دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها تصويري چند رسانه‌اي

گزارش تصویری مراسم بزرگداشت دکتر فاطمی و تاسیس جبهه ملی ایران۱۴۰۳-سرود جبهه ملی ایران و سخنان دکتر محسن فرشاد-بخش نخست

عصر روز شنبه ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۳ به مناسبت هفتادمین سالروز شهادت دکترحسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت ملی مصدق و هفتاد و پنجمین سالگرد تاسیس جبهه ملی ایران مراسمی در تهران برگزار گردید.

در بخش نخست تصاویر مربوط به سرود جبهه ملی ایران و سخنان دکتر محسن فرشاد سخنگوی جبهه ملی ایران از سوی کمیته رسانه تقدیم اعضا و علاقه مندان به راه مصدق می شود

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه برجسته ترین ها

به مناسبت 69 امین سالگرد شهادت دکتر فاطمی

 

امروز صبح جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲ عده ای از اعضای جبهه ملی ایران همراه برخی شخصیت های سیاسی ملی به مناسبت شصت و نهمین سالروز شهادت دکتر حسین فاطمی در گورستان ابن بابویه حضور یافته و مزار آن شهید بزرگ جبهه ملی ایران را گل باران کردند. این مراسم با پخش سرود جبهه ملی آغاز شد.

در این مراسم آقای دکتر محسن فرشاد عضو هیات رهبری اجرائی و سخنگوی جبهه ملی، آقای دکتر سیف زاده از کانون مدافعان حقوق بشر ، خانم حسینی از طرف سازمان زنان جبهه ملی ایران و آقای دکتر حسین موسویان رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران ، هر یک بیاناتی در باره زندگی و مبارزات  دکتر حسین فاطمی ایراد نمودند.

همچنین در این مراسم آقای مهندس محمد اسدی عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران شعری در خصوص دکتر فاطمی قرائت کرده و در پایان سرود « ای ایران » توسط حاضران همخوانی گردید.شرح کامل این مراسم متعاقبا منتشر خواهد گردید.
روابط عمومی جبهه ملی ایران
جمعه ۱۹ آبان ۱۴۰۲

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه برجسته ترین ها

مرگ دلخراش خانم مهسا امینی را محکوم می کنیم

 

هموطنان عزیز!

متاسفانه بار دیگر یکی از فرزندان دلبند میهن، جان شیرین خود را در یکی از بازداشتگاه های جمهوری اسلامی بنا بر یکی از ناهنجاری ‌‌های تحمیل شده بر ملت ما از دست داد. این ناگواری اصرار بر تداوم سیاست منحط حجاب اجباری توسط حکومت جمهوری اسلامی و با رویه نفرت‌انگیز و شکست‌خورده گشت ارشاد است که در این مورد اخیر، منتهی به جان باختن خانم مهسا امینی در بازداشت این واحد ضدمردمی گردید.  جای تاسف و شرم بسیار است که دختر جوانی از خطه پهلوان‌پرور استان کردستان در پی سفر خانوادگی به پایتخت کشور خود، در بند جماعتی به دور از هرگونه اخلاق و منش و روش انسانی و قانونی و شرعی گرفتار آمده و جان و جوانی شیرینش ستانده می‌شود. بسیار اسفناک است که نام نیروی پلیس کشور که قطعاً بدنه پرسنل خدوم و زحمت‌کش و مردم‌دوست آن نیز نباید از چنین وضعیتی رضایت داشته باشند، به جای آنکه مفتخر به تامین و تضمین امنیت همه شهروندان این کشور باشد، اکنون با تدوام رویه منفور و مفتضح گشت‌های ارشاد، در جایگاه متهم رخداد چنین فاجعه‌ای قرار گرفته است. اتهامی که پخش تصاویر  تقطیع شده دوربین مداربسته و طرح ادعاهایی برخلاف شواهد محرز پزشکی و امتناع از ارائه گزارش رسمی پزشکی قانونی، هرگز نمی‌تواند موجب اقناع افکار عمومی و برطرف شدن اتهامات وارده به مسئولین مرگ دلخراش خانم مهسا امینی گردد.

جبهه ملی ایران این ضایعه اسفناک و جبران نا پذیر را به خانواده داغدار مهسا امینی و به همه ملت بزرگ ایران تسلیت می گوید

جبهه ملی ایران ضمن ابراز تاسف و انزجار از فاجعه پیش آمده، به عنوان نیرویی پیشرو در دفاع از آزادی‌های سیاسی و اجتماعی ملت ایران بر خود لازم می‌داند که در تداوم مواضع تاریخی خود، مخالفت همه‌جانبه خود را با هر نوع تحملیل پوشش و پیگردهای متعاقب آن با نام گشت ارشاد و یا تحت هر عنوان دیگری اعلام کند.

جبهه ملی ایران که پیش از انقلاب پنجاه و هفت مجدانه پیگیر احقاق حقوق و آزادی‌های سیاسی ملت ایران بود، در سال‌های پس از انقلاب نیز وظیفه حمایت از حقوق بنیادین و آزادی‌های اجتماعی سلب شده ملت ایران را همواره مد نظر و پیگیری خود قرار داده است. این وظیفه از سازماندهی اعتراض به تعطیلی دانشگاه و گرانی و تورم و لوایح سخیف دولت وقت در خردادماه سال شصت آغاز شد و تاکنون نیز ادامه یافته است و در این راه و در مورد مشخص مخالفت با حجاب اجباری، یکی از همو‌ندان جبهه ملی ایران و حزب ملت ایران، زنده‌یاد دکتر هما دارابی که به همراه زنده‌یاد پروانه اسکندری (فروهر) از بنیان‌گذاران سازمان زنان جبهه ملی ایران نیز بودند را در جریان خودسوزی اعتراضی ایشان به حجاب اجباری در اسفندماه سال هفتاد و دو، از دست داد.

اکنون نیز در تداوم این خویشکاری تاریخی، جبهه ملی ایران در پی وقوع فاجعه مرگ دلخراش خانم مهسا امینی خواستار آن است که:

یکم.  سیاست ضد ملی و ضد حقوق بشری حجاب اجباری که بی‌گمان یکی از عوامل موثر بر خروج بی‌سابقه سرمایه‌های مادی و معنوی از کشور است،لغو گردد. این سیاست علاوه بر ضد ملی بودن و مغایرت آن با اصول اولیه حقوق بشر، اکنون از جانب بسیاری از روحانیون مستقل و مردمان دیندار ایرانی نیز عملی نکوهیده و حتی ضدشرعی شناخته می‌شود. سیاست تحمیل نوع پوشش همواره مورد نفی و مخالفت جبهه ملی ایران بوده است. اگر در گذشته زنده‌یاد دکتر محمد مصدق رهبر فقید جبهه ملی ایران، ضمن دفاع از حق انتخاب پوشش، شیوه کشف حجاب اجباری رضاشاهی را مورد نقد قرار ‌داده بود، امروز نیز جبهه ملی ایران صراحتاً به تداوم سیاست منافی حقوق بشر حجاب اجباری معترض است و چنانکه اشاره رفت، آن را یکی از آسیب‌رسان‌ترین تصمیمات جمهوری اسلامی به کشور می‌داند.

دوم. مخالفت با حجاب اجباری طبیعتاً به منزله مخالفت با تبعات آن یعنی گشت‌های ارشاد نیز می‌باشد. علاوه بر این، مخالفت ما با این گشت‌ها به دلیل اخلالی است که این شیوه شنیع، در نظم قانونی و همبستگی اجتماعی جامعه ایران ایجاد می‌کند. بدین صورت که این گشت‌ها از یکسو منجر به تحریف و تخریب قانون و پلیس به مثابه نیروی حافظ آن به نفع یک سیاست شکست‌خورده ایدئولوژیک می‌شود و از سوی دیگر هم منجر به ناکارآمدی و ناتوانی و بدنامی نهادهای قانونی گردیده و جامعه را از امکان همبستگی اجتماعی پیرامون یک نظم قانونی مورد اجماع ملی محروم می‌سازد. این گشت‌ها نهایتاً نیروی پلیس را در مقابل جامعه قرار داده و آن را از نیرویی مردمی، به ابزاری ضدمردمی در جهت سلب حقوق شهروندان تبدیل می‌کند. شاید حاکمان چنین وضعیتی را به نفع خود قلمداد کنند، اما آخرین پیامد چنین رویه‌ایکه مرگ دلخراش خانم مهساامینی بوده است، وهم‌آلود بودن چنین تصوراتی را بیش از پیش نمایان می‌کند.

سوم. نهایتا اینکه مرگ دلخراش خانم مهسا امینی موردی نیست که افکار عمومی و وجدان جمعی ملت ایران، آن را به سادگی فراموش کنند و حاکمان تصور اشتباهی دارند که می‌توانند در این مورد هم به سان موارد مشابه گذشته، از پاسخگویی طفره رفته و عملاً از مقصرین و مرتکبین جرم، با عدم پیگرد و رسیدگی حمایت کنند. جبهه ملی ایران موکداً خواستار تشکیل هیئت‌ مستقلی برای بررسی نحوه رخداد فاجعه، شناسایی و پیگرد و محاکمه علنی مسببین و مقصرین واقعه است و حق دادخواهی را تا زمان احقاق حق خانواده خانم مهسا امینی و التیام خشم عمومی جامعه ایران، تعطیل‌ناپذیر می‌داند.

                                                     

شورای مرکزی جبهه ملی ایران

تهران – بیست وششم شهریور 1401

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه برجسته ترین ها

شصت و هفتمین سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی

شصت و هفت سال پیش در سحرگاه روز 19 آبان۱۳۳۳ ستاره تابناک آسمان نهضت ملی ایران، شهید راه وطن، دکتر حسین فاطمی توسط دژخیمان برخاسته از کودتای ننگین 28 مرداد32 تیرباران شد .

فاطمی از ارکان اصلی نهضت ملی و جبهه ملی ایران بود. چرا که هم او بود که در کناردکتر مصدق ابتدا «جبهه ملی ایران» را تأسیس و سپس پیشنهاد ملّی شدن صنعت نفت را در شورای مرکزی جبهه ملی ایران مطرح کرد. در ۲۲ شهریور ۱۳۲۸ او هیأت هفت‌نفره مدیران جراید را به همراه نمایندگان مستقل مجلس پانزدهم ساماندهی کرد.و با این گردهمایی اولین سنگ بنای جبهه ملّی ایران را بر زمین گذارد. تجمع بی‌سابقه مردم در ۲۲ مهرماه 1328 به همراهی جمعی از مدیران جراید، سران احزاب و سازمان‌ها به‌ ابتکار دکتر مصدق و حرکت اعتراضی به طرف کاخ مرمر و تحصن چهار روزه دکتر فاطمی به همراه ۲۰ نفراز برگزیدگان جمعیت به درون کاخ، موجبات شکل‌گیری جبهه ملّی ایران در اول آبان، را فراهم کرد.

