینچنین گردید؟ مشکلات اقتصادی کشور ثروتمند ما در دوران پس از انقلاب 57 دارای سه عامل اصلی است . اول از بین رفتن تولید داخلی به دلایل مختلف که کنار زدن تولید گران و کار آفرینان و متخصصین ، و تمایل برخی از سودجویان اغلب وابسته به مراکز قدرت به وارد کردن کالاهای مختلف و تبدیل کردن اقتصاد تولید محور به اقتصاد دلالی از آن جمله اند . دوم ، سوء سیاست ها و تخاصم بی جهت با نیمی از جهان و ایجاد گرفتاری های تحریمی از یک طرف ، و هدر دادن منابع مالی و ثروت کشور در راه های نا درست و توهم آلود از سوی دیگر است . و سوم ، فساد گسترده و سوء استفاده های مالی حیرت انگیز و غارت گونه ی ، خیلی از وابستگان به کانون قدرت که امکانات اقتصادی کشور را بلعیده است و متاسفانه این نا پاکدستی و رشوه خواری و رانت خواری در خود آن ها خاتمه نیافته ، بلکه در جامعه الگو شده و در تمام رده ها و مشاغل اعم از دولتی یا خصوصی و حتی کسبه تسری پیدا کرده است . یک فرد شاغل در هر سمت و مقام دولتی و یا خصوصی و یا خدماتی می گوید ، کل دزدی من و همکارانم در تمام زندگی‌مان بخش کوچکی از یک اختلاس فلان مقام دولتی هم نمی‌شود! در حقیقت مهمترین تأثیر حکومت‌های دزد سالار بر جوامع بشری همین است و چنین حکومت‌هایی باعث الگو برداری طبقات مختلف جامعه از مدیران و مسئولان نا پاک و نا سالم آن می‌گردند! دزدی همچون ویروسی از بالا دستی ها  به مردم سرایت کرده و به هنجار جامعه بدل می‌شود ! و این همان سرنوشت محتومیست که جامعه ما  امروز  بدان مبتلا گشته است ، و هر روز دامنه ی این ابتلا گسترده تر می گردد .


متاسفانه شرایط در حال حاضر بقدری وخیم است که دیگر نمی‌توان اقدام به بیان راهکارها و توصیه‌های مقطعی برای عبور از گردنه‌های اقتصادی نمود! امروز به نقطه‌ای رسیده‌ایم که باید با یک بازنگری بنیادی در سیاست‌ها و ساختارهای اقتصادی و غیر اقتصادی موجود، یک برنامه بلند مدت به همراه چندین برنامه میان مدت و به تبع آن برنامه‌های کوتاه مدت به اجرا درآورد که اجرای آن تنها از یک دولت ملی برخاسته از آرای ملت که نماینده تمام اقشار آن باشد ساخته است.

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران نشريه

نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره 204 به تاریخ 10 شهریور 1399

نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره 204

دریافت

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها گفت‌وگو

دبیرکل جبهه ملی ایران دکتر موسویان در گفت و گو با روزنامه کاروکارگر: جنبش عدم تعهد وامدار تفکرات مصدق است

قسمت دوم

جنبش عدم تعهد وامدار تفکرات مصدق است

سرویس سیاسی-حمیدرضامهدیزاده: در بخش دوم از گفت و گوی کاروکارگر با سیدحسین موسویان دبیرکل جبهه ملی ایران، حوادث مربوط به ترور سپهبد رزم آرا ، مذاکرات آزادسازی آذربایجان از چنگال پیشه وری، شکایت دکتر مصدق از کمپانی نفت ایران و انگلیس به دادگاه لاهه و انتخابات پراز حاشیه مجلس هفدهم مشروطه که منجر به انحلال آن با دستور آخرین نخست وزیر قانونی پیش از انقلاب شد، به بحث و گفت و گو پرداختیم.

در بخش پایانی این گفت و گو به طرح سیاست موازنه منفی دکتر مصدق که جواهر لعل نهرو و جمال عبدالناصر ناصر را واداشت تا با الگو گرفتن از آن ایده تاریخی جنبش عدم تعهد را شکل دهند و نیز روایت روز کودتا و انشعابات صورت گرفته در جبهه ملی ایران که منجر به تاسیس حزب نهضت آزادی ایران شد، پرداخته ایم. با امید به این که خوانندگان گرامی از این گفت و گو که ظرف سه روز اخیر منتشر شده، بهره وافی را برده باشند قسمت پایانی به شرح ذیل تقدیم می گردد.

 توضیحات مبسوط حضرتعالی این پرسش را در ذهن من ایجاد می کند که چرا دکتر مصدق و جبهه ملی ایران قبل از وقوع کودتا متوجه تغییر رفتار کاملا مشهود دولت جمهوری خواه آیزنهاور نشد که برخلاف هری ترومن و دموکرات ها  نخست وزیر قانونی مملکت را طرف رسمی مراودات سیاسی با دولت آمریکا به حساب نمی آورد و علنا از شاه در تقابل با دولت و مجلس حمایت می کرد

و این که چرا دکتر مصدق مانند قوام السلطنه که در قضیه آزادسازی آذربایجان با شوروی وارد مذاکره شد، با استالین مذاکرات فروش نفت را آغاز نکرد؟ حداقل پروژه فروش نفت شمال در خزر که روی میز بود و استالین هم خواهانش!  ضمن آن که در مراودات تلفنی با بنده اشاره داشتید که دکتر مصدق دچار یک اشتباه شد، لطفا بفرمایید که آن اشتباه در کدام مقطع صورت گرفت؟

این طور نیست که جبهه ملی ایران و دکتر مصدق متوجه تغییر دولت آمریکا و تغییر مواضع این دولت نسبت به ایران نشده باشند . صاحب نظران و متفکرین جبهه ملی، حتی مرگ استالین در نیمه اسفند۱۳۳۱ و درگیر شدن اتحاد شوروی در مسائل داخلی خودش و  کم توجه شدن به مسائل بین المللی و در نتیجه پیدا شدن یک فرصت مطلوب برای انگلیس و آمریکا جهت حرکت براندازی علیه دولت ملی در ایران را تحلیل کرده بودند و نسبت به شرایط جدید اظهار نگرانی کرده و هشدار داده بودند.

مقاومت دکتر مصدق در برابر این تحرکات انگلیس و آمریکا و عوامل داخلی آن ها، از قیام ملی ۳۰ تیر گرفته تا قطع رابطه محترمانه و مطابق با موازین دیپلماتیک با انگلیس و بستن سفارت آن کشور در ایران، بی اثر کردن توطئه ۹ اسفند۳۱ تا انجام رفراندوم و منحل کردن مجلس هفدهم که بر طبق سناریو انگلیس و آمریکا در صدد برکنار کردن دولت ملی بود و بالاخره خنثی کردن مرحله اول کودتا در شب ۲۵ مرداد۳۲ همگی حکایت از آگاهی و ایستادگی دکترمصدق تا پای جان دارند .

اما در مورد اینکه چرا دکتر مصدق با استالین مذاکرات فروش نفت را شروع نکرد باید عرض کنم که برای دکتر مصدق اصلا فروش نفت مطرح نبود زیرا او توانسته بود کشور را بدون فروش نفت به خوبی اداره کرده و اتفاقا دولت ملی مصدق توانست بدون فروش نفت بیلان اقتصادی کشور را مثبت کند. یعنی در ۲۸ ماه حکومت مصدق صادرات ایران بر واردات فزونی داشته است .

وانگهی نگاه نهضت ملی و رهبر آن دکتر مصدق به ملی کردن نفت، استیفای کامل حقوق ملت ایران و حفظ استقلال کشور از نفوذ قدرت های استعماری بود.

او نفت را از چنگال انگلیس بیرون نکشید که در اختیار آمریکا یا شوروی بگذارد . دکتر مصدق یک بار در سال ۱۳۲۳ در مجلس چهاردهم ، هنگام آمدن کافتارادزه معاون وزیر خارجه اتحاد شوروی در راس یک هیئت بلند پایه به ایران، برای گرفتن امتیاز نفت شمال، طرحی را در مجلس به تصویب رسانید که تا زمانی که خاک ایران در اشغال ارتش های بیگانه است هیچ وزیر و نحست وزیری حق مذاکره ی نفتی و دادن امتیاز نفتی به هیچ کشور خارجی را ندارد . و این در هنگامی بود که حزب توده به شدت از دادن امتیاز نفت شمال به روس ها پشتیبانی می کرد و استدلال داشت که چون نفت جنوب در اختیار دولت انگلیس است ، باید نفت شمال هم  به روسیه  داده شود تا موازنه سیاسی بر قرار شود .

 و آن جا بود که دکتر مصدق نظریه موازنه منفی خود را طرح کرد و در آن سخنرانی ماندگار خود در روز ۱۶ اسفند ۱۳۲۳ در مجلس گفت ” پیشنهاد آقایان مثل این است که مقطوع الیدی راضی شود برای حفظ توازن، دست دیگرش را هم قطع کنند تا توازن بر قرار شود. ما باید سعی کنیم دست قطع شده را به جایش برگردانیم و پیوند بزنیم نه آنکه برای ایجاد موازنه دست دیگرش را هم قطع کنیم ” این نظریه و سایر مواضع دکتر مصدق در مورد سیاست خارجی، اساس و پایه فکری برای تشکیل جنبش غیر متعهدها در جهان شد .

در مورد آزاد سازی استان آذربایجان باید یک نکته را عرض کنم و آن اینکه  مذاکرات قوام السلطنه با روس ها و امتیاز دادن به حزب توده و آوردن وزرای توده ای به کابینه اش نبود که روس ها و دست پروردگانشان را وابدارد تا آذربایجان تخلیه شود بلکه این اولتیماتوم ترومن به استالین بود که شوروی را تهدید کرد اگر نیروها و فرقه دموکرات دست نشانده خود را ظرف مدت یک هفته از ایران بیرون نبرد ، به زور متوسل شده و با شوروی وارد جنگ خواهد شد . واین در شرایطی بود که آمریکا شهر های هیروشیما و ناکازاکی ژاپن را با بمب اتمی ویران کرده بود و شوروی هنوز بمب اتمی در اختیار نداشت .

و اما  اشاره ای که از من به عنوان اشتباه دکتر مصدق شنیدید، به هیچ وجه در مورد عملکرد و اعتقادات سیاسی آن بزرگ مرد تاریخ ایران نبوده و نیست. بلکه مربوط به یک اشتباه درون تشکیلاتی در جبهه ملی بود که آن هم از طرف دیگران به ایشان تحمیل شد .

موضوع به سال ها پس از کودتای ۲۸ مرداد و سال ۱۳۴۲ یعنی پس از کنگره جبهه ملی در دی ماه ۱۳۴۱مربوط می شود . در زمان برگزاری کنگره، جبهه ملی ایران دارای تشکیلاتی مفصل و قدرتمند در سراسر کشور بود که رژیم شاه را در تنگنای کامل قرار داده و آن رژیم را به شدت به چالش کشیده بود. کنگره جبهه ملی ایران از ۱۷۰ نفر نمایندگان منتخب هزاران عضو تشکیلاتی و احزاب و اصناف و شخصیت ها از سراسر ایران بر پا شده بود.

دکتر مصدق به حق در جایگاه گاندی برای ایران و جبهه ملی همانند حزب کنگره هند در نزد جهانیان شناخته می شد. متاسفانه پس از کنگره جبهه ملی، برخی افراد ناراضی از انتخابات کنگره، نامه هایی به دکتر مصدق که از ماجرا ها دور و در احمدآباد در حصر قرار گرفته بود، نوشتند وذهن ایشان را نسبت به آن کنگره با شکوه مشوش کردند . شاید اگر کنگره به جای ۳۵ نفر ، ۴۰ نفر را برای شورای مرکزی انتخاب می کرد، آن نامه ها نوشته نمی شد. دکتر مصدق شکوه های مندرج در نامه ها را به شورای مرکزی، آقایان دکتر مهدی آذر رئیس شورا و اللهیار صالح رئیس هیئت اجرائیه ارسال داشت .

شورا به آن نامه ها پاسخ داد و پس از رد و بدل شدن چند نامه بین شورای مرکزی و دکتر مصدق، شورای مرکزی به دکتر مصدق نوشت که اگر اکنون این شورای منتخب کنگره برای جنابعالی راضی کننده نیست ما همگی استعفا می دهیم و شما به هر ترتیب که صلاح می دانید و در نظر دارید شکل شورای مرکزی را مشخص فرمایید.

دکتر مصدق هم از آقای باقر کاظمی که یکی از منتقدان کنگره بود خواست که شورای مرکزی را از نمایندگان احزاب تشکیل دهد. در حالی که در آن زمان بیش از نود درصد اعضای جبهه ملی عضو هیچ حزبی نبودند. البته این حرکت سرانجامی نیافت و متاسفانه ازسال ۱۳۴۳ جبهه ملی ایران عملا دچار رکود و توقف شد. این توقف که تا خرداد سال ۱۳۵۶و نامه ی آقایان دکتر سنجابی ، دکتر بختیار و داریوش فروهر به شاه  به درازا کشید صدمه زیادی به جنبش آزادیخواهانه ملت ایران و راه مصدق وارد کرد . گویا دکتر مصدق هم در سال ۴۵ و قبل از درگذشت به آقای مهندس کاظم حسیبی نوشت که آن متوقف شدن شورا کار درستی نبوده است.

 ظاهرا جبهه ملی برای رقبای نامدار سیاسی خود نظیر قوام السلطنه و رزم آرا کمترین میزان از نبوغ سیاسی را قائل نیست! به بنده حق بدهید نپذیرم که استالین فقط از ترس حمله اتمی ترومن بود که دستور تخلیه آذربایجان را به پیشه وری داد چراکه سالهاست در منطق سلطنت طلب ها همین موضوع به همراه سوار شدن محمدرضا بر طیاره نظامی و رفتن به سمت تبریز را شنیده ام. انگار درب برای جبهه ملی به همان پاشنه دهه ۱۳۳۰ می چرخد، بگذریم. 

