نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره ۲۲۳ منتشر شد.
دانلود کنید : نشریه223
نشریه پیام جبهه ملی ایران شماره ۲۲۳ منتشر شد.
دانلود کنید : نشریه223
دندانههای طوفان،
نطقهای دکتر کریم سنجابی از دوره هفدهم مجلس شورای ملی [ایران]
بهکوشش: احمد شعبانی، نشر نامک، چاپ اول ۱۴۰۳.
اکنون در آستانه سالگرد جاودانگی یکی از رادمردان و رَجُل ملّی و مصدق «دکتر کریم سنجابی»، کتابی درباره کنش ایشان در مجلس هفدهم شورای ملی ایران منتشر شده است. گرچه با توجه به نام بلند ایشان زیبنده بود در این سالیان، کتابهای بیشتری درباره جایگاه ایشان منتشر شود. اما امید است انتشار این اثر موجبات گسترش آثار و خدمات او را در پهنه و فرهنگ و سیاست، فراهم آورد.
عمر مجلس هفدهم شورای ملی ایران به یکسال سرانجام نیافت. اما وجود شش سخنرانی از دکتر سنجابی در این مجلس / کتاب، ضمن بیان نظرات راستینِ ملّی او، روایتگر تندباد حوادث آن روزگار، تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. کتاب نه بیانگر زندگی سیاسی، علمی و فرهنگی دکتر سنجابی که برشی حیاتی از زندگی سیاسی اوست.
کتاب با مقدمه بلندی از احمد شعبانی آغاز میشود که کوشش کرده کنش دکتر سنجابی را از بدو پیدایی دولت ملّی دکتر مصدق بیان کند. او چند ماه وزیر فرهنگ میشود. اما نفوذ جریانهای وابسته در مجلس شورای ملی، موجب میشود که دکتر مصدق وفادارترین نیروهای خود را در سنگر مجلس شورای ملی نگاه دارد، تا هم صیانت مجلس شورای ملی حفظ شود و هم مجلس پایگاهی برای تداوم آرمانها و برنامههای دولت ملی شود. از این رو دکتر سنجابی در دوره هفدهم مجلس هفدهم شورای ملّی ایران به عنوان نماینده حوزه کرمانشاه برگزیده شد.
نویسنده در مقدمه کتاب از همان ابتدای برپایی مجلس، شرایط دشوار حاکم بر مجلس هفدهم یاد میکند که چه فضای تنشآفرین و بحرانسازی را جریان نزدیک به دربار و … بر علیه ملّیون ایجاد کردند. در همان ابتدای مجلسِ، دکتر مصدق از دکتر سنجابی درخواست که او را با تیم همراه، در دادگاه لاهه یاری کند. با پیشنهاد پرفسور رولن (مشاور تیم همراه دکتر مصدق)، دکتر سنجابی به عنوان قاضی دیوان لاهه برگزیده میشود. دکتر سنجابی مجبور میشود «در تمامی روزهایی که دادگاه دیوان لاهه از ۱۹ خرداد ۱۳۳۱ مطابق ۹ ژوئن ۱۹۵۲ تشکیل جلسه داده بود تا به حقوق مسئله ایران برای موضوع نفت رسیدگی نماید تا جلسات دادگاه که در دوم تیرماه ۱۳۳۱ و بالاخره اظهارنظر و شور قضاوت و رأی دادگاه که در دوم تیرماه ۱۳۳۱ و بالاخره اظهار نظر و شور قضاوت و رأی دادگاه در روز سیام تیرماه، دکتر سنجابی در لاهه اقامت داشت. دور از حوادث مجلس شورای مجلس شورا و قضایای بهتآوری ۳۰ تیر در سال ۱۳۳۱ بود.» (ص ۱۵)
در مقدمه نویسنده کوشش کرده رویدادهای متناسب با مجلس شورای ملی ایران را در آن یکسال مرور کند و نقش دکتر سنجابی را در این بزنگاه مورد بررسی قرار دهد. از سوی دیگر نظرات دکتر سنجابی در برهههایی مانند طرح رفراندوم مجلس هفدهم شورای ملی ایران را بیان دارد.