می‌توان گفت که شخصیت تشکیلاتی و قدرت سازماندهی دکتر فاطمی در کنار وجه کاریزماتیک و رهبری مؤثر دکتر مصدق، دو وزنه مکمل در ساماندهی تشکیلاتی جبهه  ملّی ایران بود. هم او بود که اول آبان ۱۳۲۸ چندی پس از تحصن در منزل دکتر مصدق، پیشنهاد همبستگی احزاب و اصناف را زیر مجموعه یک «جبهه واحد» مطرح کرد و در نهایت سازمان و عنوان جبهه ملّی ایران به ابتکار فاطمی شکل می‌گیرد.

در این سازمان فاطمی جوان به سمت مسئول کمیته تعلیمات و نشریه باختر امروز به عنوان ارگان رسمی جبهه ملّی ایران محسوب می‌شود. او در یک سخنرانی اهداف جبهه ملّی ایران را « استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی» معرفی و شورای مرکزی این اهداف را به عنوان اصول سازمانی تصویب می‌کند. با تلاش‌های جبهه ملّی ایران و روشنگری‌های شبانه‌‌‌روزی دکتر فاطمی و همکارانش، هشت نفر از اعضاء وارد مجلس شانزدهم شدند و به‌گفته دکتر مصدق «ملّی شدن صنعت نفت در سراسر کشور ابتکار شادروان دکتر حسین فاطمى است که چون کمیسیون نفت مجلس شوراى ملّی پس از چند ماه مذاکره و مباحثه نتوانست راجع به‌ استیفاى حق ملّت از شرکت نفت انگلیس و ایران تصمیمى اتخاذ کند، دکتر فاطمى گفت:  نفت را باید ملّی کرد تا دنیا بداند که نمایندگان جبهه ملّی ایران جز آسایش مردم چیزى نمى‏خواهند و با هیچ سیاستى سازش ندارند. بنابراین ایده ملّی شدن صنعت نفت ایران در سراسر مناطق کشور به ابتکار دکتر فاطمی در شورای مرکزی جبهه ملّی ایران مطرح و در نهایت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ این طرح در مجلس به تصویب نهایی رسید. و به دنبال آن دولت ملی مصدق برای اجرای قانون ملی شدن نفت تشکیل گردید.و دکتر فاطمی در آن دولت ملی معاون نخست وزیر وسخنگوی دولت و سپس وزیر امور خارجه شد.

پس از کودتای 28 مرداد32 دکتر فاطمی مدتی در اختفاء به سر برد.اما سرانجام در تاریخ 16 اسفند 32 در مخفیگاه خود بازداشت شد و در روز دستگیری در یک توطئه از پیش طراحی شده در مقابل شهربانی ودر جلوی چشم نیروهای پلیس ، اراذل واوباش به سرکردگی شعبان جعفری بر سر او ریخته و پیکرش را با ضربات متعدد چاقو به شدت مجروح نمودند تا شاید نیازی  به تشکیل دادگاه نظامی و اعدام نداشته باشند.دکتر فاطمی قبلا نیز یک بار به ضرب گلوله یکی از اعضای فدائیان اسلام مجروح گردیده بود . اما سرانجام نا گزیر به محاکمه دکتر فاطمی و بردن پیکر مجروح او با برانکارد به میدان تیر باران گردیدند.

فاطمی همواره امیدوار بود و بلکه یقین داشت که پس از وی، نسل جدید در نهضتی فراگیر، بساط استبداد سلطنتی را واژگون سازد. پیش از شهادتش چنین گفت: «مرگ حقّ است و من  از مرگ  ابائی  ندارم، آن‌هم چنین  مرگ پر افتخاری، من میمیرم  که نسل  جوان  ایران از  مرگ من عبرتی  گرفته و  با خون خود از وطنش  دفاع کرده و نگذارند اجنبی بر این کشور حکومت نمایند». پس از ۲۴ سال؛ از ثمره خونِ پاک دکتر فاطمی و دست‌رنج مبارزان راه استقلال و آزادی، انقلاب ۵۷  پدید آمد که با هدف دست یابی به آزادی واستقلال و تأسیس نظام جمهوری متعارف و مبتنی بر حاکمیت ملّی، توانست نظام استبدادیِ سلطنت موروثی را برچیند. اما با دریغ و تأسف بسیار، طولی نکشید، که آن انقلاب با شبیخون دیگری، منحرف شد و دسته دسته جوانان وطن که خود در انقلاب نقش داشتند، یا به جوخه اعدام سپرده شدند و یا در جنگ خانمان‌سوز هشت ساله، شهید و جانباز شدند و تمام آرمان‌‌های ملّت ایران  به طاق نِسیان کوبیده شد.

همه آگاهان جامعه و فرزندان این مرز و بوم موظفند که برای زنده نگه داشتن امید و آرمان شهید فاطمی و روشنایی مشعل فروزان استقلال و آزادی نهضت ملّی ایران، کوشا و پویا باشند. از یاد نبریم که دکتر فاطمی در واپسین سرود حماسی خود بیان کرد: «من خدای را شکر می‌کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می‌شوم، خدای را شکر می‌کنم که با شهادتم در این راه دِین خود را به ملّت ستمدیده و استعمارزدۀ ایران ادا کرده‌ام و امیدوارم نسل بعدی، هم‌چنان نهضت همیشه جاوید ملّی را ادامه دهند ،زنده‌باد آزادی، زنده‌باد مصدق و پاینده باد ایران»

 

تهران- نوزدهم آبان ماه 1400 خورشیدی

هیات رهبری اجرائی جبهه ملی ایران

 

دسته‌ها
تقويم ملي ايران درباره ما شخصيت‌ها

سالروز ترور دکتر حسین فاطمی شرف اهل قلم و سیاست

دیدید بالاخره انگلیسی‌ها من را کشتند. چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که باختر امروز به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد. نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته‌ام خاموش شود.

حسین فاطمی را بی شک باید مغز متفکر ملی شدن نفت دانست. مبارزی جوان که با کارکرد رسانه آشنا بود، مردم را می شناخت، آلت دست استعمار خارجی و استبداد شاهنشاهی نشد و در راه آرمانهای مردم یعنی آزادی و دموکراسی جان داد.
به دنبال برگزاری انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی دکتر فاطمی از تهران به نمایندگی انتخاب شد تا به کمک سایر نمایندگان طرفدار جبهه ملی ایران و نهضت ملی شدن نفت پایگاه دکتر مصدق و دولت ملی او را در مجلس مستحکم کند. اما در سمت دیگر دکترمصدق با توجه به تغییرات سریع در عرصه بین الملل و پس از قطع رابطه با دولت انگسلتان به دلیل تلاش هایش در کودتای نافرجام شهریور 1331، از دکتر فاطمی دعوت کرد به عنوان وزیر خارجه در کابینه اش فعالیت کرده و پیام آور ندای موازنه منفی و تلاش های ضد استعماری و استقلال خواهانه مردم ایران شده و در قامت دیپلمات از توانایی هایش در عرصه بین المللی برای حفظ منافع ملی ایران استفاده کند.

دولت انگلستان که پایگاه رسمی خود را از دست داده و با تلاش های بی وقفه دکتر فاطمی در جلب اعتماد سایر کشورها و آغاز مذاکرات توسط کشورهای مستقل همانند ایتالیا و ژاپن و بلوک شرق برای خریدنفت مواجه شده بود، این بار با دست نامرئی خود و تحریک فدائیان اسلام تلاش کرد تا مغز متفکر دولت را از پای بیاندازد. در 14بهمن 1331 نواب صفوی رهبر سازمان فداییان اسلام که پیش از آن که به دلیل تخریب یک مدرسه دخترانه دوران حبس را می گذارند از زندان ازاد می شود و در اولین گام پس از آزادی به به همراه حسین واحدی مرد شماره دو فداییان اسلام که به همراه کرباسچیان با در ارتباط با عوامل انگلستان بود، با تحلیلی فاطمی را از همراهان شاه و مانع اجرای احکام مذهبی خوانده و دستور به حذف او می دهند. شاه نیز که تلاش ناکامی کرده بود تا با جدایی اعضای جبه ملی و پیشنهاد نخست وزیری به دکتر فاطمی او را از نهضت ملی جدا کرده و به صف استبداد جلب کند از چنین روندی حمایت می کند.

در 25 بهمن و در سالگرد ترور محمد مسعود روزنامه نگار سرشناس آن دوران به به دستور حزب توده کشته شده بود، محمد عبد خدایی جوان پانزده ساله ای گلوله ای به سمت دکتر فاطمی سخنران مراسم شلیک کرده و با فریاد های الله اکبر از این عمل خود ابراز شادمانی می نماید. او سالها بعد نیز با تایید عملکرد خود بیان کرد: اگر باز هم زمان به عقب بر می گشت دکتر فاطمی را ترور می کرد.
دکتر فاطمی پس از این ترور در راه بیمارستان سرانگشت این ترور را نه در بازوی اجرایی و عامل داخلی که در عامل خارجی می داند و میگوید:

دیدید بالاخره انگلیسی‌ها من را کشتند. چه زنده بمانم و چه نمانم، تقاضای من این است که باختر امروز به همین سبک و روش و شیوه انتشار یابد. نگذارید این چراغ را که به خون دل روشن نگه داشته‌ام خاموش شود.
دکتر فاطمی به بیمارستان نجمیه منتقل شده و بلافاصله مورد عمل جراحی قرار میگیرد اما زخم حاصل از این جراحت او را ماه ها از عرصه فعالیتهای سیاسی در داخل کشور دور کرده و وی برای معالجه بارها به خارج از کشور رفته و هفته ها در بیمارستان بستری و مورد عمل مجدد قرار گرفت.