از روز نحس و سیاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بگویید، چه شد جماعت بیرون آمده در خیابان های تهران که فریاد یا مرگ یا مصدق سرداده بودند بعدازظهر در سکوت کامل شهر و کشور نظاره گر حمله اوباشان چاله میدانی شعبان جعفری و زنان روسپی خیابان گمرک و گردان تانک های سرلشگر زاهدی به دفتر نخست وزیری شدند تا ملت ایران با چشمانی اشگ بار شاهد آخرین دولت ملی پیش از انقلاب باشند.

و نیز از خروج مرحومان مهندس بازرگان، آیت الله طالقانی، عزت‌الله سحابی، احمد صدر حاج سید جوادی، مصطفی عالی نسب، سید محمد مهدی جعفری، محمد رحیم عطایی، عباس رادنیا، حسن نزیه، منصورعطائی و عباس سمیعی از جبهه ملی بگویید که منجر به تشکیل نهضت آزادی ایران شد.

باید عرض کنم که نه آقای قوام السلطنه و نه آقای سپهبد رزم آرا نمی توانند رقبای سیاسی جبهه ملی ایران تصور شوند . زیرا این آقایان شخصیت های سیاسی و هریک در دوره ای نخست وزیر بوده اند و نه یک سازمان سیاسی که بتوانند رقیب جبهه ملی ایران شناخته شوند . البته اگر شما از سازمانی مانند حزب توده به عنوان رقیب سیاسی جبهه ملی ایران نام می بردید ، قابل قبول تر بود . در ضمن بنده از این آقایان یک نبوغ سیاسی و حرکتی ماندگار و  اثر گذار در مسیر تاریخ این کشور ندیده و نمی بینم . در حرکت قوام السلطنه در سازش با حزب توده و اتحاد شوروی به منظور متقاعد کردن شوروی برای خروج از ایران ، من چندان نبوغی در این کار تصور نمی کنم .  زیرا من فکر نمی کنم که بدون اولتیماتوم آمریکا به شوروی کاری از پیش می رفت . در آن زمان اتحاد شوروی در فکر توسعه ی سرزمینی خود بود . چه در اروپای شرقی ، چه در قسمت های جنوبی خودش  و استان آذربایجان که آن را لقمه لذیذی برای بلعیده شدن می دانست و راه انداختن فرقه دموکرات ، نشان دهنده این هدفش بود . و در آن شرایط ، خیلی ساده اندیشی است اگر تصور کنیم که مثلا  از قوام السلطنه فریب خورده و به آن راحتی آذربایجان را ترک کرده است . بله اولتیماتوم ترومن به استالین اصل ماجرای نجات آذربایجان بوده است . حقایق تاریخی چیزهایی نیستند که بشود آن ها را با حرف های بی اساس ، واژگونه نشان داد . بلکه با گذشت زمان آن حقایق پر رنگ تر و روشن تر خود را نشان می دهند . منطق سلطنت طلبان که شاه با هواپیمای نظامی رفت و آذربایجان را نجات داد که دیگر جز یک مزاح بی مزه چیز دیگری نیست .

اما در مورد کودتا ، باید عرض کنم که از همان ابتدا ، هم دربار و هیات حاکمه و هم قدرت های خارجی اثر گذار بر صحنه سیاسی ایران با تشکیل دولت ملی مصدق موافق نبودند . همان روز که جمال امامی در مجلس شانزدهم پس از تصویب شدن قانون ملی شدن نفت ، پیشنهاد کرد ، حالا که آقای دکتر مصدق قانون ملی شدن نفت را به تصویب رسانده اند بیایند و نخست وزیری را بپذیرند و خودشان این قانون را اجرا کنند ، به این خاطر این پیشنهاد را داد که دکتر مصدق مانند چند مرتبه که قبلا پیشنهاد نخست وزیری را رد کرده بود ، باز هم این پیشنهاد را رد می کند و در نتیجه همان موقع شاه سید ضیاء الدین طباطبائی را که در کاخ شاه منتظر نتیجه  این صحنه آرائی بود به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی می کند و بعد قانون ملی شدن نفت را به یک نحوی از حیز انتفاع می اندازند . اما دکتر مصدق که دست حریفان را خوانده بود با این پیشنهاد بر پای ایستاد ، دست را روی چشم گذاشت و گفت بله قبول می کنم واز هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ مسئولیت نخست وزیری را پذیرفت . مصدق در کمتر از دو ماه یعنی در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۳۰ از شرکت نفت ایران و انگلیس خلع ید به عمل آورد و در عمل شرکت نفت ملی ایران را جایگزین شرکت نفت ایران و انگلیس نمود . و از آن پس بود که توطئه های انگلیس و عوامل داخلی آن شدت یافت . در روز ۲۳ تیر نیروهای پلیس به فرماندهی سرتیپ بقایی در خیابان های تهران تظاهر کنندگان را به گلوله بستند و چند نفر را کشتند تا این حرکت کشتار مردم در خیابان را به گردن دولت ملی بار کنند و دولت را در مورد این کشتار زیر سئوال ببرند . این حادثه فورا با عکس العمل دکتر مصدق روبرو شد او اعلام کرد که دولت هرگز با تظاهرات آرام مردم مخالفت ندارد واز آن حادثه اعلام برائت کرد و سرتیپ بقایی را از کار برکنار و او را تحت تعقیب قانونی قرار داد . دولت انگلیس و همراهانش بایکوت کردن خرید نفت ایران را در دستور کار خود قرار دادند . دکترمصدق توانست بدون فروش نفت ، کشور را به خوبی اداره کند و حتی بیلان اقتصادی کشور را مثبت نماید . شکایت دولت انگلیس به سازمان ملل متحد و دیوان داوری لاهه با شکست روبرو شد . در ۳۰ تیر ماه ۱۳۳۱ دکتر مصدق با حمایت و پشتیبانی مردم که در یک قیام ملی تجلی یافت توانست فرماندهی نیروهای مسلح  را در اختیار بگیرد و هیئت حاکمه را به عقب براند . توطئه ی ۹ اسفند۱۳۳۱ که در کاخ شاه به منظور قتل دکتر مصدق ساماندهی شده بود با شکست روبرو شد . در اردیبهشت ۳۲ ربودن و قتل سرتیپ محمود افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور در دولت ملی به منظور هموار کردن راه کودتا به دست عوامل انگلیس صورت گرفت . تا بالاخره فاجعه خیانت بار کودتا ی ۲۸ مرداد بر روی صحنه آمد .

طرح کودتا به دستور چرچیل در سازمان اطلاعاتی انگلیس ، اینتلجنت سرویس ریخته شد . سرهنگ وود هاوس مامور برجسته این سازمان که سابقه کار در ایران را داشت مسئول تهیه طرح کودتا شد . او پس از تایید چرچیل طرح را به آمریکا برد . جان فاستر دالس وزیر خارجه و آلن دالس رئیس سازمان سیا  طرح را تصویب کردند و سپس ژنرال آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا دستور نهایی اجرای طرح را صادر کرد . هماهنگی بین عوامل اطلاعاتی انگلیس در ایران و اعضای سازمان اطلاعاتی آمریکا ( سیا ) به عمل آمد . ژنرال نورمن شوارتسکوف که سابقه کار در ژاندارمری ایران را داشت به طرف اروپا پرواز کرد تا با اشرف پهلوی خواهر شاه ملاقات و او را برای جلب همکاری محمد رضا شاه با عملیات کودتا به طرف ایران گسیل دارد . و خود او با چمدان دلار برای تامین مالی کودتا و اجیر کردن اراذل و اوباش عازم ایران شد . کرمیت روزولت رئیس سازمان سیا در منطقه خاورمیانه به عنوان فرمانده عملیات ” آژاکس ” از راه زمینی از سوریه و عراق عبور کرده و وارد خاک ایران شد . و به طور محرمانه به ملاقات شاه شتافت .در نتیجه مجموعه ای  مرکب از دربار محمد رضا شاه پهلوی ، سرلشکر فضل الله زاهدی نامزد کودتاچیان برای نخست وزیری و ۴۰۰-۵۰۰ نفر از افسران باز نشسته که توسط دکترمصدق از ارتش تصفیه شده بودند ، لشکر گارد شاهنشاهی ، عوامل ام.آی.سیکس مانند شاپور ریپورتر ، برادران رشیدیان  اشخاصی بریده از نهضت ملی مانند مظفربقایی وحسین مکی و ابوالحسن حائری زاده ، سردستگان اراذل و اوباش مانند حسین رمضان یخی، هفت کچلان و دارو دسته شعبان جعفری و سرکردگان محله بد نام تهران به وجود آمد.  علاوه بر این هنگ کرمانشاه به فرماندهی سرهنگ تیمور بختیار ، هنگ اصفهان به فرماندهی سرهنگ عباس فرزانگان ، هنگ رشت و خیلی از افسرانی که ظاهرا در دولت و همکار دولت بودند همگی با کودتا هماهنگ شدند .

در شبانگاه ۲۵ مرداد ، لشکر گارد شاهنشاهی ، عملیات کودتا را کلید زد . کمی مانده به نیمه شب کامیون های پر از سربازان مسلح در مقابل خانه دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه متوقف شدند ، تعدادی از سربازان از دیوارها بالا رفته و اسلحه به دست به داخل خانه او ریختند . آن ها دکتر فاطمی را دستگیر و با لباس منزل به ستاد لشکر گارد در کاخ سعدآباد بردند . همین حرکت در مورد مهندس جهانگیر حق شناس وزیر راه و مهندس احمد زیرک زاده ، شخصیت ملی و نماینده مجلس هفدهم انجام شد و آن ها نیز بازداشت شدند . سرتیپ تقی ریاحی وزیر دفاع در خانه نبود و قبل از هجوم نظامیان خانه را ترک و به ستاد ارتش رفته بود . کوتاه زمانی پس از نیمه شب چند کامیون  سرباز مسلح ویک زره پوش و چند جیپ ارتشی در مقابل خانه ۱۰۹ خیابان کاخ منزل دکتر مصدق متوقف شدند . فرمانده این نیروها سرهنگ نعمت الله نصیری ، فرمانده گارد شاهنشاهی بود . او به محافظان منزل نخست وزیر گفت که فرمانی از طرف اعلیحضرت آورده است . فرمان که به وضوح نشان می داد قبل از نوشته شدن متن توسط شاه امضاء شده است به دست دکتر مصدق رسید . دکتر مصدق با قاطعیت به گارد محافظ نخست وزیری دستور داد سرهنگ نصیری را توقیف و او و سربازانش را خلع سلاح نمایند . زیرا هم شکل فرمان که با حروف بزرگتر شروع شده و در سطور بعدی  به تدریج برای آنکه متن از امضای شاه رد نشود، حروف ریز و ریز تر شده بود ، شبهه انگیز  و سفید امضاء شدن آن فرمان را به وضوح نشان می داد و هم آورده شدن آن در نیمه شب و همراه با نیروهای مسلح ، غیر معمول و حرکتی کودتایی شناخته می شد . با توقیف سرهنگ نصیری و خلع سلاح نیروهایش ، بخش اول کودتا در هم شکسته شد . ساعت ۵ صبح زندانیان سعد آباد آزاد شدند و ساعت ۶ صبح اطلاعیه دولت در مورد عملیات کودتا و شکست آن جهت آگاهی ملت ایران از رادیو پخش شد . شاه که با ملکه ثریا در شمال در کاخ کلاردشت در انتظار نتیجه کودتا به سر می برد با شنیدن اطلاعیه دولت با عجله به اتفاق ملکه ثریا  با اتوموبیل به سمت رامسر حرکت کرد ، او از شدت عجله ، حتی جوراب هم به پا نکرده بود. از فرودگاه رامسر با هوا پیمایی که سرهنگ خاتم شوهر خواهرش آماده نموده بود به طرف بغداد و از آن جا به سوی رم گریخت . عصر روز ۲۵ مرداد ده ها هزار نفر از مردم پایتخت در میتینگی در میدان بهارستان گرد آمده به سخنان رهبران جبهه ملی ایران از جمله دکتر حسین فاطمی که از تهاجم نظامیان به خانه اش در شب گذشته بسیار هیجان زده وعصبانی بود گوش دادند . دکتر فاطمی در آن میتینگ سخنان تندی علیه شاه بیان کرد . به همین جهت بعد از کودتا ، شاه به چیزی کمتر از اعدام دکتر فاطمی رضایت نداد . تا دو روز بعد تظاهرات در تمام کشور علیه شاه و پائین کشیده شدن مجسمه های او ادامه داشت . از عصرروز ۲۷ مرداد دولت برای کنترل اوضاع و برقراری آرامش دستور داد که تظاهرات خیابانی متوقف شود . در چنین موقعیتی ، صبح روز ۲۸ مرداد دسته جات اراذل و اوباش به سرکردگی طیب حاج رضایی , حسین رمضان یخی و دیگران همراه عده ای زنان نگون بخت فساد خانه معروف تهران به سرپرستی سرکردگانشان سوار در کامیون های حمل بار با شعار جاوید شاه در خیابان های تهران به راه افتادند و در معیت جیپ های ارتشی و نیروهای شهربانی که ازقبل با کودتا هماهنگ شده بودند ، به حمله به دفتر روزنامه ها و مراکز احزاب ملی و به تخریب ، غارت و به آتش کشیدن آن ها دست زدند. در ساعات بعد از ظهر سرلشکر فضل الله زاهدی سوار بر تانک به همراه تعداد زیادی از نظامیان و اراذل فرستنده رادیو را اشغال کردند . و صدای گوش خراش ” میراشرافی ” نماینده ی درباری مجلس از رادیو بلند شد که فریاد می کرد :

“ الو الو مصدق خائن فرار کرد ، الو الو دکتر فاطمی قطعه قطعه شد ، الو الو ” . ساعاتی پس از اشغال رادیو، جمعیت اراذل و نظامیان با تانک و تجهیزات به خانه دکتر مصدق هجوم بردند .