بیشتر مطالب مقدمهنویس در بسیاری از منابع از جمله کتاب مصاحبه ایشان با ضیاء صدقی از طرف تاریخ شفاهی هاروارد آمده است.
اما در کتاب کوشش کرده که شش نطق دکتر سنجابی در مدت یکسال و اندی در مجلس هفدهم شورای ملی ایران از اردیبهشت ۱۳۳۱ تا اریبهشت ۱۳۳۲، درج کند که به کتاب مرجعیت علمی بخشیده است.
دکتر کریم سنجابی در نخستین نطق خود در ۱۹اَمرداد ۱۳۳۱ در مجلس هفدهم درباره جریان محاکمه و رأی دیوان دادگستری بیناللملی لاهه در مورد دعوای دولت انگلستان، گزارشی از دادگاه لاهه و پیروزی ایران در این دادگاه بیان میکند که سند مهمی در این زمینه محسوب میشود.
او در نطق بلند خود در جایی به اهمیت موازنه منفی، استقلال ملی و حاکمیت ملی اشاره مهمی میکند و میگوید: «آقایان! بنده میخواهم عرض کنم امروزه دنیا بیش از آن چیزی که شایدخود ما واقف هستیم به اهمیت جنبش ملت ایران متوجه است. امروزه دنیا ملتهای آزاددنیا مردم آزاد دنیا که خوشبختانه درهمه کشورها هستند ملت ایران را به حق پیشرو یک نهضتی در خاورمیانه میدانند. ملتهای خاورمیانه امروزه چشم به این ملت دوختهاند و اگرشکستی بر اساس نهضت ملت ایران وارد شود، نه تنها ما بردی را که در این چند سال نصیبمان شده از دست میدهیم و به یک عواقب بدی دچار میشویم بلکه دنیابه عقب خواهد رفت دنیا دچاریاس و نا امیدی خواهد شد از آن جهت است که هرچه مردم آزاد و آزادمنش دردنیا وجود داردبه نظر احترام و تقدیس به جنبش این ملت محرم وبیچاره نگاه میکنند و خواهان پیشرفتش هستند. ما استدعاداریم ملت ایران توقع دارد که نمایندگان محترم مجلس به آن اهمیتی که دنیابرای ایران قائل هستند توجه داشته باشند و این راهی که ملت ایران پیش گرفته بایدبه نهایت برساند. مخصوصا از این موفقیت بزرگی که از لحاظ بینالمللی نصیب ما شد، ازاین موفقبت بزرگی که از لحاظ بینالمللی نصیب ما شده بایداستفاده کنیم وهرچه زودتر اصلاحاتی که ملت ایران انتظارش را دارد آن اصلاحات را انجام بدهیم وبا استفاده از منابع اولیه خودمان هم بپردازیم امروز واقعا این جنبش ملت ایران محدودبه یک طبقه معینی وسطح یک افراد ممتازه مخصوصی نیست وریشه این نهضت تا عمق کوچکترین دهات و کوهستانهای ایران رفته و زارع ودهاتی ایران امروزه منتظریک اصلاحات اگر این فرصت را در آن موقعیت مجلس شورای ملی ودیوان از دست بدهند دیگر یک طبقه معین و محدودی و یک افراد ممتازه محدودی مایوس نمیشوند و روگردان نمیشوند بلکه طبقات عظیم ملت ایران که انتظار دارند مایوس میشوند و از دست جنبش ملی ایران ممکن است خارج بشوند و یک مخاطرات عظیم و غیرقابل علاجی برای دولت و ملت ایران ایجادمیکند. بنابراین آن انتظاراتی که ملت ایران دارد امروزه و هم شماها در قلب خودتان به آن واقف هستید باید آن اصلاحات را در اسرع اوقات انجام بدهید که ملت ایران امیدوار بشود که با دست خودش آن اصلاحات اساسی که بایستی بشود خواهد شد و ملت ایران میتواند بحول خدا و اعتماد بخودش و بفکرخودش و بهدست خودش اصلاحاتی که لازم باشد انجام بدهد. ما امروزه در دنیا مدعی یک اصلاحاتی هستیم و میگوییم که لازم نیست که یک ملت متکی