این عدم حضور وی در عرصه سیاست داخلی و خارجی خواسته باطنی شاه و انگلستان را براورده کرده و از توانایی های دولت ملی بصورت محسوسی کاست. این ترور را باید نخستین گام در راه کودتای 28 مرداد دانست. راهی که با تلاش برای ترور دکتر مصدق در نهم اسفند 1331 و قتل ریاست وقت شهربانی سرلشگر افشار طوس در دوم اردیبهشت 1332 ادامه یافته و سرانجام با کودتاهای 25 و 28 مرداد و بازگشت استبداد و استعمار به پایان ماموریتش یعنی انعقاد قراردادی استعماری  کنسرسیوم جهت سلطه بر کشور  و  نفت ایران و استقرار حکومتی استبدادی پایان یافت

 

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها تقويم ملي ايران درباره ما شخصيت‌ها

سید رضا زنجانی مجتهد ملی گرا

۳۷ سال پیش در چنین روزی آرامگاه فاطمه معصومه قم شاهد فریادهای «مرگ بر منافق» «مرگ بر ضد ولایت فقیه» و «مرگ بر آمریکا» بود. این فریادها به مناسبت رحلت یکی از بزرگترین علمای تاریخ معاصر شیعه که اتفاقا از چهره های برجسته روحانیت سیاسی نیز بود سرداده می شد. اما چرا؟ این روحانی برجسته که بود و جواز هتک حرمت میتش به کدامین گناه صادر گشته بود؟

 

در سال ۱۲۸۱ ه.ش آیت‌الله سید محمد موسوی زنجانی مجتهد شیعه صاحب فرزندی شد و نام او را سیدرضا نامید. نام اصلی او سید رضا موسوی فرید و معروف به سید رضا زنجانی و سید رضا مجتهد زنجانی بود. سید رضا بنا بر سنت آبا و اجدادی خاندان خود مشغول تحصیل در علوم حوزوی گشت و ضمن برخورداری از کلاس درس آخوند  خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی در نجف، افتخار شاگردی آیت الله عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم را در ایران کسب نمود و به مقرب‌ترین شاگرد ایشان تبدیل گردید. اجازه اجتهاد ایشان را مرحوم حائری یزدی شخصا صادر نموده و در توصیف ایشان از عناوینی نظیر «عالم کامل»، «محقق مدقق ثقه امین»، و «نور چشم و مایه سرور خاطر من»، «از علمای اعلام و مجتهدین عظام» استفاده نمودند.

 

آیت.الله سید موسی شبیری زنجانی مرجع تقلید متنفذ عصر حاضر در باب ایشان عنوان می دارند «کمتر کسی در فقه و اصول و چیزهای دیگر به حاج آقا رضا می‌رسید. مرحوم والد ما درباره استعداد حاج‌آقا رضا می‌گفتند که ایشان فقه را از جیب خود درمی‌آورد!» پرورش در خانواده‌ای سیاسی در کنار متقارن گشتن ایام زندگی سیدرضا با حوادثی نظیر اشغال ایران بدست متفقین و … از او روحانی‌ای سیاسی ساخت و باعث شد که وجهه سیاسی وی پررنگ‌تر از سایر ابعاد زندگیش باشد. وی همراه با برادر بزرگترش آقا سید ابوالفضل از روحانیون عضو اتحادیه مسلمین بودند که در جریان ملی شدن صنعت نفت از دولت ملی دکتر محمد مصدق حمایت کرده و به جرگه ملیون پیوستند. ایشان همراه با سید علی رضوی هیات علمیه تهران را در حمایت از دکتر مصدق راه اندازی کردند که در حقیقت نخستین تشکل سیاسی روحانیت در کشور بود. پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایشان با همراهی چهره.هایی نظیر محمد نخشب، حسین شاه‌حسینی، ابراهیم کریم‌آبادی و … نهضت مقاومت ملی را با شعار «نهضت ادامه دارد» بنیان گذاشت و ضمن برعهده گرفتن رهبری آن جهت تامین منابع مالی فعالیت های نهضت باغ فندق خود در زنجان را فروختند. وی در همین راه چندین بار بازداشت شد که در یکی از این بازداشت‌ها وی درزندان با دکتر فاطمی وزیر خارجه دولت ملی هم‌بند می‌شود و دکتر فاطمی یادداشت‌های خود را در خصوص ماجراهای دوره دولت ملی و حوادث بعد از ان از طریق واسطه‌ای در زندان به ایشان می‌سپارد و همچنین در وصیت خود از آیت‌الله زنجانی می خواهد تا مراقب فرزندش بوده و هزینه های زندگی او را بعد از مرگش تامین نماید امری که تا زمان حیات آیت‌الله زنجانی همواره در جریان بود. سید رضا زنجانی بعد از مدتی حبس به دلیل فعالیتهایش در نهضت مقاومت به زنجان تبعید شد. او یکی از حامیان مالی خانواده‌های جان‌باختگان پس از کودتای ۲۸ مرداد بود. این حمایت وی از خانواده های قربانیان دوره پهلوی بدون توجه به جهت‌گیری‌های سیاسی آنان صورت می‌گرفت که می‌توان از جمله این موارد حمایت وی ازهمسر و فرزند وارطان سالاخانیان که یک فعال سیاسی ارمنی عضو حزب توده که در زندان های پهلوی زیر شکنجه کشته شده بود یاد کرد.

با پایان یافتن فعالیت‌های نهضت مقاومت ملی و با باز شدن فضای سیاسی کشور، جبهه ملی ایران در تیر ماه ۱۳۳۹ توسط تعدادی از ملیون من جمله شادروانان کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، باقر کاظمی، مهدی آذر، شاپور بختیار، حسین راضی، مهدی بازرگان به رهبری الله یار صالح مجددا فعالیت هیا خود را آغاز کرد؛ که ایشان نیز نقش مهم و غیر قابل انکاری در تشکیل و سامان‌دهی آن بازی کردند. در این ادوار (پس از کودتا ۲۸ مرداد) که شادروان مصدق در حصر غیرقانونی در قلعه احمدآباد قرارداشت، سیدرضا زنجانی همواره با ایشان تماس داشته و مکاتبه می نمود. در نهایت در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ آنگاه که رهبر ملی ایرانیان چشم از جهان فرو بست، ایشان نماز میت را بر پیکر دکتر مصدق اقامه نمود.

پس از انقلاب ایشان به تبعیت از استاد خود آخوند خراسانی با دخالت روحانیت در اداره حکومت مخالفت ورزیده و شدیدا با دخالت روحانیت در مناصب اجرایی مخالفت می‌کردند. دختر ایشان بانو بهیّه موسوی زنجانی (حائری) در این زمینه عنوان می دارند: «او خواهان موقعیت معنوی و روحانی عالمان دینی بود و با دخالت‌های روحانیان در امور اجرایی مخالفت می‌کرد، زیرا معتقد بود که ورود به کارهای اجرایی جایگاه معنوی روحانیت را مخدوش خواهد کرد. در زمان دولت ملی، دکتر مصدق با توجه به حسن اعتمادی که به مرحوم زنجانی داشت پیشنهاد نمود که به طور کلی تمام موقوفات در اختیار آیت الله زنجانی قرار گیرد. اما ایشان از این کار استنکاف ورزید و چنین استدلال کرد: دولت عامل این کار است و ما به هیچ وجه نمی توانیم در عمل مجریان خوبی باشیم. ما هر کجا مغایر با ضوابط مذهبی و قانونی عمل شود تذکر می دهیم. دخالت در امور اجرایی موجب بلا و فساد است چون عده ای ممکن است به دلیل عدم رشد فکری کینه بورزند و عده ای هم به همان دلیل ایجاد دوستی کنند و این برای روحانیت که باید از جایگاه معنوی نزد مردم برخوردار باشد جایز نیست. زیرا ممکن است عده ای نسبت به ما بدبین شوند و این بدبینی منتهی به بدبینی به مذهب شود. ما باید کوشش کنیم تا دولتها معتقد به مبانی اسلام و اصول قانون باشند و به مردم تذکر دهیم به کسانی رای دهند که صالح باشند ولی خود ما مستقیما مجری و عمل کننده نباشیم.»

 

سید رضا زنجانی پس از انقلاب نیز به یاری جبهه ملی ایران پرداخته و از فعالیت ملیون حمایت می نمودند. نخستین اطلاعیه ایشان پس از انقلاب بدین شرح است:

«بعد از سلام به عموم برادران و فرزندان و مسئلت موفقیت شما در اعتلای کلم اسلام و مبارزات ملی اعلام می دارد سی ام تیر سال ۳۱ طلیعه مبارزات ملت است که با مقاومت تام و به شهادت رسیدن عده زیادی از فرزندان عزیز خود توفیق یافت که استعمار و استبداد را مجبور به عقب نشینی و حکومت ملی خود را حفظ نماید. اهمیت این قیام تا آنجا رسید که مجلس ۱۷ جهت زنده نگه داشتن آن روز قانون تعطیل رسمی و بزرگداشت آن را تصویب نمود. حکومت منحوس کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ با شکنجه و کشتار جوانان عزیز در مدت ۲۷ سال مانع انجام مراسم ملی در آن روز گردید. حال که به فضل خدا و به رهبری آیت الله خمینی و فداکاری ملت عزیز حکومت و سلطنت منحوسه از بین رفته است شایسته است تمامی گروهها و أحزاب و طبقات ملت در روز سی ام تیر ماه جاری در میدان بهارستان جهت بزرگداشت آن روز مشارکت فرمایند.»

 

پس از انقلاب که سم پاشی ها برعلیه ملیون و شادروان مصدق از تریبون های رسمی کشور دنبال شده و کار تا جایی پیش رفت که مصدق را تکفیر و جبهه ملی را مرتد اعلام کردند، آقا سید رضا در مصاحبه با  روزنامه مردم ایران می گوید: « آن مرحوم (دکتر مصدق) بدون تردید مسلمان معتقدی بود و اسلام را بالاتر از آن می.دانست که آن را وسیله پیش‌برد مقاصد سیاسی و جلب افکار قرار بدهد. در تعجبم که به چه مبنا این سوال مطرح شده است! کدامیک از نخست وزیران و وزیران قبلی و بعد کابینه ایشان مسلمان تر از ایشان بودند. او شخصیت سیاسی بود نه مبلّغ رسمی مذهب.» ایشان همچنین مهمترین و شاخص‌ترین حامی بنی صدر نخستین رئیس جمهور پس از انقلاب سال ۵۷ بودند و فرزندشان فرید زنجانی مسئول دفتر رئیس جمهور بودند و فرزند دیگرشان سعید در وزارت امور خارجه فعالیت داشتند. که در نهایت ترکش برخوردها با بنی صدر به آن ها نیز اصابت نموده و فرید زنجانی مدت ها طعم زندان های جمهوری اسلامی را چشدند آن عالم فقید تا آخر عمر همواره منتقد حکومت بوده، ضمن تلاش برای متشکل نمودن ملیون نسبت به انحرافات موجود ساکت نمی‌ماندند.