خانه رهبر ملی با گلوله های توپ در هم کوبیده شد دکتر مصدق و یاران نزدیکش بوسیله نردبان به خانه ی همسایه و از آنجا به خانه بعدی رفته وشب را در آن سرکردند . خانه مصدق پس از آخرین مقاومت محافظان ، مورد غارت اراذل قرار گرفت و به آتش کشیده شد . صبح روز بعد  مصدق در ستاد ارتش تسلیم کودتاچیان گردیده و بازداشت شد و بعد در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال زندان محکوم گردید  و پس از تحمل سه سال زندان ، تا پایان عمر در احمدآباد در حصر به سر برد . پس از درگذشت او ، رژیم برخاسته از کودتا حتی اجازه دفن او در ابن بابویه در کنار شهدای سی ام تیر بر طبق وصیتش را نداد و در همان اطاق مسکونی خود در احمدآباد به خاک سپرده شد . جایی که تا ابد زیارت گاه آزادیخوهان و میهن دوستان و عدالت طلبان خواهد بود . از فردای کودتای ۲۸ مرداد نیروهای ملی و  وفادار به راه مصدق یعنی راه آزادی و استقلال و عدالت در نهضت مقاومت ملی گرد آمده و مبارزه با رژیم کودتا را آغاز کرده و ادامه دادند . در آن کودتای خائنانه راه استقلال و آزادی به روی ملت ایران بسته شد و آرمان های ملت ستمدیده ایران نا کام ماند . دست اندر کاران کودتا مثل سرهنگ وود هاوس انگلیسی ، کرمیت روزولت و دونالد ویلبر آمریکایی و دیگران کتاب های خاطراتی ازعملیات خود منتشر کرده اند . و در باره آن کودتا هزاران مقاله و کتاب و مستند و فیلم انتشار یافته است . آنتونی ایدن وزیر خارجه وقت انگلیس در کتاب خاطرات خود نوشت « خبر پیروزی کودتا و سقوط حکومت دکتر مصدق وقتی به من رسید که همراه خانواده ام در روی یک کشتی تفریحی در دریای مدیترانه در مرخصی به سر می بردم . آن شب پس از مدت ها توانستم آسوده بخوابم » . ویلیام دوگلاس قاضی دیوان عالی ایالات متحده آمریکا هم گفت « ما با انجام کودتا حکومت ملی و مردمی مصدق را در ایران سرنگون کردیم ولی بعد از آن کودتا دیگر در خاورمیانه از ما به نیکی یاد نخواهد شد . »

اما در باره ی بخش آخر سئوال شما . در مورد انشعاب آقایان مهندس بازرگان ، آیت الله طالقانی ، دکترسحابی و دیگرانی که شما نام بردید باید عرض کنم که هیچگاه انشعاب آنان از جبهه ملی ایران  در کار نبوده است . بلکه این آقایان در اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ با انتشار بیانیه و مرامنامه ای تشکیل حزبی به نام نهضت آزادی ایران را اعلام کردند و در همان وقت هم اعلام داشتند که ما در عرض یا مقابل جبهه ملی ایران نیستیم بلکه در طول آن یا به دنبال آن قرار داریم ، ودرخواست ورود یا پیوستن حزبشان به جبهه ملی ایران را هم مطرح کردند . شورای مرکزی جبهه ملی هم با پیوستن آن ها به جبهه ملی به عنوان یک حزب ، مخالفتی نداشت . ولی از آن ها خواست که چهار نفر از اعضای خود را که با انتشار یک بیانیه به عده ای از سران و شخصیت های جبهه ملی ایران اهانت کرده و زیر بیانیه را امضا نموده بودند از حزب خود کنار بگذارند وبعد حزب آن ها به جبهه ملی ملحق شود . ولی نهضت آزادی از کنارگذاشتن آن چهار نفر خود داری نمود . یکی از این چهار نفر آقای رحیم عطایی از بستگان آقای مهندس بازرگان بود و سه نفر دیگر آقایان عباس رادنیا ، عباس سمیعی و عباس شیبانی بودند . بعدا یعنی یک سال بعد در کنگره جبهه ملی ایران در دیماه ۱۳۴۱ که چندین نفر از اعضای نهضت آزادی هم در آن شرکت داشتند ، باز هم مسئله ورود نهضت آزادی به جبهه ملی ایران مطرح گردید و سران جبهه ملی نیز همان پاسخ یعنی درخواست تصفیه آن چهار نفر را تکرار کردند . آقای مهندس بازرگان پیشنهاد کنار گذاشتن آن چهار نفر را نپذیرفتند و در سخنان خود در کنگره این اصطلاح ترکی را گفتند « بودور که وار دور» یعنی همین است که هست . و کنگره هم عضویت نهضت آزادی را به عنوان یک حزب تصویب نکرد . ولی در کنگره آقایان مهندس بازرگان ، دکتر سحابی ، آیت الله طالقانی و حسن نزیه به عنوان اعضای شورای مرکزی جبهه ملی ایران انتخاب شدند . بنا بر این یکی از ناراضیان کنگره نهضت آزادی بود که به نوشتن نامه شکایت آمیز به آقای دکتر مصدق به علت پذیرفته نشدن حزبشان در جبهه ملی مبادرت نمودند . که من در سئوالات  قبلی شما ، رد و بدل شدن نامه ها و توقف جبهه ملی ایران در سال ۱۳۴۳ را شرح دادم . به نظر بنده خیلی خوب بود که یا نهضت آزادی آن تصفیه را قبول می کرد ویا حد اقل  برای پس گرفته شدن آن نامه ی اهانت آمیز چهار نفره و دلجویی از سران جبهه ملی ترتیبی را اتخاذ می کرد تا آن جدایی و آن توقف پیدا نمی شد . البته سران جبهه ملی و یاران نزدیک دکتر مصدق هم در اطلاع رسانی مستقیم به آقای دکتر مصدق وحتی کوشش برای ملاقات با ایشان با هر تمهید ممکنه کوتاهی کرده اند .
قسمت اول گفتگو در تاریخ 27 مرداد 1399

روزنامه کار و کارگرلینک اول
روزنامه کارو رکارگر لینک دوم

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

همچنان سایه شوم کودتا بر بام وطن پابرجاست

در آستانه شصت و هفتمین سالگرد کودتای ننگین۲۸  امرداد1332، همچنان سایه شوم کودتا بر بام وطن پابرجا است. و با گذشت 67 سال ابعاد زیان ‌بار کودتا همچنان نمایان است. تاریخ به نیکی گواه آن است ،  که اراده ملی که در قالب نهضت ملی شدن صنعت نفت خود را نمودار کرد، توانست به رهبری دکتر محمد مصدق یک دولت ملی و مستقل و دموکرات را بنیان گذارد که  در تاریخ ایران، تبلوری از اصول استقلال، آزادی و عَدالت و دموکراسی راستین باشد. مصدق نه تنها با تحقق ملی شدن صنعت نفت، توانست پایه‌های بنای  استعمار و استیلای خارجی را در هم فرو ریزد که با محقق نمودن آزادی های اساسی ملّت ایران ، تحولی عمیق در تاریخ وطنمان ایجاد نماید .

دولت ملی دکتر مصدق با اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس ، ضمن استیفای حقوق مادی ملت ایران ، استقلال سیاسی کشور را تامین و تثبیت کرد . زیرا شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس در میهن ما ، حکومتی پنهانی در دل حکومت ایران بر پا ساخته بود که در تمام موارد اداری ، سیاسی و اقتصادی کشور مداخله داشت . بر طبق اسنادی که از خانه ” سدان ” یکی از مدیران شرکت سابق نفت ایران و انگلیس به دست آمد ، معلوم شد ، که آن شرکت در وکیل و وزیر شدن افراد و حتی توصیه برای نخست وزیری اشخاص مداخله داشته است. دکتر مصدق با نگاه موکد به استقلال و با فراهم کردن بستری مناسب برای بروز و ظهور آزادی های سیاسی مانند آزادی مطبوعات ، آزادی احزاب و آزادی اجتماعات و تظاهرات ، شالوده یک جامعه مستقل و دموکرات را ریخت ،که قطعا  استقلال و آزادی ، پیامد هایی مانند عدالت اجتماعی و توسعه در پی خواهد داشت ، چنانکه طلیعه آن در افق جامعه ایران هویدا گردیده بود . دکتر مصدق توانست بدون فروش نفت ، اقتصاد کشور را به خوبی مدیریت کند و بیلان اقتصادی را مثبت ارائه نماید . او در سیاست خارجی اعتقاد به صلح و دوستی و همکاری وتعامل با کلیه کشور های جهان و در عین حال حفظ احترام متقابل با همه قدرت ها و قرار نگرفتن در زیر سلطه ی آن ها را داشت . و همین طرز تفکرکه او آن را موازنه منفی می دانست ، اصول و پایه فکری پیدایش کشورهای جنبش عدم تعهد گردید . دولت ملی مصدق با حمایت و پشتیبانی ملت توانست گام های بلندی در جهت اعتلای کشور و توسعه آن بر دارد .  از این حیث  ابر قدرت های جهانی ، انگلیس ، آمریکا و از لحاظ و جهاتی هم اتحاد شوروی تاب تحولات ایران‌زمین  را نداشتند  و از این که ایران الگویی از استقلال و دموکراسی و پیشرفت و توسعه در این منطقه از جهان باشد بر آشفته بودند و به این جهت ، با طرحی نظامی اطلاعاتی با همکاری یکدیگر و بهره گیری از عوامل و مزدوران داخلی خود و مرتجعان ، عملیات براندازانه را  علیه دولت ملی پی افکندند. امروز اطلاعات افشاء شده گسترده ای در زمینه چگونگی کودتای 28 مرداد 32 منتشر گردیده و همه از چگونگی این خیانت بزرگ در حق ملت ایران آگاهی دارند و همه می دانند که تمام تلخ کامی های امروزین ملت ایران هم ریشه در همان کودتای خائنانه وسیاست سرکوب واستبداد و وابستگی رژیم برخاسته از کودتا دارد ، که با دریغ همچنان تداوم یافته است .

بیست وهشتم  امرداد 1399

  تهران – شورای مرکزی جبهه ملی ایران

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها گفت‌وگو

دبیرکل جبهه ملی ایران دکتر موسویان در گفت و گو با روزنامه کاروکارگر:

قسمت اول

مصدق طرفدار عدالت اجتماعی و حمایت از اقشار فرودست جامعه بود

سرویس سیاسی حمیدرضا مهدیزاده: کودتای ۲۸ مرداد همواره از منقاشه برانگیز ترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران بوده است. طرفداران دربار پهلوی آن روز سیاه را قیام ملی مردم در دفاع از کیان سلطنت نامیده اند که البته با حضور اوباش تهران به سرکردگی شعبان جعفری در قلع و قمع مردم آمده به خیابان و یورش گردان زره پوش ارتش و رژه تانک ها تحت امر سرلشگر زاهدی این ادعا از کمترین میزان واقعیت برخوردار بوده است. نقش و جایگاه دکتر محمد مصدق در ملی کردن صنعت نفت و مبارزه با استعمارگری دولت بریتانیا آنقدر مهم و تاثیرگذار بوده که تا همین امروز هم سرسخت ترین مخالفان سیاسی وی نتوانسته اند کوچکترین خدشه ای به آن وارد کنند و برای بسیاری از سیاستمداران قبل و حتی پس از انقلاب مقایسه کارنامه دولت شان با عملکرد دولت مصدق، مایه افتخار بوده است.

البته دکتر مصدق مواضع چالش برانگیزی هم در راستای اصلاح قانون انتخابات داشت که منجر به انحلال مجلس هفدهم مشروطه و جبهه گیری بسیاری از طرفداران آن روز جبهه ملی در مخالفت با آخرین نخست وزیر قانونی رژیم پهلوی شد. ابعاد ماجرا را برای اولین بار در ایران با دکتر سید حسین موسویان دبیر کل جبهه ملی درمیان گذاشته ایم که این گفت و گوی گرم، صمیمانه و چالشی به شرح ذیل تقدیم می شود.
لینک تلگرام جبهه ملی ایران : @JMI_official

آقای موسویان برای اولین پرسش لطفا بفرمایید که تحلیل جامع حضرت عالی از وقوع کودتا علیه دولت قانونی دکتر مصدق چگونه است ؟

باید بگویم که پاسخ خلاصه به پرسش جنابعالی این است که دولت ملی مصدق در طی دوسال و چهار ماه حکومت خود  علاوه بر ملی کردن نفت ایران و برچیدن دستگاه استعماری دولت انگلیس از این کشور و به دست  آوردن استقلال سیاسی و اقتصادی برای این مرز و بوم ، و برقراری مردم سالاری و رعایت موازین  دموکراسی و حقوق بشر مانند آزادی بیان و قلم ، آزادی احزاب و اجتماعات ، آزادی عقیده و باورهای  دینی را وجه همت خود قرار داده بود .

اما در نگاهی مشروح باید گفت پس از آن که در مجلس  شانزدهم شورای ملی با تلاش های دکتر محمد مصدق و یارانش قانون ملی شدن نفت در تاریخ ٢٩ اسفند ماه ١٣٢٩ به تصویب نهایی رسید ، دولت ملی دکتر محمد مصدق در روز هفتم اردیبهشت ماه  ۱۳۳۰ با هدف اجرای قانون ملی شدن نفت ، آغاز به کار کرد . برنامه ای که دکتر مصدق برای دولت  خود تعریف کرد در دو ماده خلاصه میشد اول اجرای قانون ملی شدن نفت و دوم اصلاح قانون انتخابات .