بفلان سیاست یا فلان سیاست دیگر باشد که بتواند خودش را از گرداب ممالک نجات بدهد خودش باید بتواند و متکی بخودش باشد و به استقلال و بهفکر خودش انجام بدهد به هیچ دستگاه خارجی نمیخواهیم اتکاء داشته باشیم جز به ملیت و به استقلال خودمان و باید مجلس شورای ملی و پیشروان ملت ایران نشان بدهند که واقعا قابلیت اجرای این ادعا را دارندو میتوانند اصلاحاتی را که دنیا مراقب آن است وملت ایران انتظارش را دارد خودش انجام بدهدبنده راجع به این موضوع عرایضی که لازم دانستم بعرض نمایندگان محترم رساندم واین کتاب را هم که ملاحظه فرمودید این متن حکمی است که دیوان بینالمللی صادر کرده است که در ابتدایش حکم است و بعد نظریات شخصی ایست که قاضیهایی که دراقلیت بودند و رای مخالف داشتند بر طبق اساسنامه دیوان استفاده کردند و نظریات خودشان را ابراز داشتند» (ص ۵۲)
دکتر روز اول اَبان ۱۳۳۱در مجلس شورای ملی درباره تفسیر اصل ۴۸ قانون اساسی طرح سه فرویتی اصل ۵ قانون اساسی درباره طرح تشکیل مجلس سنا، گفتار بلندی دارد. از حیث دفاع حقوقی از مشروطه و نقد اختیارات شاه نکاتب ارزنده دارد.
مثلا مجلس سنا را نافی اصل مشروطه و محدوده اختیارات شاه در ممالک مشروطهخواه میداند:
آقایان محترم میدانند که اصل مصونیت شاه و مسئولیت وزرا مثل سدی است برای جلوگیری از سیل مثل یک سیلگیری است که با مسئولین وزرا مقام سلطنت مصون از هرنوع تعرض باشد. درکشورهایی که این اصل بخوبی رعایت شدهاست در آن کشورها اساس سلطنت محکمتر و مقام پادشاه محفوظتر مانده است. برعکس درممالکی در امپراطوریهای بزرگی که رعایت این اصل دموکراسی نشده است، به فاصله ده بیست سال میبینیم که این امپراطوریها بربادرفته است شما ببینید امپراطوری بزرگ روس امپراطوری بزرگ آلمان اطریش عثمانی غیره و غیره یکی بعد از دیگری آن امپراطوریهای بزرگ مقتدر رفتند و سلطنتهایی که در آن جاها رژیم سوسیالیست سالهای ممتداست حکومت میکند، بارژیم سوسیالیست سلطنتها به مراتب محفوظترمیماند مثل مملکت سوئد، نروژ، دانمارک و هلند و غیره زیرا اینجاها دموکراسی بمعنای حقیقی و واقعی اجرا میشدواین اصل مسئولیت وزیر و مصونیت شاه کاملا محفوظ بود. ما نه از لحاظ سیاسی نه از لحاظ اقتصادی از این امر استفادهایی نکردیم. ولی از لحاظ داخلی و ملی کدورت و رنجشی دردل ملت ایران پیداشد… (ص ۵۹) در ادامه که سخنانش با اعتراض چند نماینده روبرو میشود، میگوید: « مجلس سنا بههیچوجه در فکر مشروطهطلبان نبود در هیچیک از بیانات و اعلامیهها و اظهارات و نطقهایی که درآنزمان از طرف از اظهارات که از طرف پیشوایان بزرگ دینی و سیاسی زمان از طرف سیدین سندین طباطبایی و بهبهانی و سایر پیشوایان شدهاست بهیچوجه اشارهای به مجلس سنا نبودهاست فرمان ۱۴ جمادی الثانی ۱۳۲۴ که مورخ ۵ ماه قبل از قانون اساسی است راجع به مجلس شورای ملی است قانون اساسی ذیعقده ۱۳۲۴ اساسا مربوط به مجلس شورای ملی عنوان اول و فصل اول و اصل اول آن راجع به مجلس شورای ملی است تمام اختیارات و امتیازات قانونگذاری به نام مجلس شواری ملی و اختصاص به مجلس شورای ملی ذکرشده، بنابراین فکرمجلس