اعلامیه ایشان در خرداد ماه سال ۶۰ نمونه ای از این تلاش های ایشان است:

 

هیأت حاکمه فعلی – در اثر ضعف درک سیاسی و غفلت از رعایت مقررات اسلامی و قانون اساسی که خود واضع آن بودند و اختلاف داخلی و عدم رعایت ارزشهای انسانی و آداب شرعی – ملت و مملکت را با خطرات وحشتنناکی مواجه ساخته اند: خطر تجزیه، خطر مغلوبیت در جنگ تحمیلی عراق که در اثر اشتباه سیاسی (صدور انقلاب) به وجود آمد، خطر فقر و بیکاری و تورم و قحطی، عدم امنیت جانی و مالی، تسلط دسته‌جاتی بنام حزب الله(برعکس نهند نام زنگی کافور) – که از ناحیه‌ی بعضی شعبات حکومتی بطور غیرعلنی مورد حمایت قرار گرفته اند – بر جان و حیثیت و آزادی مردم، تعدد مراجع مسئول بدون حدود مشخصه‌ی صلاحیت شرعی و یا قانونی آنها، خلاصه هرج و مرج در پهنای کشور و غیرها.

و چنین احساس می شود که اهتمام هیأت حاکمه فقط به ادامه حیات و سلطه خود می باشد، به هر وسیله و به هر قیمت. کلمه‌ی مبارکه‌ی اسلام بدون رعایت محتوی و مقررات آن در عمل و قتل و حبس و تهدید و هتک و اخذ اموال بدون مجور شرعی و عرفی و تهمت ضدانقلاب و غیرها برای همین منظور به کار گرفته می شود. آیا بهانه ضدانقلاب تا کی باید وسیله‌ی هتک حیثیت و گرفتاری مردم باشد؟ انقلابی به فضل خداوند تعالی به وجود آمد و ریشه یک منصب وراثتی منحوس کنده شد، و قابل احیاء هم نیست.

عجبا در چنین موقعیتی که کشور اسلامی در معرض سقوط و خطر قرار گرفته است چرا حضرات اعلام و مراجع عِظام مُدَّ ظِلُّهُم سکوت فرموده اند و مسلمانان را به وظایف خطیر خود ارشاد نمی‌فرمایند؟ شاید موجب سکوت آن باشد که چند نفر از أعلام عِظام در ماه‌های قبل بر اساس علاقه و احساس تکلیف شرعی به ملاقات رفتند (حضرت آیت الله محلاتی و حضرت آیت الله قمی) و مطالبی به عرض رساندند، ولی بلا نتیجه محضر ایشان را ترک فرمودند؛ و همین امر سبب شد که داعی به فکر زیارت و بحث با ایشان نشدم، و فکر کردم که شاید ایشان فقط از اشخاص معینی پذیرا باشند، مضافا بر اینکه ایشان امروز مثل بهشت محفوف به مکاره هستند، و تحمل آن در استعداد هر کس نیست. امید است که نسخه‌ی این نامه به لحاظ معظم له برسد، و مورد توجه قرار گیرد، إن‌ شاء الله تعالی.

در خاتمه معتقدم که مسئولیت دفع خطر شرعا متوجه عموم مسلمانان و طبقات مردم است، که با ایمان و توکل به خداوند و در ظلّ عنایت ولیّ عصر روحنا فداه و تحت ارشاد مراجع عِظام با وحدت فکری و عملی و مراقبت دقیق و مقاومت و استقامت بر خطرات و مشکلات فعلی فائق آیند، إن‌ شاء الله تعالی. وَمَنْ جَاهَدَ فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا.

آیت الله سید رضا زنجانی نهایتا در ۱۴ دی ماه ۱۳۶۲ درگذشت و با وساطت آقای شیخ مرتضی حائری یزدی، پیکرش پس از اقامه نماز به امامت برادرش سید ابوالفضل زنجانی در در ورودی مسجد طباطبایی حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد.

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران برجسته ترین ها تقويم ملي ايران

گزارش یک کودتا

تقویم ملی ایرانیان :
به قلم دکترصدیقی وزیر کشور دولت ملی دکتر مصدق

صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،[…] مقارن ساعت هشت، به وزارت کشور وارد شدم […] آقای شجاع ملایری، رئیس اداره آمار و بررسی‌ها وارد اتاق شدند و گفتند: «‌آقای رحیمی لاریجانی الان از بیرون آمده‌اند و می‌گویند که در میدان سپه، دسته‌ای از مردم زنده‌باد شاه می‌گویند و شعارهایی بر ضد دولت می‌دهند. من نیز عده‌ای پاسبان را که در دو کامیون شهربانی سوار بودند دیدم که آنها هم دست‌ها را تکان داده، با آن دسته هماهنگی می‌کردند.» گفتم:

«… سوار شوید و به میدان سپه بروید و اوضاع آنجا را ببینید و به من اطلاع دهید»…

در این موقع به سرتیپ‌ مدبر رئیس شهربانی تلفن کردم و گفتم: «به من این طور گزارش می‌دهند، جریان امر چیست» و چون هماهنگی پاسبان‌ها را به وی گفتم، با لحن استفهام و تعجب گفت: «چه؟ پاسبان‌ها؟…» بر من معلوم شد که او از این واقعه اطلاع داشت و تجاهل می‌کرد یا اینکه واقعا بی‌اطلاع بود… رئیس شهربانی گفت: «حالا تحقیق می‌کنم و نتیجه را به عرض می‌رسانم.» گفتم: «فوراً موضوع را تحقیق کنید و نتیجه اقدام را به من اطلاع دهید»؛ ولی او بعد خبری به من نداد! ‌

در این وقت تیمسار ریاحی به من تلفن کردند که بنا به امر جناب آقای نخست‌وزیر دستور فرمایید که حکم تیمسار سرتیپ «‌شاهنده» را به سمت رئیس شهربانی صادر کنند. من دانستم که اوضاع شهربانی خوب نیست و عمل پاسبان‌ها به اطلاع نخست‌وزیر رسیده است… تأخیر اجرای دستور رئیس دولت و تأمل در آن را جایز ندانسته، به رئیس کارگزینی گفتم فوراً ابلاغ سرتیپ شاهنده را به ریاست شهربانی کل کشور صادر کند و آن را به افسری که از ستاد برای گرفتن آن می‌آید، بدهد تا وی آن را به سرتیپ شاهنده برساند. رئیس کارگزینی ابلاغ را تهیه کرد و من آن را امضا کردم و سرگرد «یارمحمد صالح»، آجودان رئیس ستاد ارتش آن را گرفت و رفت.

در اثنای این احوال خبر رسید که در چند جای شهر، دسته‌های دویست و سیصد نفری، با همکاری افسران و سربازان، با کامیون‌ها و وسائل ارتشی، به تظاهرات ضد جناب آقای دکترمصدق و دولت پرداخته، به نفع شاه و به مخالفت با رئیس دولت شعار می‌دهند و نیز خبر رسید که جمعی به تلگرافخانه هجوم برده، می‌خواهند تلگرافخانه را اشغال کنند و دسته‌ای دیگر، در حدود سیصد نفر از خیابان باب همایون، به مقابل وزارت دادگستری و از آنجا به میدان جلوی وزارت‌ کشور و بازار آمده‌اند. جمعی در سه چهار کامیون نشسته، شعار می‌دادند و به‌آهستگی حرکت می‌کردند و عده‌ای مردم سر و پا برهنه، به دنبال و پیرامون آنها می‌دویدند و فریاد می‌کردند و به نفع شاه شعار می‌دادند. یک کامیون پاسبان هم با آنها بود که در سر پیچ خیابان جلوی وزارت کشور به طرف مشرق پیچیده، برابر در استانداری تهران توقف کرد. تظاهرکنندگان به طرف مغرب متوجه شدند و به راه خود به صورت پراکنده ادامه دادند. چون من خود این منظره را از پنجره اتاق وزارت کشور دیدم، به فرماندار نظامی تلفن کردم و از او ـ سرهنگ اشرافی ـ پرسیدم که «علت این اغتشاش و بی‌نظمی چیست و چرا حرکت این دسته‌ها را مانع نمی‌شوید؟» او در جواب گفت: ‌«‌ما به سربازان خود اطمینان نداریم. عده‌ای را که برای جلوگیری تظاهرات این دسته‌ها می‌فرستیم، با آنها همراه می‌شوند.»

من یقین کردم که نقشه‌ای در کار است و کسانی هستند که بازیگر و بازیگردان‌اند. در همین وقت (ساعت ۱۱ صبح) آقای نخست‌وزیر با تلفن به من گفتند: «با مطالعاتی که کرده‌ام، مقتضی است دستور بدهید ریاست شهربانی کل را به تیمسار سرتیپ‌ محمد دفتری بدهند و فرمانداری نظامی هم به عهده او واگذار شده است و او فعلا در شهربانی است.»

من با اینکه از تغییر فوری تصمیم قبلی راجع به سرتیپ شاهنده و انتخاب سرتیپ دفتری و صدور این دستورهای متناقض، در چنان اوضاع و احوال متعجب و متوحش شدم، ناچار به ملاحظاتی که در چنین اوقات رعایت آن واجب است، به رئیس کارگزینی دستور دادم ابلاغ را تهیه کند و پس از امضای آن به ایشان گفتم بفرستند، ابلاغ مربوط به سرتیپ شاهنده را بگیرند و خواستم با سرتیپ دفتری با تلفن صحبت کنم. سرتیپ مدبر جواب داد و گفت: «سرتیپ دفتری حال آمده‌اند و مشغول معرفی رؤسا به ایشان هستم…»

بعد شهردار تهران، آقای دکتر سیدمحسن نصر تلفن کرد و به فرانسه گفت که جمعی به شهرداری هجوم آورده و فعلا در دالان و سرسرا هستند و سربازان اقدامی نمی‌کنند. من آنچه را که فرماندار نظامی گفته بود، به وی گفتم و دستور دادم که با تدبیر و رفق، هرچه می‌دانند و می‌توانند بکنند و از تجاوز به اتاق‌ها و دفا‌تر، با وسایل داخلی و خارجی جلوگیری نمایند… در این موقع بار دیگر تظاهرات در مقابل وزارت کشور تکرار شد و مقارن ظهر، جمعیت که در این وقت [شمار آن] به حدود پانصد تن رسیده بود، داخل اداره تبلیغات شد. عده‌ای از آنان به اتاق‌ها رفته، دفا‌تر و اوراق را بیرون ریختند…

ساعت ??‌(‌آخر وقت اداری) خبر دادند که جمعی تلگرافخانه و مرکز تلفن کاریر را اشغال کرده‌اند و در شهربانی هم جنبشی نیست. من به ‌آقای نخست‌وزیر تلفن کردم و جریان اوضاع را گزارش دادم و گفتم: «امر بفرمایید، به هر ترتیب که ممکن باشد مرکز بی‌سیم و اداره رادیو را حفظ و مراقبت کنند؛ زیرا… اگر تظاهر‌کنندگان به مرکز بی‌سیم و اداره رادیو رخنه کنند، عمل آنها موجب تشنج و اختلال نظم فوری در سراسر کشور خواهد شد.»