دکتر مصدق در این دو ماده برنامه دولت خود تحقق « استقلال » و « آزادی » را مد نظر قرار  داده بود. او می خواست با اجرای قانون ملی شدن نفت بساط شرکت سابق نفت ایران و انگلیس را که پایگاه محکم دولت استعماری انگلیس در ایران بود، برچیند. شرکت نفت سابق مانند دولتی در داخل  دولت ایران قرار گرفته بود که  در تمام شئون کشور ما مداخله داشت . شرکت نفت توسط ایادی خود مانند دربار، بسیاری از سران ارتش و ژاندارمری و برخی از روحانیون ، در ایران ، وزیر و وکیل و  نخست وزیر تعیین می کرد حتی برخی از روزنامه های ایران را به تریبون خود تبدیل کرده بود و آنها را در جهت منافع خود سوق میداد . شرکت نفت انگلیسی ، سرمقاله های بعضی روزنامه های ظاهرا  ایرانی را که در لندن به زبان انگلیسی تهیه شده بود به فارسی ترجمه می کرد و در این روزنامه ها به  چاپ می رساند . البته این ها وخیلی از موارد دیگر در اسنادی که از خانه ی یکی از مدیران شرکت به  نام ” سدان ” به دست آمد ثابت گردید . شرکت نفت ایران و انگلیس با توجه به این نفوذ سیاسی گسترده  خود بود که می توانست بدون هیچ مانع و رادعی ، به غارت منابع نفت ایران ادامه دهد

بنابراین دوماده برنامه دولت مصدق روی «استقلال » و « آزادی»  متمرکز بود . باری دکتر مصدق با این برنامه دو ماده ای ، دولت خود را شروع کرد .

 البته از همان  آغاز کار دولت ملی ، هم قدرت های خارجی و هم عوامل داخلی آنها با کارشکنی و مخالفت و توطئه چینی با دولت ملی مصدق شروع به برخورد کردند که حتی چگونگی پیشنهاد نخست وزیری به دکتر  مصدق در جلسه علنی مجلس توسط آقای جمال امامی ، نماینده وابسته به دربار و مشهور به آنگلوفیل  بودن ، هم یک توطئه بود . به این صورت که منتظر بودند دکتر مصدق این پیشنهاد را بسان آنچه قبلا  اتفاق افتاده بود رد کند و آنها فورا سید ضیاءالدین طباطبایی مهره شناخته شده انگلیس و عامل کودتای ١٢٩٩ را که در دربار منتظر نشسته بود به مجلس آورده و او را به عنوان نخست وزیری برگزینند و تمام  تلاش های صورت گرفته برای تصویب شدن قانون ملی شدن نفت را به هدر داده و از بین ببرند .

دکترمصدق با قبول نخست وزیری ، هوشیارانه این توطئه را خنثی کرد و دولت ملی مصدق آغاز به کار  کرد . او در مدتی کمتر از دوماه قانون ملی شدن نفت را به مرحله اجرا در آورد و در تاریخ ٢٩ خرداد١٣٣٠  از شرکت نفت ایران و انگلیس خلع ید به عمل آورده و شرکت ملی نفت ایران را به جای شرکت  سابق نشاند . دولت انگلیس در اعتراض به ملی شدن نفت ایران به سازمان ملل متحد شکایت کرد. دکتر  مصدق شخصاً در راس هیئتی در سازمان ملل حضور یافت و با دفاعیات تاریخی که او از حقانیت ملت  داشت و توصیه کرد انگلیس برای طرح شکایت خود به دیوان داوری لاهه مراجعه کند . شورای امنیت سازمان ملل متحد از ورود به موضوع شکایت دولت انگلیس خودداری کرد و دکتر مصدق برای دفاع از حقوق ملت ایران باز هم در تیرماه ١٣٣١ در دیوان داوری لاهه حضور یافت و با پیروزی به ایران بازگشت .

در ورود مصدق به ایران دوره شانزدهم مجلس به  پایان رسیده و دوره هفدهم مجلس در آستانه شروع کردن به کار بود و مصدق بنابر سنت پارلمانی و  برای اینکه دست مجلس در انتخاب دولت باز باشد استعفا ء داد که مجلس جدید بتواند به نخست وزیر  مورد نظرش اظهار تمایل کند و وقتی مجلس به نخست وزیری مجدد دکتر مصدق ابراز تمایل کرد او  در معرفی کابینه جدید خود روی تعیین وزیر جنگ که قبلا توسط شاه معرفی می شد ، تکیه کرد ولی با  شاه در این زمینه ، به توافق نرسید. ماجرا این بود که مصدق با اینکه در مجامع جهانی پیروز شده و  دولت انگلیس را شکست داده بود ، اما در داخل کشور، از کارشکنی های عوامل داخلی انگلیس و توطئه  های آنان نگران بود .

اغلب این توطئه ها هم توسط دربار و عده ای از نظامیان تحت فرمان شاه صورت  می گرفت ، لذا مصدق برای جلوگیری از این تحرکات منفی ، درخواست تصدی وزارت جنگ را کرد که درخواستی کاملاً قانونی بود و بر طبق قانون اساسی مشروطیت نخست وزیر عهده دار مسئولیت تمام  کابینه و حق در اختیار داشتن نیروهای مسلح را داشت و شاه مقام غیر مسئول بود که نباید در کار دولت از جمله تعیین وزیر جنگ برای کابینه مداخله می کرد شاه این درخواست دکتر مصدق را نپذیرفت  و مصدق در روز ٢۵ تیرماه ١٣٣١ به عنوان اعتراض به این عدم پذیرش شاه استعفاء داد و شاه هم  احمد قوام ملقب به قوام السلطنه را به جایگزینی مصدق انتخاب و به مجلس معرفی کرد و مجلس هم در  یک جلسه نیم بند ، به نخست وزیری قوام السلطنه رای اعتماد داد وقوام با یک اعلامیه تهدیدآمیز نسبت  به ملت زمامداری خود را شروع کرد. اما نخست وزیری قوام با همه تهدیدات نتوانست بیش از ۵ روز  دوام بیاورد و در روز سی ام تیرماه ١٣٣١ ملت ایران به پشتیبانی از مصدق و با شعارهای « مصدق  پیروز است » و « یا مرگ یا مصدق » و « یا مرگ یا آزادی » به خیابان ها ریختند و در مقابل  نیروهای ارتش که با تانک و مسلسل و سوار نظام به خیابان ها آورده شده بودند، جانانه ایستادند و ده ها  نفراز مردم کشته شدند .

بعد از ظهر سی تیر علائمی ازتمرد نیروهای نظامی و شلیک نکردن به مردم  دیده شد و به دستور شاه نیروهای ارتش از خیابانها عقب نشینی کردند. قوام السلطنه استعفاء داد و دکتر مصدق با فداکاری و جانبازی ملت ایران به قدرت بازگشت و توانست تصدی کامل دولت و از جمله تصدی وزارت جنگ را که بعداً به نام وزارت دفاع ملی تغییر نام داد در اختیار بگیرد . سی ام تیر نقطه  اوج نهضت ملی ایران است و این روز نشان داد که هیچ نیرویی و با هر قدرتی ، قادر به ایستادگی و  مقاومت در مقابل خواسته ی ملت نیست . بعد ازقیام ملی سی ام تیر، دکتر مصدق دست به تصفیه در  ارتش زد و حدود ۴٠٠ تا ۵٠٠ نفر از نیروهای ضد ملی و توطئه گررا بازنشسته و از صفوف ارتش  کنار گذاشت .

اما توطئه های عوامل داخلی قدرت های بیگانه ادامه یافت . یکی از این توطئه ها در  روز ۹ اسفند برنامه ریزی شد . حادثه ٩ اسفند ۳۱ رویدادی بود که دکتر مصدق را ظاهراً جهت ملاقات  و خدا حافظی با شاه که خود را در آستانه سفر درمانی نشان داده بود به کاخ مرمر فراخواندند اما جلوی دروازه ورودی کاخ مرمر ، قصد به قتل رساندن مصدق را هنگام خروج از کاخ داشتند . دکتر مصدق با کمک یکی از رانندگان دربار به نام آقای امیر صادقی که طرفدار نهضت ملی بود  توانست از یک درب کوچک فرعی که کمتر مورد استفاده قرار می گرفت از محوطه کاخ مرمر خارج شده  و از مهلکه جان به در ببرد .

بعد از کودتا دکتر مصدق در دادگاه نظامی فاش کرد که او شخصاً طنابی  را که برای به دار کشیدن او درروز ۹ اسفند ، آماده کرده بودند دیده است . در روز ۹ اسفند ، آیت الله  کاشانی هم نامه ای به شاه نوشت و از او در مقابل مصدق حمایت کرد و در خواست کرد که شاه از  مملکت خارج نشود . در اردیبهشت ١٣٣٢ ماجرای ربودن و به قتل رساندن سرلشکر افشارطوس رئیس  شهربانی کل کشور در دولت ملی اتفاق افتاد . قتل او که ستون پایداری برای دولت ملی به حساب می آمد  ، در حقیقت پیش درآمد کودتای ٢٨ مرداد بود .

بعد از آن توطئه گران وابسته به قدرت های بیگانه  درصدد استیضاح دکتر مصدق در مجلس و دادن رای عدم اعتماد و برکنار کردن او برآمدند . استیضاح  در مجلس و برکنار کردن مصدق توسط مجلس و سپس نابود کردن قانون ملی شدن نفت ، از نظر آنان  خیلی آسان تر و با هزینه کمتر به دست می آمد . ولی دکتر مصدق با هوشیاری برای خنثی کردن این  ترفند ، به حرکتی کاملا دموکراتیک یعنی انجام رفراندوم و پرسش از مردم دست زد که آیا دولت را  تایید می کنند یا مجلس را و با پاسخ حداکثری مردم در تایید دولت دست به انحلال مجلس زد . و پس از  آن بود که دیگر قدرت های انگلیس و آمریکا با اطلاع و تایید شوروی ، تصمیم به برخورد مستقیم با  دولت ملی و انجام کودتا با یاری شبکه هایی از عوامل داخلی خود علیه مصدق را گرفتند . جزئیات  ماجرای کودتا خود شرح مفصلی دارد و ریز ماجرای آن ، نیاز به توضیح و بررسی دارد.

 شما از دو برنامه ملی کردن نفت و اصلاح مطبوعات توسط اصلی ترین برنامه های دکتر مصدق یاد کردید اجازه دهید این دو کلیدواژه تاریخ ساز که محور اصلی بحث ما هم هست فعلا رهاکنیم!

منتقدان سلطنت دکتر مصدق همواره گفته اند، مصدق با این که خودش یک فئودال بود و املاک زیادی در احمد آباد مستوفی داشت همچون دکتر حسین فاطمی که ایشان نیز از زمین داران به حساب می آمد در مجلس چهاردهم مشروطه در لیستی قرار گرفت که سایر فئودالان قرار داشتند و در حمایت کامل انگلستان به حساب می آمدند که در آن انتخابات حامی اصلی نمایندگان فئودال در مرکز و جنوب کشور بود برعکس شوروی که از چپ ها در مناطق شرقی، شمال و شمال غرب حمایت می کرد. در واقع به باور سلطنت طلب ها دکتر مصدق هم معتقد به سوسیالیسم غربی از نوع جنبش کارگری فرانسه بود و هم با مارکسیست های طرفدار لنین نشست و برخاست داشت و هم با حمایت انگلیس وارد مجلس شد! موضع شما به عنوان عالیرتبه ترین مقام جبهه ملی ایران برابر چنین اتهامی چگونه است؟

سپاس از شما. اینکه کسانی گفته باشند که دکتر مصدق یک فئودال بوده و املاک زیادی داشته حرف بی  اساس و نا مربوطی است که بنده مفصلا در باره املاک مصدق توضیح خواهم داد . در مجلس  چهاردهم، هم اگر کسی نام مصدق را فئودال گذاشته و بگوید چون فئودال بوده تحت حمایت انگلیس قرار گرفته و به مجلس راه یافته که حرفی به کلی دور از واقعیت گفته و دروغی آشکار به هم بافته است .

مصدق با توجه به اعتقادش به استقلال و با مبارزه ی قاطعی که علیه هیئت حاکمه  و عواملش و اربابان انگلیسی آنان و هم چنین با عوامل شوروی، داشته معلوم است که آنان حرف  های یاوه و به دور از حقیقت در مورد او بگویند .

واقعیت آن است که سوابق و گذشته دکتر مصدق  و شرکت او در انقلاب مشروطیت در جوانی و بعدا لیاقت و شایستگی و درست کاری و پاک دستی  او  در مدیریت هایی که پذیرفت و سخنرانی شجاعانه او در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ در مجلس پنجم  در روز تغییر سلطنت و پادشاه شدن رضا خان سردار سپه و بعد مغضوب شدن و تبعید شدن و  زندانی شدن او در زندان بیرجند و در معرض قتل قرار گرفتن در این زندان، همه از دکتر مصدق  یک شخصیت ملی و آزادیخواه ساخته بود که پس از شهریور ۱۳۲۰ وسقوط رضاشاه ، مردم تهران  با شور وشوق فراوان مصدق را به نمایندگی انتخاب وبه عنوان نماینده اول خود او را روانه ی  مجلس چهاردهم کردند.

اولین کار او در مجلس چهاردهم ، مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء الدین  طباطبائی عامل کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و عامل شناخته شده انگلیس بود. و هم او بود که در  مجلس شانزدهم قانون ملی شدن نفت را به تصویب مجلس رساند و با اجرای قانون ملی شدن نفت،  پشت امپراطوری بریتانیای کبیر را به خاک رساند و امپراطوری بریتانیای کبیر پس از شکست در  ایران دیگر هیچگاه نتوانست به جایگاه قبل از ملی شدن نفت ایران باز گردد.