سنا برای تکمیل اساس مشروطیت و تکمیل کار مجلس شورای ملی نبوده، بلکه چیزی است که درمقابل مجلس برعلیه مجلس برای محدود کردن مجلس و درموقع لزوم برای انحلال مجلس بوجودآمدهاست . قابل توجه آقایان باشد که دراصل چهل و هشتم قانون اساسی که درآنجا راجع به انحلال مجلس شورای ملی ذکری شده است در فصل مربوط به مجلس سناست و نشان میدهد که مجلس سنا فقط برای این بوجود آمده است بنابراین یکچنین دستگاه مخرب مشروطه و مخالف با آزادی نمیتوانسته در فکر آزادیخواهان و مشروطهطلبان آنزمان باشد بلکه چیزیست که به آنها در مقابل پیروزی مشروطهطلبان تحمیل شده این فکر درباریان وقت فکر اشراف و آراء شاهزادگان وقت بودهاست و اساسی است که فکر و نیت آن برای مخالف و ضدیت با دمکراسی به وجود آمده است موسسان مشروطه ایران واضعین قانون اساسی البته مجلس سنا را در نظرداشتند و در قانون اساسی ذکرشده است ولی با نیت و با فکر و با تدبیری که مجلس سنا هیچوقت تشکیل نشود..» (ص ۶۳)
در نطق سوم دکتر سنجابی در پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۳۱ راجع به نهضتهای ضد استعماری سخن میگوید که بیشتر به شرایط آن روز مشرقزمین بر میگردد البته به پایگیری جنبش عدم تعهد در کشورهای منطقه اشاره میکند.
نطق چهارم روز یکشنبه ۱۴ دی ماه ۱۳۳۱ درباره نهضت ملی ایران و جنبههای سیاست خارجی دولت پادشاهی ایران سخن کوتاه را بیان میکند.
ایل سنجاب یکی از اقوام مهم کرمنشاه محسوب میشود و دکتر سنجابی یکی از فرزندان آن دیار بود. به همین خاطر در نطقی در مجلس درباره وضعیت و خواستههای ایل سنجابی در روز پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۳۱ در مجلس نطقی نسبتاً بلند دارد. در این نطق به نامنی و بحران در مناطق سنجاب دارد که منجر به کشته شدن شهروندان آنجا شده است. این نشان میدهد در اوج مبارزات نهضت ملی ایران دکتر سنجابی به امور انسانی ایالات و منطقهای که وی نماینده آن شده است، حساسیت دارد.
آخرین نطق او واپسین جلسات رسمی مجلس هفدهم شورای ملی ایران در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۲ است. این نطق بسیار تنشآفرین و حساسیتزا بوده تا جایی که حین سخنرانی، نطق ایشان را قطع میکنند. این نطق نهضت ملی ایران و قتل ریاست شهربانی کل کشور نام دارد که درباره دسیسه شهادت / قتل تیمسار محمود افشار طوس است. دکتر سنجابی از دسایس و بحرانهای داخلی و خارجی مخالفان و دوستان نارفیق سخن میگوید. بیشتر بحرانهای بر علیه دولت مصدق را فهرستوار معرفی میکند. اما دسیسه قتل افشارطوس سرفصل دسایس بر علیه دولت ملی میداند. مظفر بقایی که در مجلس نشسته بود، مورد نقد کوتاه قرار میدهد که او در این قتل نقش داشته، سپس در ادامه میگوید:
[دکتر بقایی!] زیرا از روز اول متاسفانه شما در این قضیه سهیم و آلوده بودهاید… بهرحال عرض میکنم آقای دکتر بقایی ادعای شما راجع به شکنجه ثابت نیست. ولی قتل افشار طوس ثابت و مسلم است. برفرض اینکه وارد آوردن شکنجه و آزار ثابت باشد البته جرم است ولی جرمی است به مراتب کوچکتراز قتل نفس که مرتکب شدهاند. کسی که مدعی است برای راستی و آزادی قیام کرده، آیا وجدانا خود را مجازمیداند که برای یک جرم ثابت نشده کوچک از جانیان دفاع کرده یک جنایت عظیم آدم کشی را پامال نماید؟ شما اگرراستگوهستیداول باید ثابت نمایید که این اشخاص عامل ربودن و کشتن مرحوم افشارطوس نبوده اند (دکتر بقایی – بمن چه که ثابت کنم) و آنوقت بیان و ادعای شما که به متهمین بیگناه آزار و شکنجه وارد کردهاند موثر و قابل توجه خواهدبود (دکتر بقایی – بنابراین شکنجه جرم کوچکی است) نمیگویم آقای دکتر بقایی کوچک است قانون مجازات عمومی هم مجازات شکنجه را تعیین کرده و هم مجازات قتل نفس را تعیین کرده (صحیح است) البته جرم شکنجه در مقابل قتل نفس کوچک است اکنون این ادعای شما شبیه حرف جیببری است که جیب شخصی را زده باشد و شکایت نماید موقعی که دست در جیب آن شخص کردهاست او را پیچانیده و صدمه باو وارد آوردهاست شما اگر برای آزادی قیام کردهاید یک نکته مسلم و محقق در جلوی شماست و آن این است که جمعی توطئه برای اخلال نظم و امنیت اجتماعی چیده شبانه رئیس کل شهربانی را ربوده و بعد آنرا با فجیع ترین صورتی بقتل رسانیدهاند. کدام آزادی و آزادیخواهی اجازه میدهد که بخواهند این جنایت عظیم را کوچک نشان بدهند و مرتکبین آنرا با هو و جنجال از مجازات نجات بدهند همه نامه سرگشاده شما را به آقای دکتر مصدق خوانده و مضمون آنرا بخاطردارند که در موردت وقیف حسین خطیبی و کسانش که فرمودهاند… [جلسه به تنش کشیده میشود و اجازه ادامه سخنان دکتر سنجابی داده نمیشود. فقط در یک جمله میگوید:
«اگر بین شما وایشان [حسین خطیبی] یکی شرمنده و خجل و سرافکنده و شرمسار باشد و باید عذرخواهی بکند آن یکنفر شما نخواهیدبود و همچنین مقاله دیگرشما را عبدالحسین تو وجدان داری شما از مادر و خواهر خطیبی که آلوده به این جنایت هستند خجالت میکشید، ولی معلوم نیست چرا از خواهر و مادر و همسر افشارطوس خجالت نمیکشید. شما درباره شکنجه و آزاری که مدعی هستید به قاتلین و مجرمین وارد آوردهاند فصاحت میدهید، ولی معلوم نیست چرا درباره شکنجه و آزاری که به افشارطوس وارد آوردهاند، هیچگونه رقت قلب پیدا نمیکنید آیا با آن طرزفجیعی که خواندهاید بیهوش کردن طناب پیچ نمودن….
نایب رئیس – زودترتمام کنید
دکتر سنجابی – و چاقوزدن و خفه کردن و نیمه جان در گودال کردن شکنجه و آزار نیست آخر توجه بفرمایید چطورشده آزارکردن و کشتن یک بیگناهی شما را متاثرنمیکند، ولی ادعای موهوم وارد کردن شکنجه به قاتلین و مجرمین آنهمه حس راستی و آزادیطلبی شما را تحریک کردهاست. شما [بقایی] باید بدانید تا باین نکته ها جواب ندهید حرف شما و مغلطه شما و فریاد شما در ملت ایران و بر هر شخصی که دارای وجدان سالم باشد موثرنخواهد بود.
در این بخش کتاب به پایان خود میرسد. در فصل پایانی شعبانی گردآورنده کتاب تصاویری از دکتر سنجابی را منتشر ساخته است.
دکتر مهدی آذر،
استاد ممتاز بیماریهای داخلی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران،
گزیده مقالات، خاطرات و سخنرانیها
گردآورنده: سودابه آذر، بهکوشش: دکتر علی یزدینژاد
انتشارات میرماه
نوبت و سال انتشار: نخست / ۱۴۰۳.