از ساعت یازده و نیم تا سیزده، سه بار تظاهرکنندگان به طرف وزارت کشور آمدند و هر بار ستوان دوم حجت و پنج پاسبان مأمور وزارت کشور، در وزارتخانه را بستند و در پلکان خارج، با تدبیر آنها را دور کردند…تا ساعت چهارده و نیم همچنان به اتفاق آقایان کاظمی و دکتر اعتماد در وزارت کشور، در اتاق وزارتی ماندیم. در ساعت مذکور، چون توقف در وزارتخانه سودی نداشت، گفتم ماشین بیاورند که به خانه آقای نخست‌وزیر بروم…

[اتومبیل] از خیابان جلیل‌آباد (خیام) وارد خیابان سپه شد. بعد از خیابان شاهپور و شاهرضا، به خیابان پهلوی رسیدیم. مقصود من از اطاله راه این بود که وضع شهر و مردم را در این خیابان‌ها ببینم؛ ولی در مسیر خود، به دسته و جماعتی برنخوردم…

به خیابان کاخ رسیدیم. در اینجا تانک و سرباز متوقف بود. سربازان مانع پیشرفت شدند. ستوان دوم جوانی از ارتش پیش آمد… با ادب گفت: «عبور وسائط نقلیه از این محل ممنوع است.» گفتم: «پیاده می‌شوم و این چند قدم را پیاده می‌روم»… و خود به طرف خانه آقای نخست‌وزیر روان شدم…

در دو طرف خانه آقای دکترمصدق… سربازان با چند تانک و کامیون متوقف بودند. چون وارد اتاق نخست‌وزیر شدم، چند دقیقه از ساعت پانزده گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشسته‌اند. آقای نخست‌وزیر پرسیدند: «چه خبر دارید؟» گفتم: «اوضاع خوب نیست؛ ولی ناامید نباید بود.»

آقای دکتر حسین فاطمی گفتند: ««چه باید کرد؟» گفتم: «لابد دستورهای لازم از طرف جناب آقای نخست‌وزیر داده شده، ولی فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بی‌سیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسر لایق و مطمئن صورت گیرد.» آقایان گفتند: «وضع شهر چطور است؟» گفتم: «چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری می‌کنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و با تدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!» آقای دکتر فرمودند: «به رئیس ستاد دستور داده‌ام.» دکتر فاطمی گفتند: «حالا ببینیم سرتیپ دفتری چه می‌کند.»

به اتاقی که هیأت وزیران در آن تشکیل می‌شد، رفتم. مهندس کاظم حسیبی، متفکر در گوشه‌ای روی صندلی نشسته بود. آقایان دکتر سیدعلی شایگان و مهندس سیداحمد رضوی در اتاق متصل به آن، روی فرش دراز کشیده بودند. آقای دکتر حسین فاطمی روی صندلی، روبروی مهندس حسیبی نشسته بود. من پهلوی او نشستم. چون هر دو، ناهار نخورده بودیم، مشهدی مهدی نان و کره و مربا و چای آورده، یک لقمه خوردیم، لقمه دوم را که به دهن گذاشتیم، صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور، که محل کار دکتر ملک‌اسماعیلی ـ معاون نخست‌وزیرـ بود، شنیده شد. به آن اتاق رفتم. معلوم شد مخالفین اداره رادیو را اشغال کرده‌اند. مدتی صداهای عجیب و غریب که حاکی از حال کشمکش در استودیو بود، شنیده می‌شد. بعد چند دقیقه صدا قطع شد، سپس دوباره هیاهو درگرفت و بعد سکوتی شد. سپس تا چند دقیقه صفحه سرود شاهنشاهی متوالیا صدا می‌کرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم.

در این وقت گفتند حال آقای نخست‌وزیر به هم خورده. جمعا به اتاق ایشان رفتیم و دیدیم به‌شدت گریه می‌کنند. گفتیم: «چیست؟» معلوم شد به ایشان تلفن زده‌اند که مخالفین، دکتر فاطمی و دکتر کریم سنجابی را دستگیر کرده و کشته‌اند. من گفتم: «آقای دکتر فاطمی اینجاست و دکتر سنجابی هم دستگیری‌اش به همین قرینه قطعا دروغ است و این اخبار برای آزار شماست.» ایشان را به زحمت ساکت کردیم و نشستیم و رادیو را باز کردیم. احمد فرامرزی نطق می‌کرد (در حدود ساعت ۱۶).

گفتم: «آنچه من از ساعت ۱۱، از آن می‌ترسیدم و در فکر آن بودم و به آقای نخست‌وزیر هم تلفن کردم و نباید بشود، شده است و قطعا [وضع] شهرستان‌ها هم مختل خواهد شد…!» صدای تیر و تفنگ و توپ متناوبا شنیده می‌شد. تلفن صدا کرد… سرتیپ ریاحی رئیس ستاد بود. گزارش داد که: «بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بی‌سیم را اشغال کرده‌اند. خوب است اعلامیه دستور ترک مقاومت صادر بفرمایید.» آقای نخست‌وزیر گفتند: «آقا، چه اعلامیه‌ای؟» سرتیپ ریاحی با حالت گریه‌گونه‌ای، با کلام مقطع گفت: «جناب آقای نخست‌وزیر، مصلحت در این است و حالا تیمسار سرتیپ فولادوند به خدمت جناب عالی می‌آیند. قول ایشان را مانند قول یک مشاور بپذیرید.» ما از این نحوه بیان دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کرده‌اند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران می‌گوید.

صدای تیر و تفنگ و گلوله توپ که تقریباً از بیست و پنج دقیقه قبل، یعنی از حدود ساعت ۱۶ شنیده می‌شد، رو به شدت و توالی نهاد. ما از اتاق نخست‌وزیر به خارج می‌رفتیم که اطلاعی از بیرون کسب کنیم. بار دیگر که به اتاق آقای نخست‌وزیر وارد شدیم، آقای دکتر حسین فاطمی آمدند و گفتند: «‌آقا، به خانم من خبر داده‌اند که مرا کشته‌اند و او حالش به هم خورده. من به خانه خود می‌روم» و خداحافظی کرد و با آقای سعید فاطمی، خواهرزاده خود که ساعتی پیش به خانه نخست‌وزیر آمده بود، بیرون رفت.

سرهنگ عزت‌الله ممتاز ـ فرمانده تیپ کوهستانی ـ که مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانه نخست‌وزیر بود، وارد شد و به نخست‌وزیر گفت: «قوای مخالفین رو به تزاید است و من مصمم هستم، همان‌طور که به من مأموریت داده شده است، تا پای جان وظیفه سربازی خود را انجام دهم.» بیان این افسر، در چنین وقت، با وضع خاصی که او مطلب خود را ادا کرد، تاثیر عجیبی در حضار نمود. همگان او را تحسین کردند و او خارج شد.

شلیک تیر شدت یافت و گلوله‌ای به پشت در شمالی بالای سر ‌آقای نخست‌وزیر خورد… در ساعت ۱۶ و ۴۰ دقیقه بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قوی‌تر از تانک‌های ماست و در برابر کلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آورده‌اند. با این حال، مقاومت مشکل است؛ ولی من مأموریت خود را، تا جان دارم، انجام می‌دهم و شرف سربازی خود را حفظ می‌کنم.» چون سلام نظامی داد و خواست برود، آقای نخست‌وزیر، که روی صندلی نشسته بودند، او را به نزدیک خود خواندند و در آغوش گرفته و بوسیدند و او بیرون رفت.

در حدود ساعت ۱۶ و ۴۵ دقیقه، سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: «با وضع فعلی، ادامه تیراندازی دو دسته نظامیان به یکدیگر بی‌نتیجه است و موجب اتلاف نفوس می‌شود و برای جناب عالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیه‌ای صادر بفرمایید که مقاومت ترک شود.» آقای نخست‌وزیر فرمودند: «من در اینجا می‌مانم. هرچه می‌شود بشود. بیایند و مرا بکشند.» سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده، با حال مضطرب‌گونه‌ای گفت: «آقا! جناب عالی به فکر ساکنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است…!» و چون در این وقت شلیک تیر تقریبا متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، می‌کرد و قول قبل خود را با تغییر کلمات تکرار می‌نمود. بالاخره گفت: «من چه کاری بود که کردم. کاش این مأموریت را قبول نمی‌کردم» و باز مصرانه تقاضای صدور اعلامیه مطلوب را تجدید کرد. آقای مهندس رضوی گفت: ‌«‌آقا، اعلامیه‌ای می‌نویسیم و خانه را بلادفاع اعلام می‌کنیم.»

بلادفاع

آقای دکتر مصدق پذیرفتند و آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس احمد زیرک‌زاده، به اتاق دیگر رفتند و آقای مهندس رضوی، اعلامیه‌ای قریب به این مضمون نوشتند: «جناب آقای دکتر مصدق خود را نخست‌وزیر قانونی می‌دانند. حال که قوای انتظامی از اطاعت خارج شده‌اند، ایشان و خانه ایشان بلادفاع اعلام می‌شود. از تعرض به خانه معظم‌له خودداری شود.»

پس از قرائت متن اعلامیه و قبول آقای نخست‌وزیر، آقای مهندس رضوی و دکتر شایگان و محمود نریمان و مهندس زیرک‌زاده آن را امضا کردند و به سرتیپ فولادوند دادند. مقارن ساعت ۱۷، آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفه روی تختخواب آقای نخست‌وزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که ‌آن را روی بام نصب کنند. تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن پارچه سفید، همچنان به‌شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهراً اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن به خاطر تسلیم طرفداران دولت در تهران و شهرستان‌ها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایست به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند که بعد رسیدند.