چرچیل نخست وزیر پر آوازه ی انگلیس گفت که ما در جنگ دوم جهانی هیتلر را در آلمان شکست دادیم اما در  ایران از مصدق شکست خوردیم . جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر در مبارزه با استعمارانگلیس  نیزچنین گفت : « هنگام اعلام ملی کردن کانال سوئز همگان از من میخواستند این کار را انجام ندهم و می گفتند انگلستان یک شیر با یال و کوپال است باید ترسید و جانب احتیاط را رعایت کرد لحظه ای که کانال  سوئز را از سیطره بریتانیا خلاص می کردم و آن را ملی اعلام کردم  با خود گفتم من امروز دم  شیر را آن چنان قطع خواهم کرد که تا زمانی که تاریخ پابرجاست عبرتی برای جهانیان باشد . هنگام  بریدن دم شیر ، دیدم تکانی نمی خورد فهمیدم که انگلستان شیری مرده است وقبل از من کسی آن را  کشته است . بله دریافتم که پیش از من استادم دکتر محمد مصدق از ایران هنگام ملی کردن نفت کشورش این شیر پر یال و کوپال را از پای در آورده و نابود کرده است .»

بنابراین با توجه به تمام آثار و شواهد و افشاء شدن اسناد کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ علیه دولت ملی مصدق  و روشن شدن طراحی آن کودتای ننگین توسط اینتلجنت سرویس انگلیس، چگونه و با چه منطقی  کسی میتواند ادعا کند که مصدق از فئودال های مورد حمایت انگلیس در مجلس چهاردهم بوده است ؟

این دروغ شاخ دار را چه کسی می تواند باور کند ؟ اشاره کردید به این که دکتر مصدق رهبر حزب ایران بوده است . باید عرض کنم که از نظر تشکیلاتی دکتر مصدق عضو حزب ایران نبوده ،  بلکه حزب ایران از ابتدای تاسیس طرفدار دکتر مصدق و طرز تفکر او بوده و در سال ۱۳۲۸هنگام تشکیل جبهه ملی ایران، حزب ایران از پایه ها و از احزاب تشکیل دهنده جبهه ملی ایران  بوده است .

این که دکتر مصدق طرفدار عدالت اجتماعی و حمایت از اقشار ضعیف و فرودست  جامعه بوده تردیدی نیست . او به منظور حمایت از کارگران در زمینه ی درمان ، بیمه و حقوق  بازنشستگی ، سازمان تامین اجتماعی را برای اولین بار در ایران تاسیس و بنیانگذاری کرد .

در  مورد فئودال بودن دکتر مصدق که برخی مطرح کرده اند باید عرض کنم که دکتر مصدق با اینکه از  طرف مادری با پادشاهان قاجار نسبت داشت و مادرشان نوه عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه بود و  پدرشان هم میرزا هدایت وزیر دفتر از خانواده آشتیانی واز دولت مردان ترقی خواه و صاحب  منصب درزمان ناصرالدین شاه بود ولی از تمول چندانی برخوردار نبود. او در سنین جوانی شخصا  ملکی را در اراک خریده بود که آن ملک را در اوایل دوره ی رضاشاه با روستای قارپوزآباد که  متعلق به شوهر خواهرش ابوالفضل میرزا عضدالسلطان فرزند مظفرالدین شاه بود معاوضه کرد یا  به اصطلاح تاخت زد .

نام این روستا را به نام فرزندش مهندس احمد مصدق ، به احمد آباد تغییر  داد . همین روستا پس از آغاز سلطنت رضاشاه و درانزوا قرار گرفتن مصدق، محل سکونت ایشان شد و در زندان لشکر ۲ زرهی نیز در همین قلعه ی

روستای احمد آباد تا پایان عمر درحصر به سر برد و در همین روستا فعالیت کشاورزی می کرد .دکتر مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و پس از تحمل سه سال  حصر در سال ۱۳۴۲ اراضی همین روستای احمد آباد را هم بین کشاورزان تقسیم کرد . وبخش  کمی را هم که برای وراث خود نگهداشته بود. البته فرزندانش هم بعدا به کشاورزان واگذار کردند .

بالاخره دکتر مصدق پس از درگذشت در سال ۱۳۴۵ با اینکه وصیت کرده بود در کنار شهدای سی  ام تیر در ابن بابویه دفن شود به علت عدم موافقت شاه در ساختمان خانه ی خود در همین قلعه احمداباد به خاک سپرده شد. این روستا در۷ -۸ کیلومتری آبیک قزوین قرار دارد وبا احمد آباد مستوفی  واقع در شهریار متفاوت است . آنچه مسلم است و مستندات موجود بر آن گواهی دارند و برای  همگان روشن است . مصدق به هیچ وجه اهل مال اندوزی نبود و نسبت به مال وثروت بی اعتنایی  کامل داشت وپاک دستی و ساده زیستی از صفات بارز آن بزرگ مرد بود .

اما اتهام فئودال بودن در مورد دکتر حسین فاطمی هم بسیار مضحک و شگفت انگیز است . تا آنجا  که در زندگینامه دکتر فاطمی می بینیم ، او فرزند یک روحانی شریف و وارسته ملقب به سیف العلماء در شهر نائین بود .او در دوره دبیرستان در شهر اصفهان در دفتر روزنامه برادرش آقای  سیف پور فاطمی کار می کرده تا هزینه زندگی و تحصیل خود را تامین کند . در سال  ۱۳۱۶که برای ادامه تحصیل در دانشگاه ، به تهران می آید برای اداره زندگی خود در روزنامه  ستاره به مدیریت آقای احمد ملکی به ماهی بیست تومان استخدام می شود و با اجازه آقای احمد ملکی، در همان دفتر روزنامه ساکن می شود. .

بعدا برای رفتن به فرانسه و گرفتن دکترا تحت حمایت  برادر بزرگش آقای مصباح فاطمی موفق به این کار می شود . معلوم است که فئودال بودن دکتر  حسین فاطمی دروغ بزرگی بیشتر نیست . باید دانست که مبارزه ی قاطع و وطن خوهانه ی دکتر  فاطمی با جریان چپ وابسته به شوروی وهم چنین جریان راست وابسته به انگلیس و دربار، دشمنان  زیادی برای دکتر فاطمی فراهم کرده بود و آن ها از زدن هر اتهامی به دکتر فاطمی فرو گذاری نمی  کردند .

گویا برخی از این دشمنان ، فاطمی را به دروغ به خانواده فاطمی اهل اصفهان یعنی اعتماد السلطنه فاطمی و مصباح السلطنه فاطمی که از مالکین بزرگ بوده اند نسبت داده و بر اساس این  دروغ بزرگ دکتر فاطمی را فئودال نامیده اند . در صورتیکه بین این فاطمی های اصفهان با خانواده  دکترفاطمی که نائینی بودند ، هیچ نسبتی وجود نداشت . دکتر فاطمی پس از بازگشت به ایران در  خانه ای استیجاری در دروازه شمیران زندگی می کرد . فاطمی پس از کودتای ۲۸ مرداد نزدیک به  هفت ماه در اختفا و درمنازل طرفداران نهضت ملی جا به جا می شد تا بالاخره در تاریخ ۶ اسفند  ۱۳۳۲ بازداشت شد .

در دادگاه دکتر فاطمی، آزموده دادستان نظامی برای تحقیر دکتر فاطمی،  دو عدد چک برگشت خورده دکتر فاطمی را که جمعا مبلغ ناچیزی هم داشت و دکتر فاطمی به علت  اختفا و بعد هم دستگیری و زندانی شدن نتوانسته بود وجه آن ها را تامین کند ، در دادگاه به  حاضران نشان داد و اظهار کرد که این شخص وزیری است که چک های او برگشت می خورد. که  البته این حرکت دادستان نظامی کودتا چیان هم نشان دهنده ی وضعیت مالی آن بزرگوار و هم  مشخص کننده ی پاک دستی او بود . که آیت الله حاج سید رضا زنجانی که به عنوان تماشاچی در دادگاه حضورداشت ، فی المجلس اعلام کرد که آقای دادستان آن دوعدد چک را به من بدهید تا وجه  آن را پرداخت نمایم .

دکتر حسین فاطمی شهید بزرگ جبهه ملی ایران است که سه بار خون  او بر زمین ریخته شد . دفعه اول در تارخ ۲۶ بهمن ۱۳۳۰ بر سر مزار محمد مسعود با گلوله یکی از اعضای فدائیان اسلام ، بار دوم در روز بازداشت در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۳۲ در مقابل شهربانی به  دست شعبان جعفری و چاقوکشان همراهش و مرتبه سوم در سحرگاه روز ۱۹ آبان ۱۳۳۳ در میدان  تیرباران لشکر۲ زرهی به دست عوامل کودتای انگلیسی آمریکایی ۲۸ مرداد.

برسیم به یکی از دو پرسش اصلی که مربوط به ملی شدن صنعت نفت است. به هرحال تلخی قرارداد ۱۹۱۹ که وثوق الدوله با گرفتن ۴۰۰ هزارتومان رشوه با کمپانی نفت ایران و انگلستان بست، گلوی همه ملت ایران و آزادی خواهان با شرف مملکت را می فشرد. نکته اصلی اینجاست پس از تعلیق قرارداد ۱۹۱۹ مشخصا از زمان نخست وزیری سهیلی تا نخست وزیری خود دکتر مصدق، کمپانی نفت ایران و انگلیس خواهان بسته شدن قرارداد موسوم به۵۰-۵۰ بود. که البته در زمان نخست وزیری رزم آرا به اوج مذاکرات رسید و در آستانه تصویب. ترور رزم آرا همواره یک نقطه سیاه در روند دموکراسی ایران به حساب آمی آید و مخالفان جبهه ملی مداوم این اتهام را مطرح کرده اند که دکتر مصدق صرفا می خواست طرح ملی شدن نفت که از کمسیون نفت مجلس شانزدهم دنبال می کرد عملیاتی شود و در سکوتی معنادار همسو با دربار، منافع را در حذف رزم آرا می دید! پاسخ شما در این خصوص چیست؟

در پاسخ باید به نکاتی اشاره کنم. طراح قرارداد ۱۹۱۹ دولت انگلیس با وثوق الدوله، نخست وزیر وقت ایران، در حقیقت لرد جورج کرزن است. او سیاست مدار برجسته ی انگلیس و سال ها نایب السلطنه امپراطوری بریتانیای کبیر در هند بود که بعدا وزیر خارجه انگلیس شد . او میخواست موقعیت انگلیس را برای مقابله با روسیه و انقلاب کمونیستی که در آن کشور اتفاق افتاده بود و در برابر پیشروی بلشویک ها در کشورهای همسایه ی روسیه استحکام بخشد و لذا در ایران، قرار داد ۱۹۱۹ را با دادن رشوه به وثوق الدوله منعقد ساخت. به موجب آن قرارداد دولت انگلیس در تمام امور اداری و نظامی و اقتصادی ایران، توسط افراد انگلیسی که تحت عنوان مستشار در ایران مشغول کار می شدند، ورود پیدا می کرد.

فی الواقع به موجب قرار داد وثوق الدوله، ایران به طور رسمی تحت مدیریت انگلیس قرار می گرفت و رسما مستعمره ی انگلیس می شد که البته شخصیت های ملی ایران و همچنین دولت آمریکا و دولت فرانسه بنا بر مصالح خودشان، با این قرارداد به مخالفت برخاستند وآن قرارداد نتوانست به مرحله اجرا در آید و در نطفه خفه شد . اما انگلیس برنامه ی کودتای ۱۲۹۹ یعنی کودتای رضاخان و سید ضیاء الدین طباطبائی را با هدایت ژنرال آیرونساید، جایگزین قرارداد وثوق الدوله کرد و همان اهداف خود در قرار داد وثوق الدوله را در سایه ی آن کودتا دنبال کرد.

از جمله آنکه با تعطیل شدن مشروطیت و ایجاد خفقان، تمام نیروهای آزادیخواه و استقلال طلب و هم چنین نیروهای متمایل به انقلاب اکتبر روسیه را سرکوب و نیروهای برخی از خوانین را هم برای مسدود کردن راه هر نوع مزاحمتی منکوب و مضمحل کرد. در ضمن با قرار داد ۱۳۱۲ یا ۱۹۳۳ با رضاشاه ۳۲ سال بر مدت قرار داد نفتی مظفرالدین شاه با ویلیام نکس دارسی افزود .

در مورد بخش دیگر سئوال جنابعالی باید عرض کنم که هدف دکتر مصدق از ملی کردن نفت تنها استیفای مالی و حقوق مادی ملت ایران نبود که فقط با پیشنهاد ۵۰-۵۰ یا غیره بسنده کرده و با قبول ادامه کار بیگانگان، به این گونه پیشنهادات تن در دهد.بلکه هدف اصلی دکتر مصدق علاوه بر استیفای حقوق مادی، اعاده استقلال کشور بود که با حضور شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس بر باد رفته بود. انگلیس از طریق این شرکت در تمام امور کشور ما دخالت داشت تا حدی که میتوان گفت شرکت نفت ایران و انگلیس یک حکومت پنهانی در ایران بر پا ساخته بود که حکومت ظاهری را در چنگال خود داشت و در واقع استقلال ایران توسط آن شرکت نفتی مضمحل شده و از بین رفته بود .

دکتر مصدق تلاش می کرد تا با برچیدن بساط شرکت نفت، دست بیگانگان را از مداخلات سودجویانه و استعماری در ایران قطع کند . اما با جلوگیری از مداخلات انگلیس و حفظ استقلال به هرگونه تعامل صحیح با خریداران نفت در جهان حاضر به گفتگو بود .

ولی در مورد ترور رزم آرا، ماجرا این بود که سپهبد رزم آرا، “نخست وزیر”  در مورد ملی شدن نفت که هدف دکتر مصدق و جبهه ملی ایران بود به شدت موضع منفی داشت و آن سخنرانی ایشان که در مجلس گفت « ملتی که لیاقت لوله هنگ سازی ندارد چگونه می تواند صنعت نفت را اداره کند؟ » معروف است .همین جمله موجب نفرت نسبت به او، نه تنها در میان روشنفکران و فعالان سیاسی وطن خواه و ملی ، که باعث انزجار تمام اقشار ملت ایران شد. به ویژه در زمانی که احساس غرور و هیجان عظیمی نسبت به طرح ملی شدن نفت سراسر ایران را فرا گرفته بود، این مواضع رزم آرا، او را به شدت منفور کرد.

رزم آرا چهره مرموزی بود! ارتباطاتی با شوروی و حزب توده قرار داشت . فرار دسته جمعی رهبران حزب توده از زندان قصر یا به عبارت دیگر نجات داده شدن آن ها از زندان در زمان نخست وزیری او صورت گرفت . به علاوه چند تن از افسران روسی را که به علت مخالفت با رژیم شوروی به ایران پناهنده شده بودند به شوروی ها تحویل داد . از طرف دیگر رزم آرا ، مورد سوءظن شاه به عنوان اینکه قصد کودتا یا ترور شاه را در سر می پروراند ، قرار داشت . در یک چنین شرایطی رزم آرا  ظاهرا توسط یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در مسجد شاه ترور شد . بعضی کار اصلی ترور او را توسط یک درجه دار ارتش که پشت سر او حرکت می کرد دانستند. لازم به ذکر است که آقای امیر اسدالله علم که وزیر کار در کابینه رزم آرا بود در آن روز که شانزدهم اسفند۱۳۲۹ بود به سراغ او رفت و او را به رفتن به مسجد شاه و شرکت در مجلس ترحیم آیت الله فیض ترغیب و تشویق کرد و علیرغم بی میلی رزم آرا برای رفتن به مسجد ، او را به راه انداخت و خودش هم با او همراه شد .

این مسئله گفته و نوشته شده که پس از انجام ترور، آقای علم بلا فاصله به جلسه ای که محمد رضا شاه با سید ضیاء الدین طباطبائی و چند تن از نمایندگان مجلس در کاخ مرمر داشت وارد شده و آهسته به شاه گفت که ” کار تمام شد ” به طوری که این گفته ی در گوشی را برخی از حاضران در جلسه هم شنیدند و نقل کردند که با شنیدن این خبر لبخند رضایت آمیزی بر چهره شاه نشست . پس از ترور رزم آرا، رادیو مسکو از رزم آرا تجلیل کرد و ترور او را به دست امپریالیست های انگلیس و آمریکا دانست .

ترور رزم آرا درست در ساعتی اتفاق افتاد که دکتر مصدق در مجلس و در کمیسیون نفت مشغول آخرین بر رسی های قانون ملی شدن نفت بود. و وقتی خبر ترور رزم آرا به اطاق کمیسیون نفت رسید، برخی از اعضای کمیسیون میخواستند جلسه را ترک و کمیسیون را تعطیل کنند و از مجلس خارج شوند دکتر مصدق در ورودی اطاق کمیسیون نفت را قفل کرد و گفت تا بحث قانون ملی شدن نفت به اتمام نرسد هیچ کس اجازه ی خروج از جلسه را ندارد. به هر حال ترور رزم آرا در جوی اتفاق افتاد که هم مذهبیون مانند فدائیان اسلام و هم آیت الله کاشانی و هم عناصر دست راستی هیئت حاکمه و دربار و هم طرف داران نهضت ملی از آن ترور چندان نا خوشنود نشدند. ولی این که گفته شده که جبهه ملی ایران در قبال آن حادثه سکوت اختیار کرد چون از آن رویداد منتفع می شد، گفته ای نادرست و عاری از حقیقت است.

زیرا که در آن خیزش نیرومندی که برای ملی شدن نفت در سراسر کشور شکل گرفته بود، هیچ کس و به هیچ ترتیبی توان جلوگیری از آن را نداشت. و ملی شدن نفت چه با حضور رزم آرا و چه بدون حضور او یقینا عملی می شد . بنابراین، سپهبد رزم آرا مانعی بر سر راه ملی شدن نفت تلقی نمی شد . باید دانست که دکتر مصدق رهبر جبهه ملی ایران و یارانش که از شخصیت های آزادیخواه  و درستکار، با اهداف انسانی و میهن دوستانه بودند، مسلما و یقینا با ترور هر کس و در هر زمان مخالف بوده اند. و مبارزات جبهه ملی ایران همیشه به روش های سیاسی و قانونی بوده و هیچ گاه جبهه ملی ایران به خشونت گرایی و اقدامات غیرقانونی اعتقاد نداشته و ندارد.

از نظر جبهه ملی ایران، هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند .این که اشاره فرمودید که چرا در آن برهه جبهه ملی سکوت کرد و ترور را محکوم نکرد باید عرض کنم که تمام رویداد های تاریخی را باید در چارچوب شرایط زمانی آن رویداد بررسی و قضاوت کرد . در زمان ترور رزم آرا جبهه ملی ایران روزهای بسیار حساس و پرهیجانی را طی می کرد و تمام نیرو و توانش را در هر لحظه برای پیش بردن ملی شدن نفت صرف می کرد و در آن جوی که بر جامعه حاکم بود هیچ مطلبی غیر از ملی شدن نفت قابل طرح نبود و شنیده نمی شد و یک مسئله انحرافی تلقیی می شد .

لینک اول روزنامه کارو کارگر : t.ly/RTd4——- t.ly/lqDx

لینک دوم روزنامه کاروکاگر: t.ly/fTlk    ——- t.ly/PkxY

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها تقويم ملي ايران

گزارش یک کودتا

تقویم ملی ایرانیان :
به قلم دکترصدیقی وزیر کشور دولت ملی دکتر مصدق

صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،[…] مقارن ساعت هشت، به وزارت کشور وارد شدم […] آقای شجاع ملایری، رئیس اداره آمار و بررسی‌ها وارد اتاق شدند و گفتند: «‌آقای رحیمی لاریجانی الان از بیرون آمده‌اند و می‌گویند که در میدان سپه، دسته‌ای از مردم زنده‌باد شاه می‌گویند و شعارهایی بر ضد دولت می‌دهند. من نیز عده‌ای پاسبان را که در دو کامیون شهربانی سوار بودند دیدم که آنها هم دست‌ها را تکان داده، با آن دسته هماهنگی می‌کردند.» گفتم:

«… سوار شوید و به میدان سپه بروید و اوضاع آنجا را ببینید و به من اطلاع دهید»…

در این موقع به سرتیپ‌ مدبر رئیس شهربانی تلفن کردم و گفتم: «به من این طور گزارش می‌دهند، جریان امر چیست» و چون هماهنگی پاسبان‌ها را به وی گفتم، با لحن استفهام و تعجب گفت: «چه؟ پاسبان‌ها؟…» بر من معلوم شد که او از این واقعه اطلاع داشت و تجاهل می‌کرد یا اینکه واقعا بی‌اطلاع بود… رئیس شهربانی گفت: «حالا تحقیق می‌کنم و نتیجه را به عرض می‌رسانم.» گفتم: «فوراً موضوع را تحقیق کنید و نتیجه اقدام را به من اطلاع دهید»؛ ولی او بعد خبری به من نداد! ‌

در این وقت تیمسار ریاحی به من تلفن کردند که بنا به امر جناب آقای نخست‌وزیر دستور فرمایید که حکم تیمسار سرتیپ «‌شاهنده» را به سمت رئیس شهربانی صادر کنند. من دانستم که اوضاع شهربانی خوب نیست و عمل پاسبان‌ها به اطلاع نخست‌وزیر رسیده است… تأخیر اجرای دستور رئیس دولت و تأمل در آن را جایز ندانسته، به رئیس کارگزینی گفتم فوراً ابلاغ سرتیپ شاهنده را به ریاست شهربانی کل کشور صادر کند و آن را به افسری که از ستاد برای گرفتن آن می‌آید، بدهد تا وی آن را به سرتیپ شاهنده برساند. رئیس کارگزینی ابلاغ را تهیه کرد و من آن را امضا کردم و سرگرد «یارمحمد صالح»، آجودان رئیس ستاد ارتش آن را گرفت و رفت.

در اثنای این احوال خبر رسید که در چند جای شهر، دسته‌های دویست و سیصد نفری، با همکاری افسران و سربازان، با کامیون‌ها و وسائل ارتشی، به تظاهرات ضد جناب آقای دکترمصدق و دولت پرداخته، به نفع شاه و به مخالفت با رئیس دولت شعار می‌دهند و نیز خبر رسید که جمعی به تلگرافخانه هجوم برده، می‌خواهند تلگرافخانه را اشغال کنند و دسته‌ای دیگر، در حدود سیصد نفر از خیابان باب همایون، به مقابل وزارت دادگستری و از آنجا به میدان جلوی وزارت‌ کشور و بازار آمده‌اند. جمعی در سه چهار کامیون نشسته، شعار می‌دادند و به‌آهستگی حرکت می‌کردند و عده‌ای مردم سر و پا برهنه، به دنبال و پیرامون آنها می‌دویدند و فریاد می‌کردند و به نفع شاه شعار می‌دادند. یک کامیون پاسبان هم با آنها بود که در سر پیچ خیابان جلوی وزارت کشور به طرف مشرق پیچیده، برابر در استانداری تهران توقف کرد. تظاهرکنندگان به طرف مغرب متوجه شدند و به راه خود به صورت پراکنده ادامه دادند. چون من خود این منظره را از پنجره اتاق وزارت کشور دیدم، به فرماندار نظامی تلفن کردم و از او ـ سرهنگ اشرافی ـ پرسیدم که «علت این اغتشاش و بی‌نظمی چیست و چرا حرکت این دسته‌ها را مانع نمی‌شوید؟» او در جواب گفت: ‌«‌ما به سربازان خود اطمینان نداریم. عده‌ای را که برای جلوگیری تظاهرات این دسته‌ها می‌فرستیم، با آنها همراه می‌شوند.»

من یقین کردم که نقشه‌ای در کار است و کسانی هستند که بازیگر و بازیگردان‌اند. در همین وقت (ساعت ۱۱ صبح) آقای نخست‌وزیر با تلفن به من گفتند: «با مطالعاتی که کرده‌ام، مقتضی است دستور بدهید ریاست شهربانی کل را به تیمسار سرتیپ‌ محمد دفتری بدهند و فرمانداری نظامی هم به عهده او واگذار شده است و او فعلا در شهربانی است.»

من با اینکه از تغییر فوری تصمیم قبلی راجع به سرتیپ شاهنده و انتخاب سرتیپ دفتری و صدور این دستورهای متناقض، در چنان اوضاع و احوال متعجب و متوحش شدم، ناچار به ملاحظاتی که در چنین اوقات رعایت آن واجب است، به رئیس کارگزینی دستور دادم ابلاغ را تهیه کند و پس از امضای آن به ایشان گفتم بفرستند، ابلاغ مربوط به سرتیپ شاهنده را بگیرند و خواستم با سرتیپ دفتری با تلفن صحبت کنم. سرتیپ مدبر جواب داد و گفت: «سرتیپ دفتری حال آمده‌اند و مشغول معرفی رؤسا به ایشان هستم…»

بعد شهردار تهران، آقای دکتر سیدمحسن نصر تلفن کرد و به فرانسه گفت که جمعی به شهرداری هجوم آورده و فعلا در دالان و سرسرا هستند و سربازان اقدامی نمی‌کنند. من آنچه را که فرماندار نظامی گفته بود، به وی گفتم و دستور دادم که با تدبیر و رفق، هرچه می‌دانند و می‌توانند بکنند و از تجاوز به اتاق‌ها و دفا‌تر، با وسایل داخلی و خارجی جلوگیری نمایند… در این موقع بار دیگر تظاهرات در مقابل وزارت کشور تکرار شد و مقارن ظهر، جمعیت که در این وقت [شمار آن] به حدود پانصد تن رسیده بود، داخل اداره تبلیغات شد. عده‌ای از آنان به اتاق‌ها رفته، دفا‌تر و اوراق را بیرون ریختند…

ساعت ??‌(‌آخر وقت اداری) خبر دادند که جمعی تلگرافخانه و مرکز تلفن کاریر را اشغال کرده‌اند و در شهربانی هم جنبشی نیست. من به ‌آقای نخست‌وزیر تلفن کردم و جریان اوضاع را گزارش دادم و گفتم: «امر بفرمایید، به هر ترتیب که ممکن باشد مرکز بی‌سیم و اداره رادیو را حفظ و مراقبت کنند؛ زیرا… اگر تظاهر‌کنندگان به مرکز بی‌سیم و اداره رادیو رخنه کنند، عمل آنها موجب تشنج و اختلال نظم فوری در سراسر کشور خواهد شد.»

از ساعت یازده و نیم تا سیزده، سه بار تظاهرکنندگان به طرف وزارت کشور آمدند و هر بار ستوان دوم حجت و پنج پاسبان مأمور وزارت کشور، در وزارتخانه را بستند و در پلکان خارج، با تدبیر آنها را دور کردند…تا ساعت چهارده و نیم همچنان به اتفاق آقایان کاظمی و دکتر اعتماد در وزارت کشور، در اتاق وزارتی ماندیم. در ساعت مذکور، چون توقف در وزارتخانه سودی نداشت، گفتم ماشین بیاورند که به خانه آقای نخست‌وزیر بروم…

[اتومبیل] از خیابان جلیل‌آباد (خیام) وارد خیابان سپه شد. بعد از خیابان شاهپور و شاهرضا، به خیابان پهلوی رسیدیم. مقصود من از اطاله راه این بود که وضع شهر و مردم را در این خیابان‌ها ببینم؛ ولی در مسیر خود، به دسته و جماعتی برنخوردم…

به خیابان کاخ رسیدیم. در اینجا تانک و سرباز متوقف بود. سربازان مانع پیشرفت شدند. ستوان دوم جوانی از ارتش پیش آمد… با ادب گفت: «عبور وسائط نقلیه از این محل ممنوع است.» گفتم: «پیاده می‌شوم و این چند قدم را پیاده می‌روم»… و خود به طرف خانه آقای نخست‌وزیر روان شدم…

در دو طرف خانه آقای دکترمصدق… سربازان با چند تانک و کامیون متوقف بودند. چون وارد اتاق نخست‌وزیر شدم، چند دقیقه از ساعت پانزده گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشسته‌اند. آقای نخست‌وزیر پرسیدند: «چه خبر دارید؟» گفتم: «اوضاع خوب نیست؛ ولی ناامید نباید بود.»