چون چند دقیقه گذشت و شلیک تفنگ و توپ، به جای تخفیف، شدت یافت، آقای مهندس رضوی که بیش از همه در جنبش و کوشش بود، بار دیگر پارچه سفیدی از روی تشک آقای نخست‌وزیر برداشت و بیرون برد و به سربازان داد که آن را در محلی که مورد نظر باشد، برافرازند. از سه طرف شمال و شرق و جنوب، به اتاق آقای دکترمصدق تیر تفنگ و توپ می‌خورد. در این وقت بر همه حضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و… است! دو سه بار به آقای دکتر پیشنهاد شد که همگی برخاسته، از این اتاق که مخصوصا هدف تیر است، بیرون برویم. ایشان گفتند: «من از جان خود گذشته‌ام. قتل من امروز برای مملکت و ملت مفید‌تر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمی‌شوم. خواهش می‌کنم آقایان به هر جا می‌خواهید، بروید.» همه گفتیم: ما حاضر به ترک جناب عالی نیستیم و همین جا می‌‌مانیم.

گلوله توپ دو جای دیوار ایوان جنوبی جلوی اتاق را خراب کرد و گلوله‌ای از سمت مغرب از پنجره اتاق هیأت وزیران گذشته، به در آهنی بستة اتاق ما خورد و صدای شدیدی کرد… طرز نشستن ما در اتاق، کاملا بی‌اعتنایی ما را به مرگ نشان می‌داد؛ زیرا حضار همگی در سه طرف اتاق، که بیشتر مورد خطر بود، نشسته بودند. آقای دکتر روی تختخواب، مهندس کاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس سیف‌الله معظمی و مهندس احمد زیرک‌زاده در سمت مغرب. من و ملکوتی، معاون نخست‌وزیر و دبیران منشی نخست‌وزیر و کارمند نخست‌وزیری، روی درگاه جنوبی، یعنی همان طرف که گلوله توپ دو جای دیوار را سوراخ کرده بود، نشسته بودیم و گلوله متوالیا به دیوار‌ها و آهن شیروانی می‌خورد.

مهندس رضوی گفت: «‌آقا! حالا که کشته می‌شویم، چرا اینجا بمانیم که به دست رجاله بیافتیم. از اینجا بیرون برویم؛ شاید هم راه نجاتی پیدا شد.» این حرف هرچند بی‌اثر نبود، ولی به نتیجه مطلوب نرسید. من گفتم: «آقایان! ممکن است ما قبل از آنکه مخالفین به اتاق وارد شوند، زیر آوار سقف و دیوار برویم. لااقل از اینجا که بیشتر مورد اصابت گلوله است، برخیزیم و به زیرزمین یکی از اتاق‌های مجاور برویم.»

در این وقت همه به یکباره از جا برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخست‌وزیر را هم بلند کردیم. آقای بشیر فرهمند، رئیس اداره تبلیغات، با یکی دو نفر دیگر که در اتاق مجاور بودند، چون از عزیمت ما مطلع شدند، در جانب غربی را باز کردند و به طرف آقای نخست‌وزیر آمدند. آقای بشیر فرهمند دست ایشان را گرفته، می‌بوسید و به‌شدت گریه می‌کرد. این منظره رقت‌انگیز که محرک عاطفه تحسین و اعجاب بود، چند لحظه طول کشید. آن دو سه تن آقایان از در غربی خارج شدند و ما با آقای دکتر و سرهنگ علی دفتری و سرهنگ‌دوم عزت‌الله دفتری و سروان داورپناه، از در شرقی بیرون رفتیم و از اتاق دیگر گذشتیم و از پلکان پایین رفته، به جای اینکه در زیرزمین متوقف شویم، همچنان به حرکت ادامه داده، از در جنوبی طبقه تحتانی عمارت مشرف به دیوار شرقی، وارد حیاط شدیم. در اینجا سه سرباز خون‌آلود به جمع ما پیوستند. نردبانی در پای دیوار بود؛ آن را بلند کردیم و روی دیوار گذاشتیم. سربازان‌ (مدافع) داخل حیاط و شاید خارج آن، ما را می‌دیدند و هر آن، بیم آن می‌رفت که سربازانی که در خارج و در محل «اداره همکاری ایران و آمریکا» (‌باغ‌ آقای دکتر مصدق که در اجاره آن اداره بود) بودند، ما را هدف تیر خود قرار دهند. باری، اول، یکی دو نفر به بالا رفتند و از روی دیوار به خانه همسایه (متعلق به آقای ناصری‌ آملی)، فرود آمدند. بعد آقای دکتر را به بالا فرستادیم و کسانی که به پایین رفته بودند، ایشان را به آهستگی از دیوار فرود آوردند. بعد همگی حتی سه سرباز، وارد خانه همسایه شدیم…

تختخواب چوبی شکسته‌ای را که در پای دیوار شرقی حیاط بود، به دیوار شرقی آن خانه تکیه دادیم و یک یک، با زحمت از دیوار بالا رفتیم و به آن طرف جستیم و از راهرو، به طرف شمال خانه متوجه شدیم. عده‌ای زن و بچه در این خانه بودند. مرد خانه، آنان را دور کرد و ما پس از دو سه دقیقه تأمل و مطالعه وضع حیاط، چون خروج از در خانه صلاح نبود، مصمم شدیم که آنجا نیز از دیوار بالا برویم؛ ولی این دیوار مرتفع بود. در گوشه شمال شرقی حیاط، به ارتفاع دو متر، دریچه‌ای بود که ارتفاع دیوار را به دو قسمت منقسم می‌کرد. با زحمت، اول خود را به دریچه رساندیم و از آنجا به بالای دیوار که منتهی به بام کوچکی می‌شد، رفتیم. در اینجا آقای دبیران به پشت بام خانه مجاور، یعنی سومین خانه، که اهل آن روی بام فرش انداخته و چای می‌خوردند، رفت و… پیش آنان نشست.

بام مذکور به دیوار باغ گودخانه آقای هریسچی… منتهی می‌شد… شاخه چنار نزدیک دیوار را پیش کشیده، تنه درخت را که چندان قوی نبود، گرفتیم و از آن به داخل باغ فرود ‌آمدیم. در این خانه، تنها مستخدمی ساکن بود که ما را شناخت و به هدایت او، از حیاط وارد بنای شمالی باغ شدیم و در طبقه زیرین جانب شمال شرقی خانه آقای دکتر مصدق قرار گرفتیم (نزدیک به ساعت ۱۸) ‌آقای مهندس کاظم حسیبی و کارمند نخست‌وزیری و سروان ایرج داورپناه، در باغ نماندند و به جای دیگر رفتند. آقای مهندس احمد زیرک‌زاده، هنگام نزول از دیوار باغ به زمین خورد و پایش به‌شدت آسیب دید و درد گرفت، چنان که تمام شب او از درد، و ما از این پیشامد ناراحت و در زحمت بودیم. مستخدم مذکور فوراً به صاحبخانه‌ (در شمیران) تلفن کرد و جریان واقعه را به او خبر داد. آن مرد خیراندیش مهربان به وی گفت: «‌آقایان شب را مطمئن در خانه من که متعلق به خودشان است بمانند. جان و مال من فدای دکتر مصدق»!

صدای تیر و توپ پیوسته تا مقارن ساعت ۱۹ شنیده می‌شد. من به خانه خود تلفن کرده، گفتم: «من سالم و در جای امن هستم. مطمئن باش.»در این‌ وقت که هوا به‌تدریج تاریک می‌شد، ما از پنجره جنوبی زیرزمین متوجه نور تیره‌فام و سپس شعله‌های آتش شدیم که در امتداد جنوب غربی باغ، یعنی خانه آقای دکتر مصدق، زبانه می‌کشید. حالت غریبی به همه ما دست داد و خیالات پریشان و افکار دردناکی از خاطر ما می‌گذشت که وصف آن کار آسانی نیست. آقای دکتر مصدق به پای پنجره رو به جنوب زیرزمین‌ آمدند. من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غم‌افزا و اَلَم‌انگیز می‌نمود، مشاهده حالت وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعله‌های دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمی‌خاست، به چشم می‌دید! شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره دود و شعله را نظاره می‌کردیم. سپس آقای دکتر، با بغض گریه در گلو، به من گفتند: «آتش‌سوزی خانه مهم نیست؛ من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند، شرمنده‌ام!» آتش‌سوزی خانه رئیس و پیشوای ما، تا مقارن ساعت ۲۱ ادامه داشت و از آن به بعد تا صبح، ریزش آب روی آتش و دیوار و آهن و شیروانی شنیده می‌شد…

در حدود نیمه‌شب بود که زنگ در صدا کرد. مستخدم رفت و در را باز کرد. معلوم شد مأمورین کارآگاهی هستند که می‌خواهند برای بازرسی وارد خانه شوند. مستخدم به آنها گفت: «صاحبخانه نیست و در اتاق‌ها بسته است و من در این خانه تنها هستم.» کار‌آگاهان با بیان و وضع ساده مستخدم…، از تفحص در خانه منصرف شده و پی کار خود رفتند. ساعتی بعد بار دیگر زنگ صدا کرد. مأمورین آتش‌نشانی برای بردن آب آمده بودند. مستخدم ناچار اجازه داد که بیایند و با ظر‌فهای خود آب ببرند و این کار تقریبا دو ساعت ادامه داشت.

چه باید کرد؟

در اثنای شب، مشورت می‌کردیم که چه باید کرد؟ آقای دکتر مصدق گفتند: «چون از نیمه‌شب مدتی گذشته و در خیابان‌ها کسی نیست و از شر رجاله آسوده هستیم و قطعا فردا خانه‌های این اطراف را تفتیش خواهند کرد، بهتر آن است که برخیزیم و از خانه خارج شویم و خود را به مأمورین فرمانداری نظامی معرفی کنیم.» گفته شد: «بدون آنکه فرمانداری ما را احضار کرده باشد، ضرورت ندارد که ما خود را در اختیار آن مأمورین قرار دهیم.» گفتند: «من چون خانه و مسکنی ندارم و نمی‌خواهم اسباب زحمت صاحب این خانه، یا اشخاصی دیگر فراهم شود، این کار را می‌کنم.»