آقای دکتر حسین فاطمی گفتند: ««چه باید کرد؟» گفتم: «لابد دستورهای لازم از طرف جناب آقای نخست‌وزیر داده شده، ولی فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بی‌سیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسر لایق و مطمئن صورت گیرد.» آقایان گفتند: «وضع شهر چطور است؟» گفتم: «چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری می‌کنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و با تدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!» آقای دکتر فرمودند: «به رئیس ستاد دستور داده‌ام.» دکتر فاطمی گفتند: «حالا ببینیم سرتیپ دفتری چه می‌کند.»

به اتاقی که هیأت وزیران در آن تشکیل می‌شد، رفتم. مهندس کاظم حسیبی، متفکر در گوشه‌ای روی صندلی نشسته بود. آقایان دکتر سیدعلی شایگان و مهندس سیداحمد رضوی در اتاق متصل به آن، روی فرش دراز کشیده بودند. آقای دکتر حسین فاطمی روی صندلی، روبروی مهندس حسیبی نشسته بود. من پهلوی او نشستم. چون هر دو، ناهار نخورده بودیم، مشهدی مهدی نان و کره و مربا و چای آورده، یک لقمه خوردیم، لقمه دوم را که به دهن گذاشتیم، صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور، که محل کار دکتر ملک‌اسماعیلی ـ معاون نخست‌وزیرـ بود، شنیده شد. به آن اتاق رفتم. معلوم شد مخالفین اداره رادیو را اشغال کرده‌اند. مدتی صداهای عجیب و غریب که حاکی از حال کشمکش در استودیو بود، شنیده می‌شد. بعد چند دقیقه صدا قطع شد، سپس دوباره هیاهو درگرفت و بعد سکوتی شد. سپس تا چند دقیقه صفحه سرود شاهنشاهی متوالیا صدا می‌کرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم.

در این وقت گفتند حال آقای نخست‌وزیر به هم خورده. جمعا به اتاق ایشان رفتیم و دیدیم به‌شدت گریه می‌کنند. گفتیم: «چیست؟» معلوم شد به ایشان تلفن زده‌اند که مخالفین، دکتر فاطمی و دکتر کریم سنجابی را دستگیر کرده و کشته‌اند. من گفتم: «آقای دکتر فاطمی اینجاست و دکتر سنجابی هم دستگیری‌اش به همین قرینه قطعا دروغ است و این اخبار برای آزار شماست.» ایشان را به زحمت ساکت کردیم و نشستیم و رادیو را باز کردیم. احمد فرامرزی نطق می‌کرد (در حدود ساعت ۱۶).

گفتم: «آنچه من از ساعت ۱۱، از آن می‌ترسیدم و در فکر آن بودم و به آقای نخست‌وزیر هم تلفن کردم و نباید بشود، شده است و قطعا [وضع] شهرستان‌ها هم مختل خواهد شد…!» صدای تیر و تفنگ و توپ متناوبا شنیده می‌شد. تلفن صدا کرد… سرتیپ ریاحی رئیس ستاد بود. گزارش داد که: «بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بی‌سیم را اشغال کرده‌اند. خوب است اعلامیه دستور ترک مقاومت صادر بفرمایید.» آقای نخست‌وزیر گفتند: «آقا، چه اعلامیه‌ای؟» سرتیپ ریاحی با حالت گریه‌گونه‌ای، با کلام مقطع گفت: «جناب آقای نخست‌وزیر، مصلحت در این است و حالا تیمسار سرتیپ فولادوند به خدمت جناب عالی می‌آیند. قول ایشان را مانند قول یک مشاور بپذیرید.» ما از این نحوه بیان دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کرده‌اند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران می‌گوید.

صدای تیر و تفنگ و گلوله توپ که تقریباً از بیست و پنج دقیقه قبل، یعنی از حدود ساعت ۱۶ شنیده می‌شد، رو به شدت و توالی نهاد. ما از اتاق نخست‌وزیر به خارج می‌رفتیم که اطلاعی از بیرون کسب کنیم. بار دیگر که به اتاق آقای نخست‌وزیر وارد شدیم، آقای دکتر حسین فاطمی آمدند و گفتند: «‌آقا، به خانم من خبر داده‌اند که مرا کشته‌اند و او حالش به هم خورده. من به خانه خود می‌روم» و خداحافظی کرد و با آقای سعید فاطمی، خواهرزاده خود که ساعتی پیش به خانه نخست‌وزیر آمده بود، بیرون رفت.

سرهنگ عزت‌الله ممتاز ـ فرمانده تیپ کوهستانی ـ که مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانه نخست‌وزیر بود، وارد شد و به نخست‌وزیر گفت: «قوای مخالفین رو به تزاید است و من مصمم هستم، همان‌طور که به من مأموریت داده شده است، تا پای جان وظیفه سربازی خود را انجام دهم.» بیان این افسر، در چنین وقت، با وضع خاصی که او مطلب خود را ادا کرد، تاثیر عجیبی در حضار نمود. همگان او را تحسین کردند و او خارج شد.

شلیک تیر شدت یافت و گلوله‌ای به پشت در شمالی بالای سر ‌آقای نخست‌وزیر خورد… در ساعت ۱۶ و ۴۰ دقیقه بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قوی‌تر از تانک‌های ماست و در برابر کلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آورده‌اند. با این حال، مقاومت مشکل است؛ ولی من مأموریت خود را، تا جان دارم، انجام می‌دهم و شرف سربازی خود را حفظ می‌کنم.» چون سلام نظامی داد و خواست برود، آقای نخست‌وزیر، که روی صندلی نشسته بودند، او را به نزدیک خود خواندند و در آغوش گرفته و بوسیدند و او بیرون رفت.

در حدود ساعت ۱۶ و ۴۵ دقیقه، سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: «با وضع فعلی، ادامه تیراندازی دو دسته نظامیان به یکدیگر بی‌نتیجه است و موجب اتلاف نفوس می‌شود و برای جناب عالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیه‌ای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود.» آقای نخست‌وزیر فرمودند: «من در اینجا می‌مانم. هرچه می‌شود بشود. بیایند و مرا بکشند.» سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده، با حال مضطرب‌گونه‌ای گفت: «آقا! جناب عالی به فکر ساکنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است…!» و چون در این وقت شلیک تیر تقریبا متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، می‌کرد و قول قبل خود را با تغییر کلمات تکرار می‌نمود. بالاخره گفت: «من چه کاری بود که کردم. کاش این مأموریت را قبول نمی‌کردم» و باز مصرانه تقاضای صدور اعلامیه مطلوب را تجدید کرد. آقای مهندس رضوی گفت: ‌«‌آقا، اعلامیه‌ای می‌نویسیم و خانه را بلادفاع اعلام می‌کنیم.»

بلادفاع

آقای دکتر مصدق پذیرفتند و آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس احمد زیرک‌زاده، به اتاق دیگر رفتند و آقای مهندس رضوی، اعلامیه‌ای قریب به این مضمون نوشتند: «جناب آقای دکتر مصدق خود را نخست‌وزیر قانونی می‌دانند. حال که قوای انتظامی از اطاعت خارج شده‌اند، ایشان و خانه ایشان بلادفاع اعلام می‌شود. از تعرض به خانه معظم‌له خودداری شود.»

پس از قرائت متن اعلامیه و قبول آقای نخست‌وزیر، آقای مهندس رضوی و دکتر شایگان و محمود نریمان و مهندس زیرک‌زاده آن را امضا کردند و به سرتیپ فولادوند دادند. مقارن ساعت ۱۷، آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفه روی تختخواب آقای نخست‌وزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که ‌آن را روی بام نصب کنند. تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن پارچه سفید، همچنان به‌شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهراً اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن به خاطر تسلیم طرفداران دولت در تهران و شهرستان‌ها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایست به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند که بعد رسیدند.

چون چند دقیقه گذشت و شلیک تفنگ و توپ، به جای تخفیف، شدت یافت، آقای مهندس رضوی که بیش از همه در جنبش و کوشش بود، بار دیگر پارچه سفیدی از روی تشک آقای نخست‌وزیر برداشت و بیرون برد و به سربازان داد که آن را در محلی که مورد نظر باشد، برافرازند. از سه طرف شمال و شرق و جنوب، به اتاق آقای دکترمصدق تیر تفنگ و توپ می‌خورد. در این وقت بر همه حضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! دو سه بار به آقای دکتر پیشنهاد شد که همگی برخاسته، از این اتاق که مخصوصا هدف تیر است، بیرون برویم. ایشان گفتند: «من از جان خود گذشته‌ام. قتل من امروز برای مملکت و ملت مفید‌تر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمی‌شوم. خواهش می‌کنم آقایان به هر جا می‌خواهید، بروید.» همه گفتیم: ما حاضر به ترک جناب عالی نیستیم و همین جا می‌‌مانیم.

گلوله توپ دو جای دیوار ایوان جنوبی جلوی اتاق را خراب کرد و گلوله‌ای از سمت مغرب از پنجره اتاق هیأت وزیران گذشته، به در آهنی بستة اتاق ما خورد و صدای شدیدی کرد… طرز نشستن ما در اتاق، کاملا بی‌اعتنایی ما را به مرگ نشان می‌داد؛ زیرا حضار همگی در سه طرف اتاق، که بیشتر مورد خطر بود، نشسته بودند. آقای دکتر روی تختخواب، مهندس کاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس سیف‌الله معظمی و مهندس احمد زیرک‌زاده در سمت مغرب. من و ملکوتی، معاون نخست‌وزیر و دبیران منشی نخست‌وزیر و کارمند نخست‌وزیری، روی درگاه جنوبی، یعنی همان طرف که گلوله توپ دو جای دیوار را سوراخ کرده بود، نشسته بودیم و گلوله متوالیا به دیوار‌ها و آهن شیروانی می‌خورد.

مهندس رضوی گفت: «‌آقا! حالا که کشته می‌شویم، چرا اینجا بمانیم که به دست رجاله بیافتیم. از اینجا بیرون برویم؛ شاید هم راه نجاتی پیدا شد.» این حرف هرچند بی‌اثر نبود، ولی به نتیجه مطلوب نرسید. من گفتم: «آقایان! ممکن است ما قبل از آنکه مخالفین به اتاق وارد شوند، زیر آوار سقف و دیوار برویم. لااقل از اینجا که بیشتر مورد اصابت گلوله است، برخیزیم و به زیرزمین یکی از اتاق‌های مجاور برویم.»

در این وقت همه به یکباره از جا برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخست‌وزیر را هم بلند کردیم. آقای بشیر فرهمند، رئیس اداره تبلیغات، با یکی دو نفر دیگر که در اتاق مجاور بودند، چون از عزیمت ما مطلع شدند، در جانب غربی را باز کردند و به طرف آقای نخست‌وزیر آمدند. آقای بشیر فرهمند دست ایشان را گرفته، می‌بوسید و به‌شدت گریه می‌کرد. این منظره رقت‌انگیز که محرک عاطفه تحسین و اعجاب بود، چند لحظه طول کشید. آن دو سه تن آقایان از در غربی خارج شدند و ما با آقای دکتر و سرهنگ علی دفتری و سرهنگ‌دوم عزت‌الله دفتری و سروان داورپناه، از در شرقی بیرون رفتیم و از اتاق دیگر گذشتیم و از پلکان پایین رفته، به جای اینکه در زیرزمین متوقف شویم، همچنان به حرکت ادامه داده، از در جنوبی طبقه تحتانی عمارت مشرف به دیوار شرقی، وارد حیاط شدیم. در اینجا سه سرباز خون‌آلود به جمع ما پیوستند. نردبانی در پای دیوار بود؛ آن را بلند کردیم و روی دیوار گذاشتیم. سربازان‌ (مدافع) داخل حیاط و شاید خارج آن، ما را می‌دیدند و هر آن، بیم آن می‌رفت که سربازانی که در خارج و در محل «اداره همکاری ایران و آمریکا» (‌باغ‌ آقای دکتر مصدق که در اجاره آن اداره بود) بودند، ما را هدف تیر خود قرار دهند. باری، اول، یکی دو نفر به بالا رفتند و از روی دیوار به خانه همسایه (متعلق به آقای ناصری‌ آملی)، فرود آمدند. بعد آقای دکتر را به بالا فرستادیم و کسانی که به پایین رفته بودند، ایشان را به آهستگی از دیوار فرود آوردند. بعد همگی حتی سه سرباز، وارد خانه همسایه شدیم…

تختخواب چوبی شکسته‌ای را که در پای دیوار شرقی حیاط بود، به دیوار شرقی آن خانه تکیه دادیم و یک یک، با زحمت از دیوار بالا رفتیم و به آن طرف جستیم و از راهرو، به طرف شمال خانه متوجه شدیم. عده‌ای زن و بچه در این خانه بودند. مرد خانه، آنان را دور کرد و ما پس از دو سه دقیقه تأمل و مطالعه وضع حیاط، چون خروج از در خانه صلاح نبود، مصمم شدیم که آنجا نیز از دیوار بالا برویم؛ ولی این دیوار مرتفع بود. در گوشه شمال شرقی حیاط، به ارتفاع دو متر، دریچه‌ای بود که ارتفاع دیوار را به دو قسمت منقسم می‌کرد. با زحمت، اول خود را به دریچه رساندیم و از آنجا به بالای دیوار که منتهی به بام کوچکی می‌شد، رفتیم. در اینجا آقای دبیران به پشت بام خانه مجاور، یعنی سومین خانه، که اهل آن روی بام فرش انداخته و چای می‌خوردند، رفت و… پیش آنان نشست.

بام مذکور به دیوار باغ گودخانه آقای هریسچی… منتهی می‌شد… شاخه چنار نزدیک دیوار را پیش کشیده، تنه درخت را که چندان قوی نبود، گرفتیم و از آن به داخل باغ فرود ‌آمدیم. در این خانه، تنها مستخدمی ساکن بود که ما را شناخت و به هدایت او، از حیاط وارد بنای شمالی باغ شدیم و در طبقه زیرین جانب شمال شرقی خانه آقای دکتر مصدق قرار گرفتیم (نزدیک به ساعت ۱۸) ‌آقای مهندس کاظم حسیبی و کارمند نخست‌وزیری و سروان ایرج داورپناه، در باغ نماندند و به جای دیگر رفتند. آقای مهندس احمد زیرک‌زاده، هنگام نزول از دیوار باغ به زمین خورد و پایش به‌شدت آسیب دید و درد گرفت، چنان که تمام شب او از درد، و ما از این پیشامد ناراحت و در زحمت بودیم. مستخدم مذکور فوراً به صاحبخانه‌ (در شمیران) تلفن کرد و جریان واقعه را به او خبر داد. آن مرد خیراندیش مهربان به وی گفت: «‌آقایان شب را مطمئن در خانه من که متعلق به خودشان است بمانند. جان و مال من فدای دکتر مصدق»!

صدای تیر و توپ پیوسته تا مقارن ساعت ۱۹ شنیده می‌شد. من به خانه خود تلفن کرده، گفتم: «من سالم و در جای امن هستم. مطمئن باش.»در این‌ وقت که هوا به‌تدریج تاریک می‌شد، ما از پنجره جنوبی زیرزمین متوجه نور تیره‌فام و سپس شعله‌های آتش شدیم که در امتداد جنوب غربی باغ، یعنی خانه آقای دکتر مصدق، زبانه می‌کشید. حالت غریبی به همه ما دست داد و خیالات پریشان و افکار دردناکی از خاطر ما می‌گذشت که وصف آن کار آسانی نیست. آقای دکتر مصدق به پای پنجره رو به جنوب زیرزمین‌ آمدند. من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غم‌افزا و اَلَم‌انگیز می‌نمود، مشاهده حالت وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعله‌های دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمی‌خاست، به چشم می‌دید! شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره دود و شعله را نظاره می‌کردیم. سپس آقای دکتر، با بغض گریه در گلو، به من گفتند: «آتش‌سوزی خانه مهم نیست؛ من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند، شرمنده‌ام!» آتش‌سوزی خانه رئیس و پیشوای ما، تا مقارن ساعت ۲۱ ادامه داشت و از آن به بعد تا صبح، ریزش آب روی آتش و دیوار و آهن و شیروانی شنیده می‌شد…

در حدود نیمه‌شب بود که زنگ در صدا کرد. مستخدم رفت و در را باز کرد. معلوم شد مأمورین کارآگاهی هستند که می‌خواهند برای بازرسی وارد خانه شوند. مستخدم به آنها گفت: «صاحبخانه نیست و در اتاق‌ها بسته است و من در این خانه تنها هستم.» کار‌آگاهان با بیان و وضع ساده مستخدم…، از تفحص در خانه منصرف شده و پی کار خود رفتند. ساعتی بعد بار دیگر زنگ صدا کرد. مأمورین آتش‌نشانی برای بردن آب آمده بودند. مستخدم ناچار اجازه داد که بیایند و با ظر‌فهای خود آب ببرند و این کار تقریبا دو ساعت ادامه داشت.

چه باید کرد؟

در اثنای شب، مشورت می‌کردیم که چه باید کرد؟ آقای دکتر مصدق گفتند: «چون از نیمه‌شب مدتی گذشته و در خیابان‌ها کسی نیست و از شر رجاله آسوده هستیم و قطعا فردا خانه‌های این اطراف را تفتیش خواهند کرد، بهتر آن است که برخیزیم و از خانه خارج شویم و خود را به مأمورین فرمانداری نظامی معرفی کنیم.» گفته شد: «بدون آنکه فرمانداری ما را احضار کرده باشد، ضرورت ندارد که ما خود را در اختیار آن مأمورین قرار دهیم.» گفتند: «من چون خانه و مسکنی ندارم و نمی‌خواهم اسباب زحمت صاحب این خانه، یا اشخاصی دیگر فراهم شود، این کار را می‌کنم.»

پس از مدتی بحث و مشاوره، چون معلوم نبود فردا چه می‌شود، تصمیم گرفتیم که صبح پس از انقضای ساعت مقرر حکومت نظامی، هر کس راه خود را در پیش گیرد و آقای دکتر به اتفاق مهندس معظمی، به خانه مادر آقای مهندس که نزدیک است، بروند. دکتر گفت: «تا ببینیم چه پیش می‌آید و حاکمان امور چه نظر دارند و چه می‌خواهند بکنند.»…

در ساعت ۵، همه به حیاط آمدیم و جز سه تن سرباز که در آنجا ماندند تا لباس‌های خود را بشویند و بعد به خارج بروند، بقیه به صورت دسته‌های دو سه نفری، پس از خداحافظی از آن مستخدم، که مهربانی را با یک نوع خشونت ناشی از ترس جمع کرده بود، از در باغ‌ خارج شدیم. سرهنگ علی دفتری و سرهنگ دوم عزت‌الله دفتری و ملکوتی با هم رفتند. نریمان و مهندس رضوی و مهندس زیرک‌زاده، که نمی‌توانست به دو پا راه برود و سخت در زحمت بود، همراه شدند. من با آقای دکتر و مهندس معظمی بودم. چون نخواستم آن پیرمرد محترم را در آن حال تنها بگذارم، به خانه مادر آقای مهندس معظمی وارد شدم. آقای دکتر شایگان نیز، که مانند من نخواست دکتر را‌‌ رها کند، به ما ملحق شد. مادر آقای مهندس و اهل خانه به ییلاق رفته بودند و آنجا جز مستخدم کسی نبود. ما به مهمانخانه در طبقه دوم رفتیم و آقای مهندس تلفن کردند و خانم برادرشان (میرزا حسن‌خان) آمدند و صبحانه آماده کردند و خوردیم.

آقای مهندس آمدند و گفتند: «در رادیو اعلام شده است که آقای دکتر محمد مصدق باید در ظرف ۲۴ ساعت خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنند.» آقای دکتر گفتند: «با این خبر، من به فرمانداری نظامی خواهم رفت؛ چون اگر دولت فعلی دولت قانونی نباشد، عملا دولت است.» پس از مذاکره و مشاوره، رأی ما بر این شد که ساعت ۸ ‌آقای مهندس معظمی، ‌آقای مهندس جعفر شریف‌امامی، شوهرخواهر خود را با تلفن به این خانه بخوانند و به وسیله ایشان، کیفیت کار به مقامات مربوط اطلاع داده شود. ضمنا آقای مهندس معظمی در تلفن به ایشان بگویند که یک دست لباس خود را برای او (ولی در واقع برای آقای دکتر مصدق) همراه بیاورند. چند دقیقه پس از ساعت ۸، آقای مهندس شریف امامی آمدند. برخورد ایشان ظاهرا ملایم، ولی دور از تعجب و کراهت از اینکه ما، در آن خانه هستیم، نبود.

فرمانداری نظامی

‌آقای دکتر گفتند: «من می‌خواهم خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنم.» مهندس شریف امامی گفت: «من ممکن است حالا پیش سرلشکر زاهدی بروم و با او مذاکره کنم تا ترتیب کار را بدهند که بدون خطر از اینجا حرکت کنید.» من گفتم: «چون آقای دکتر بیست و چهار ساعت وقت دارند و گرفت و گیر از ساعت ۸ بعدازظهر شروع می‌شود، بهتر آن است که فعلا به هیچ وجه اقدامی نشود. در ساعت ۵ ‌و نیم یا ۶ بعدازظهر، آقای مهندس شریف امامی، محل توقف و تصمیم آقای دکتر را به اطلاع سرلشکر زاهدی برسانند و وسایل را طوری فراهم کنند که آقای دکتر در ساعت ۸ و نیم بعدازظهر، مصون از تعدی رجاله، به فرمانداری نظامی یا محل دیگر که معین خواهد شد، بروند.» آقایان همگی این رأی را، که من به مصلحتی داده بودم، پسندیدند.

آقای دکتر مصدق لباسی را که آقای شریف امامی آورده بودند، پوشیدند و گفتند: «این لباس برای من گشاد است. لباسی بخرید که تنگ‌تر و پارچه‌اش معمولی باشد نه به این خوبی.» آقای شریف امامی رفتند و ساعتی بعد مراجعت کردند و لباسی آوردند و گفتند: «حالا که من می‌آمدم، افسری اسلحه دستی برهنه در دست، در این کوچه می‌گشت و احتمال قوی می‌رود که به‌زودی به اینجا بیاید.»‌ گفتیم: «اگر کسی آمد که‌ آقای دکتر در اینجا هستند و او به وظیفه خود عمل خواهد کرد؛ ‌و اگر تا ساعت ۵ و نیم مأموری نیامد، به شما تلفن خواهیم کرد که بر طبق تصمیم مذکور عمل بفرمایید.» آقای شریف امامی گفتند: «پس من می‌روم. اگر تصمیم‌تان تغییر نکرد، ‌آقای مهندس معظمی در ساعت ۵ و نیم به من تلفن کنند، تا با سرلشکر زاهدی مذاکره کنم.»…

اتفاقا خانه‌ای که ما در آن ساکن بودیم، قبلا متعلق به آقای دکترمصدق بود و ایشان گفتند که به دستور خود من آن را ساخته‌اند و بعد آن را به مبلغ شانزده‌هزار تومان فروختم. این تصادف خالی از غرایب نبود که خانه قدیم خود دکتر، در چنین روزی، پناهگاه او و ما شود…

ساعت ۵ و ربع بعدازظهر در زدند. مستخدم در را باز کرد و پس از چند لحظه برگشت و به آقای مهندس گفت که: «کارآگاهان برای تفتیش خانه آمده‌اند»… ما گفتیم: «بسیار خوب، کار خود را بکنند»… همه ظاهراً در کمال آرامی بودیم. من به آنها گفتم: «‌آقایان چه می‌خواهید؟ ‌آیا مأمور بازداشت هستید؟» آن که جلو‌تر بود، با اشاره تصدیق کرد. گفتم: «مأمور بازداشت کدام یک از ما هستید؟» گفت:‌ «بازداشت همه آقایان»…

شهر هنوز وضع عادی نداشت و در مردم اضطراب و وحشت‌زدگی و حالت کنجکاوی دیده می‌شد. در بعضی جاها دسته‌های چند نفری متوقف بودند و اتومبیل ما، احیانا با عده خارج از معمول که در آن سوار بودند و سرعت فوق‌العاده که داشت، جلب توجه می‌کرد… اتومبیل به در دوم شهربانی رسید. جمعی بیرون و داخل ایستاده بودند و ظاهراً چون گرفت و گیر بسیار بود و بازداشت‌شدگان را به آنجا می‌آوردند، به تماشا(!) مشغول بودند. ما وارد محوطه شدیم… جمعی که ما را شناخته بودند، به ما نزدیک شدند و با بی‌نظمی به دنبال ما به راه افتادند. آقای دکترمصدق پیش و ما پشت سر معظم‌له بودیم. چون خواستیم از پلکان بالا برویم، یکی از میان جمعیت دست زد و چند تن به تقلید از وی متابعت کردند. من پشت کردم و به سرهنگ دومی، افسر شهربانی که نزدیک بود، با لحنی محکم و نسبتا شدید و‌ آمرانه گفتم: «هیچ می‌دانید ما در کجا هستیم و شما چه مسئولیت سنگینی به عهده دارید؟ این بی‌نظمی چیست و شما اینجا چه‌کاره‌اید؟» او فوراً به عقب برگشت که از پیش آمدن و فشار تماشاگران و تظاهر آنان جلوگیری کند؛ و کرد، و ما با این وضع و حال و مسلط بر اعصاب، با چهره و سیمای مصمم، از خطر غوغا جستیم!

… در حدود ساعت شش و هجده دقیقه، ما را از فرمانداری حرکت دادند و از در بزرگ شهربانی خارج کردند. از پلکان پایین آمدیم، سرلشکر نادر باتمانقلیچ که به ریاست ستاد ارتش رسیده است، بازوی آقای دکترمصدق را گرفته بود. هنگامی که خواستیم سوار اتومبیل شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی و شعاردهی کرد. سرلشکر باتمانقلیچ با اخم و تشر گفت: «خفه شو پدرسوخته..!»

او ساکت شد و ما سوار شدیم و از شهربانی… به باشگاه افسران رسیدیم و وارد باشگاه شدیم… چون از میان دو صف افسران، به اتاقی که سرلشکر زاهدی و جمعی دیگر در آن بودند، رسیدیم، سرلشکر در لباس نظامی… پیش آمد و به‌ آقای دکترمصدق سلام کرد و دست داد و گفت: «من خیلی متأسفم که شما را در اینجا می‌بینم. حالا بفرمایید در اتاقی که حاضر شده است، استراحت بفرمایید.» سپس رو به ما کرد و گفت: «آقایان هم فعلا بفرمایید یک چای میل کنید تا بعد..!.» و با ما دست داد و ما به راه افتادیم…