پس از مدتی بحث و مشاوره، چون معلوم نبود فردا چه می‌شود، تصمیم گرفتیم که صبح پس از انقضای ساعت مقرر حکومت نظامی، هر کس راه خود را در پیش گیرد و آقای دکتر به اتفاق مهندس معظمی، به خانه مادر آقای مهندس که نزدیک است، بروند. دکتر گفت: «تا ببینیم چه پیش می‌آید و حاکمان امور چه نظر دارند و چه می‌خواهند بکنند.»…

در ساعت ۵، همه به حیاط آمدیم و جز سه تن سرباز که در آنجا ماندند تا لباس‌های خود را بشویند و بعد به خارج بروند، بقیه به صورت دسته‌های دو سه نفری، پس از خداحافظی از آن مستخدم، که مهربانی را با یک نوع خشونت ناشی از ترس جمع کرده بود، از در باغ‌ خارج شدیم. سرهنگ علی دفتری و سرهنگ دوم عزت‌الله دفتری و ملکوتی با هم رفتند. نریمان و مهندس رضوی و مهندس زیرک‌زاده، که نمی‌توانست به دو پا راه برود و سخت در زحمت بود، همراه شدند. من با آقای دکتر و مهندس معظمی بودم. چون نخواستم آن پیرمرد محترم را در آن حال تنها بگذارم، به خانه مادر آقای مهندس معظمی وارد شدم. آقای دکتر شایگان نیز، که مانند من نخواست دکتر را‌‌ رها کند، به ما ملحق شد. مادر آقای مهندس و اهل خانه به ییلاق رفته بودند و آنجا جز مستخدم کسی نبود. ما به مهمانخانه در طبقه دوم رفتیم و آقای مهندس تلفن کردند و خانم برادرشان (میرزا حسن‌خان) آمدند و صبحانه آماده کردند و خوردیم.

آقای مهندس آمدند و گفتند: «در رادیو اعلام شده است که آقای دکتر محمد مصدق باید در ظرف ۲۴ ساعت خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنند.» آقای دکتر گفتند: «با این خبر، من به فرمانداری نظامی خواهم رفت؛ چون اگر دولت فعلی دولت قانونی نباشد، عملا دولت است.» پس از مذاکره و مشاوره، رأی ما بر این شد که ساعت ۸ ‌آقای مهندس معظمی، ‌آقای مهندس جعفر شریف‌امامی، شوهرخواهر خود را با تلفن به این خانه بخوانند و به وسیله ایشان، کیفیت کار به مقامات مربوط اطلاع داده شود. ضمنا آقای مهندس معظمی در تلفن به ایشان بگویند که یک دست لباس خود را برای او (ولی در واقع برای آقای دکتر مصدق) همراه بیاورند. چند دقیقه پس از ساعت ۸، آقای مهندس شریف امامی آمدند. برخورد ایشان ظاهرا ملایم، ولی دور از تعجب و کراهت از اینکه ما، در آن خانه هستیم، نبود.

فرمانداری نظامی

‌آقای دکتر گفتند: «من می‌خواهم خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنم.» مهندس شریف امامی گفت: «من ممکن است حالا پیش سرلشکر زاهدی بروم و با او مذاکره کنم تا ترتیب کار را بدهند که بدون خطر از اینجا حرکت کنید.» من گفتم: «چون آقای دکتر بیست و چهار ساعت وقت دارند و گرفت و گیر از ساعت ۸ بعدازظهر شروع می‌شود، بهتر آن است که فعلا به هیچ وجه اقدامی نشود. در ساعت ۵ ‌و نیم یا ۶ بعدازظهر، آقای مهندس شریف امامی، محل توقف و تصمیم آقای دکتر را به اطلاع سرلشکر زاهدی برسانند و وسایل را طوری فراهم کنند که آقای دکتر در ساعت ۸ و نیم بعدازظهر، مصون از تعدی رجاله، به فرمانداری نظامی یا محل دیگر که معین خواهد شد، بروند.» آقایان همگی این رأی را، که من به مصلحتی داده بودم، پسندیدند.

آقای دکتر مصدق لباسی را که آقای شریف امامی آورده بودند، پوشیدند و گفتند: «این لباس برای من گشاد است. لباسی بخرید که تنگ‌تر و پارچه‌اش معمولی باشد نه به این خوبی.» آقای شریف امامی رفتند و ساعتی بعد مراجعت کردند و لباسی آوردند و گفتند: «حالا که من می‌آمدم، افسری اسلحه دستی برهنه در دست، در این کوچه می‌گشت و احتمال قوی می‌رود که به‌زودی به اینجا بیاید.»‌ گفتیم: «اگر کسی آمد که‌ آقای دکتر در اینجا هستند و او به وظیفه خود عمل خواهد کرد؛ ‌و اگر تا ساعت ۵ و نیم مأموری نیامد، به شما تلفن خواهیم کرد که بر طبق تصمیم مذکور عمل بفرمایید.» آقای شریف امامی گفتند: «پس من می‌روم. اگر تصمیم‌تان تغییر نکرد، ‌آقای مهندس معظمی در ساعت ۵ و نیم به من تلفن کنند، تا با سرلشکر زاهدی مذاکره کنم.»…

اتفاقا خانه‌ای که ما در آن ساکن بودیم، قبلا متعلق به آقای دکترمصدق بود و ایشان گفتند که به دستور خود من آن را ساخته‌اند و بعد آن را به مبلغ شانزده‌هزار تومان فروختم. این تصادف خالی از غرایب نبود که خانه قدیم خود دکتر، در چنین روزی، پناهگاه او و ما شود…

ساعت ۵ و ربع بعدازظهر در زدند. مستخدم در را باز کرد و پس از چند لحظه برگشت و به آقای مهندس گفت که: «کارآگاهان برای تفتیش خانه آمده‌اند»… ما گفتیم: «بسیار خوب، کار خود را بکنند»… همه ظاهراً در کمال آرامی بودیم. من به آنها گفتم: «‌آقایان چه می‌خواهید؟ ‌آیا مأمور بازداشت هستید؟» آن که جلو‌تر بود، با اشاره تصدیق کرد. گفتم: «مأمور بازداشت کدام یک از ما هستید؟» گفت:‌ «بازداشت همه آقایان»…

شهر هنوز وضع عادی نداشت و در مردم اضطراب و وحشت‌زدگی و حالت کنجکاوی دیده می‌شد. در بعضی جاها دسته‌های چند نفری متوقف بودند و اتومبیل ما، احیانا با عده خارج از معمول که در آن سوار بودند و سرعت فوق‌العاده که داشت، جلب توجه می‌کرد… اتومبیل به در دوم شهربانی رسید. جمعی بیرون و داخل ایستاده بودند و ظاهراً چون گرفت و گیر بسیار بود و بازداشت‌شدگان را به آنجا می‌آوردند، به تماشا(!) مشغول بودند. ما وارد محوطه شدیم… جمعی که ما را شناخته بودند، به ما نزدیک شدند و با بی‌نظمی به دنبال ما به راه افتادند. آقای دکترمصدق پیش و ما پشت سر معظم‌له بودیم. چون خواستیم از پلکان بالا برویم، یکی از میان جمعیت دست زد و چند تن به تقلید از وی متابعت کردند. من پشت کردم و به سرهنگ دومی، افسر شهربانی که نزدیک بود، با لحنی محکم و نسبتا شدید و‌ آمرانه گفتم: «هیچ می‌دانید ما در کجا هستیم و شما چه مسئولیت سنگینی به عهده دارید؟ این بی‌نظمی چیست و شما اینجا چه‌کاره‌اید؟» او فوراً به عقب برگشت که از پیش آمدن و فشار تماشاگران و تظاهر آنان جلوگیری کند؛ و کرد، و ما با این وضع و حال و مسلط بر اعصاب، با چهره و سیمای مصمم، از خطر غوغا جستیم!

… در حدود ساعت شش و هجده دقیقه، ما را از فرمانداری حرکت دادند و از در بزرگ شهربانی خارج کردند. از پلکان پایین آمدیم، سرلشکر نادر باتمانقلیچ که به ریاست ستاد ارتش رسیده است، بازوی آقای دکترمصدق را گرفته بود. هنگامی که خواستیم سوار اتومبیل شویم، شخصی با صدای بلند بر ضد ما شروع به سخنگویی و شعاردهی کرد. سرلشکر باتمانقلیچ با اخم و تشر گفت: «خفه شو پدرسوخته..!»

او ساکت شد و ما سوار شدیم و از شهربانی… به باشگاه افسران رسیدیم و وارد باشگاه شدیم… چون از میان دو صف افسران، به اتاقی که سرلشکر زاهدی و جمعی دیگر در آن بودند، رسیدیم، سرلشکر در لباس نظامی… پیش آمد و به‌ آقای دکترمصدق سلام کرد و دست داد و گفت: «من خیلی متأسفم که شما را در اینجا می‌بینم. حالا بفرمایید در اتاقی که حاضر شده است، استراحت بفرمایید.» سپس رو به ما کرد و گفت: «آقایان هم فعلا بفرمایید یک چای میل کنید تا بعد..!.» و با ما دست داد و ما به راه افتادیم…

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

درود به شهید بزرگ راه آزادی دکتر حسین فاطمی

نوزدهم آبان امسال ، شصت و سومین سالگرد شهادت سرباز سرافراز جبهه ملی ایران ، جاودان یاد دکتر حسین فاطمی است. او سردبیر روزنامه باختر امروز و وزیر امور خارجه دولت ملی دکتر محمد مصدق بود . در باره ارزش اندیشه وکار او همین نکته کفایت می کند که دکتر مصدق در حق او چنین شهادت داده است :« اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده ، باید از آن کسی که اول بار این پیشنهاد را نموده سپاسگزاری گردد.و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است که روزی در خانه آقای نریمان پیشنهاد خود را داد وعده نمایندگان جبهه ملی حاضر در آن جلسه ، آن را به اتفاق آراء تصویب نمودند . رحمت الله علیه که در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی از آن بزرگوار دیده نشد. »
دولت انگلستان از آغاز جنبش ملی کردن صنعت نفت با آن مبارزه می کرد وبعد هم به طور برنامه ریزی شده ، دست به کار بر اندازی دولت ملی دکتر مصدق بود . دولت آمریکا در آغاز منافع خود را در دخالت و وساطت بین ایران و انگلیس می دانست اما سرانجام دولت انگلستان ،آمریکایی ها را متقاعد کرد که ادامه نهضت ملی ایران موجب گسترش نهضت های ملی در منطقه وهمچنین قوی تر شدن توده ای ها در ایران خواهد شد و از آن پس طرح کودتای انگلیسی آمریکایی مرداد 1332 به تصویب هردو دولت رسید . برابر مذاکرات بیگانگان با کودتاچیان داخلی در شبانگاه 24 مرداد1332 افراد گارد سلطنتی دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه و مهندس جهانگیر حق شناس وزیر راه و مهندس احمد زیرک زاده عضو ارشد جبهه ملی و حزب ایران را بازداشت کردند و در ساعت یک صبح روز 25 مرداد با استفاده از تاریکی شب به خانه مصدق رفتند تا فرمان مخفیانه عزل دکتر مصدق را از نخست وزیری به او ابلاغ کنند . دکتر مصدق هوشیارانه با بازداشت کردن مامور ابلاغ این فرمان یعنی سرهنگ نعمت الله نصیری رئیس بعدی ساواک وخلع سلاح نظامیان همراه او، این کودتای بد فرجام را خنثی کرد . با شنیدن این خبر محمد رضا شاه که به حالت انتظار در شمال به سر می برد بلا فاصله از همان جا همراه همسرش ملکه ثریا ، اول به بغداد وبعد به رم پایتخت ایتالیا فرار کرد . آن زمان بود که دکتر فاطمی از بازداشت غیر قانونی کودتاچیان آزاد شد وشدید ترین حمله ها را به عاملان کودتا واز جمله شخص شاه کرد و در سرمقاله باختر امروز نوشت : « خائنی که می خواست وطن را به خاک وخون بکشد فرار کرد »

دکتر حسین فاطمی یکی از بیست نفری بود که در روز 22 مهر 1328 همراه با دکتر مصدق در تحصن اعتراض به نبودن آزادی انتخابات شرکت داشت و هم او بود که در پایان آن تحصن تشکیل سازمانی به نام جبهه ملی ایران را پیشنهاد داد . دکتر حسین فاطمی به دلیل اثر گذاری کم نظیرش در پیشرفت نهضت ملی ایران در روز 26 بهمن 1330 مورد ترور یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام قرار گرفت . هر چند از آن ترور جان بدر برد ولی تا پایان عمر از زخم گلوله هایی که بر پیکرش اصابت کرد در رنج بود . تا روز 25 مرداد1332 تکیه جبهه ملی بر آن بود که شاه باید سلطنت کند نه حکومت ، اما با تمکین شاه از بیگانگان در اجرای کودتای نا فرجام 25مرداد و فرارش به خارج از کشور،دیگر مشروعیتی برای ادامه سلطنت او باقی نماند . از همان روز دکتر فاطمی به فکر فراهم کردن مقدماتی برای عبور از آن سلطنت گوش به فرمان بیگانگان افتاد . کودتای ننگین 28مرداد با طراحی انگلیس ودخالت مستقیم آمریکا وتایید شوروی وهمکاری عده ای ایرانیان وطن فروش به سقوط دولت ملی مصدق انجامید .

دولت کودتا در ششم اسفند1332 مخفی گاه دکتر فاطمی را کشف و او را دستگیر کرد و در همان روز چاقوکشان وابسته به کودتاچیان به سرکردگی شعبان جعفری در توطئه ای که از قبل تدارک دیده بودند در مقابل شهربانی با کارد به او حمله کردند تا شاید نیازی به محاکمه او نداشته باشند ولی پس از آن سوء قصد ناجوانمردانه نیز او زنده ماند و کودتاچیان او را محاکمه وبه اعدام محکوم کردند و این شهید بزرگ نهضت ملی در سحرگاه 19 آبان 1333 در حال بیماری وتب تیرباران شد . او در آخرین ساعت عمر گفت : « من شهادت را در راه وطن می پذیرم تا جوانان ما بیاموزند که در راه دفاع از مملکت باید آماده جانبازی بود .» اماهزاران دریغ و افسوس که اکنون 39 سال پس از انقلابی که ملت ایران به منظور کسب آزادی واستقلال وعدالت به پیروزی رسانید ، هنوز مردم ایران آزادی برای تجلیل از بزرگ مردی چون دکتر فاطمی را ندارند وکوشندگان راه نهضت ملی ایران همچنان در سایه سنگین استبداد وخودکامگی به سر می برند . و آزادی های اساسی واولیه ملت ایران نا دیده گرفته شده واعلامیه جهانی حقوق بشر پایمال است .

نوزدهم آبانماه1396 تهران– هیئـت اجـرائیه جـبهه ملـی ایـران

[divider]

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

دکتر سعید فاطمی به رحمت ایزدی پیوست

با تاسف و اندوه فراوان از درگذشت جناب آقای دکتر سعید فاطمی عضو پیشین شورای مرکزی جبهه ملی ایران اطلاع یافتیم.  ما این ضایعه را به خانواده ارجمند فاطمی  و کلیه اعضاء وهواداران جبهه ملی ایران و به همه مردم شریف و حق شناس ایران تسلیت عرض می کنیم.
دکتر سعید فاطمی را  از روز 22 مهر 1328 و هنگام راه پیمائی اعتراضی دکتر مصدق به طرف کاخ مرمر در کنار مصدق می بینیم و او در تمام عمر به راه مصدق و اعتقادات جبهه ملی ایران وفادار ماند.
دکتر سعید فاطمی خواهر زاده شهید بزرگ جبهه ملی ایران دکتر حسین فاطمی است. او فرزند بانوی شیر دل خانم سلطنت فاطمی است که در روز 6 اسفند1332 که دکتر فاطمی پس از چند ماه اختفا بازداشت گردید در مقابل شهربانی و زمانی که چاقو کشان مزدور حکومت کودتا برای کشتن دکتر فاطمی بر سر اوریختند این بانوی ایثارگر خود را سپر پیکر دکتر فاطمی قرار داد و ده ضربه چاقوی اراذل به سر کردگی شعبان جعفری را تحمل نمود تا دکتر حسین فاطمی در آن توطئه کشته نشود و بتواند آن مدافعات ماندگار در تاریخ را در دادگاه نظامی به عمل آورد.
یاد و خاطره دکتر سعید فاطمی گرامی و راهش پر رهرو باد.
شورای مرکزی جبهه ملی ایران
ادیب برومند – دکتر لقا اردلان – بانو فرشید افشار -مهندس عباس امیر انتظام – فرهاد امیرابراهیمی – دکتر جهانشاه برومند – فرهاد بیشه ای – دکتر هرمیداس باوند – مهندس مرتضی بدیعی – دکتر علی حاج قاسمعلی –عیسی خان حاتمی – مهندس هوشنگ خیراندیش – مهندس هوتن دولتی– دکتر علی رشیدی – دکتر شاهین سپنتا –حسین شاه حسینی – جواد شرف الدین – مهندس حسین عزت زاده – اصغر فنی پور – سرلشگر بازنشسته ناصر فربد –دکتر محسن فرشاد –حسن قدیانی – دکتر باقر قدیری اصلی – دکتر رضا گل نراقی – دکتر حسین موسویان – منوچهر ملک قاسمی – پروفسور صادق مسرت –   ضیاء مصباح –  جمشید میرعمادی –  مهندس علی محمدی –  پریچهر مبشری–  محمدملک خانی – ابراهیم منتصری – دکتر حسین مجتهدی – ابوالفضل نیماوری – دکتر جمشید وحیدا

دسته‌ها
اخبار جبهه ملی ایران اعلاميه و بيانيه

درود به روان تابناک دکتر حسین فاطمی شهید بزرگ جبهه ملی ایران

درود به روان تابناک دکتر حسین فاطمی شهید بزرگ جبهه ملی ایران

دکتر حسین فاطمی در سال 1296 خورشیدی در شهر نائین چشم به جهان گشود. او پس از گذراندن دوران تحصیل در اصفهان وتهران وگرفتن دکترا در فرانسه ، در روز 8 مرداد 1328 اولین شماره روزنامه باختر امروز را که اثرگذارترین روزنامه ی بیان کننده اهداف نهضت ملی ایران بود، در تهران انتشار داد. ودر روز 22 مهر 1328 در جمع 20 نفره ای بود که همراه دکتر محمد مصدق در تحصن اعتراض به نبودن آزادی انتخابات در دربار حضور یافت وسپس در بنیانگذاری جبهه ملی ایران در کنار دکتر مصدق شرکت نمود . او درهنگام وقوع کودتای ننگین 28 مرداد 1332 در مقام وزیر خارجه دولت ملی مصدق قرار داشت . وسرانجام در سپیده دم روز 19 آبان1333 در سن 37 سالگی توسط دژخیمان برخاسته از آن کودتای شوم به جوخه تیرباران سپرده شد ودر تاریخ این سرزمین به جاودانگی رسید .

دکتر حسین فاطمی شخصیت هوشمند وآینده نگری بود که با تفکری سنجیده ودقیق ابتدا تاسیس تشکلی به نام جبهه ملی ایران را پیشنهاد داد وپس از سامان گرفتن این سازمان و ورود چند تن از اعضای آن به مجلس شانزدهم، آنگاه ، ملی کردن صنعت نفت را به عنوان شعار اصلی واقدام اساسی این تشکیلات مطرح نمود واین دست خط دکتر مصدق تاییدی برای این مدعاست : « اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده باید از آن کسی که اول این پیشنهاد را کرد سپاسگزاری کرد وآن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است که روزی در خانه ی جناب آقای نریمان پیشنهاد خود را داد وعده نمایندگان جبهه ملی حاضر در جلسه آن را به اتفاق آراء تصویب نمودند. رحمتالله علیه که در تمام مدت همکاری با این جانب یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد .»

دکتر فاطمی روزنامه نگار وطن دوست ودلیری بود که با قلم توانا وپرخروش خود،دردهای جامعه ایران وخواسته های این ملت رنجدیده را بدون پرده پوشی بیان می کرد . دکترفاطمی در طول زندگی کوتاه وپرثمرش سه بار در خون خود درغلتید. بار اول در روز26 بهمن 1330 وقتی بر سر مزار دوست روزنامه نگار خود محمد مسعود مشغول سخنرانی بود ، یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام اورا به گلوله بست و وقتی فاطمی را به بیمارستان می بردند اوچند بار به دوستان همراهش رو کرد وگفت « دیدید بالاخره انگلیس ها مرا کشتند.»

بار دوم چندماه پس از کودتای 28 مرداد، در روز 6 اسفند1332 وقتی مخفی گاهش شناخته شد وبازداشت گردید درمقابل شهربانی ودر زیر چشم ماموران انتظامی مورد تهاجم چاقوکشان مزدور رژیم کودتا قرار گرفت و13 ضربه چاقو قفسه سینه وشکم او را شکا فت.وبالاخره در مرتبه سوم در روز19 آبان1333 پیکر مجروحش در میدان تیر لشگر 2 زرهی به چوبه اعدام بسته شده وتیرباران گردید . فاطمی در پای چوبه اعدام خطاب به آزموده ، دادستان نظامی این جملات تاریخی وفراموش نشدنی را بر زبان راند. « مرگ حق است ومن از مرگ ابائی ندارم ، آن هم چنین مرگ پر افتخاری.من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته وبا خون خود از وطنش دفاع کرده ونگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند.»

19 آبانماه 1395

تــهران جبــهه ملـی ایــران