کتاب دکتر مهدی آذر طبیب نامور، از سران جبهه ملّی ایران، وزیر فرهنگ دکتر محمد مصدق رهبر فقید نهضت ملّی ایران حاوی گفته و نوشتههای تخصصی پزشکی، ادبی و تاریخی – سیاسی وی منتشر شد. جای خالی کتابهایی درباره خدمات علمی، پزشکی و سیاسی ایشان همواره احساس میشد که اکنون با انتشار این کتاب بخشی از این خلأ پر شد. این کتاب شامل چهار بخش است. که بخش نخست کتاب به مقالات و یادداشتهای فرهنگی و ادبی بر میگردد. بخش دوم کتاب که بخش مهم و مطولتر از دو بخش دیگر است، حاوی مقالات و یادداشتهای سیاسی و اجتماعی میباشد. بخش سوم کتاب مقالات و یادداشتهای پزشکی ایشان را شامل میشود و بخش چهارم و پایانی مربوط به آلبوم تصاویر ایشان میباشد.
کتاب دربدارنده مطالب بدیع و قابل توجه است؛ بهعنوان نمونه در فصل نخست سندی از مجله یغما در سال ۱۳۳۱ چاپ شده که وزارت فرهنگ به ریاست دکتر آذر، ۳۱ شهریورماه را روز معلم نامگذاری کردند. چنین آمده است: «بهاهتمام جناب آقای دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ، از طرف دولت مقرر شد که همهساله روز آخر شهریورماه «روز معلم» نامیده شود و چشنی فرهنگی تشکیل گردد. از فرهنگیان فرسوده تجلیل شود. از درگذشتگان یاد شود. به خدمتگذاران نشان و مدال داده شود و گواهینامه توزیع شود.» (ص ۱۰۰) در ادامه نطقی مفصل درباره جایگاه معلم توسط دکتر آذر در بازگشایی جشن روز معلم منتشر شده است. در این بخش چند مقاله علمی – ادبی ایشان نشر یافته که نشان از گستره دانش ادبی و تاریخی ایشان است. به عنوان نمونه مقاله علمی درباره فارسی دری از دکتر آذر نشر یافته است.
در بخش دوم که مقالات سیاسی – تاریخی ایشان است. ابتدا پنج مقاله بلند ایشان که حدود هفتاد صفحه درباره جایگاه اللهیار صالح در تاریخ ایرانزمین است منتشر شده. این مقاله هم درباره خدمات ایشان در قلمرو مناصب سیاسی، هم جایگاه ایشان در حزب ایران و جبهه ملی ایران است. هم دربردارنده زندگی علمی، اجتماعی و بهویژه اللهیار صالح است. بخشی از این نوشته به خاطرات دکتر آذر از خاطرات زندان قصر و قزلقزلعه از ابتدای بهمن ۱۳۴۱ بهواسطه اعتراض جبهه ملی ایران به انقلاب سفید تا آزادی اعضای جبهه ملی ایران در شهریور ۱۳۴۲ است. در این خاطرات از همبندی خود با صالح در آن روزگار میگوید.
در بخش پایانی مقاله به شکلگیری جبهه ملی ایران در پیش از انقلاب در بهار ۱۳۵۶ اشاره میکند و به پیشنهاد شاه مبنی بر پیشنهاد نخستوزیری به صالح میپردازد. صالح احتمالاً روزهای پس از ۱۳ آبانماه ۱۳۵۷ را یاد میآورد که در آنروزها «یک شب دیروقت، بانوی یکی از خانوادههای بیماران سابق من از من خواست که به عیادت به منزل او بروم. ماشین فرستاد و من رفتم. در اتاق پذیرایی او و دونفر ناشناس بودند. او بعد از تعارف چای، آنها را به اتاق دیگری برد. اما یکی از دوستان او … گفت: شاه مایل به ملاقات با آقای صالح میباشد و میخواهد بداند که اگر صالح را احضار بکند، او خواهد پذیرفت و خواهد آمد؟ من گفتم خوب است این مطلب را از خود آقای صالح بپرسید. گفت: بلی، ولی شما دوست و مصاحب صالح هستید و میتوانید بهترتیبی از او بپرسید؛ در ضمن تشویقش کنید. من گفتم پرسیدن اشکال ندارد، اما به طوری که شما میخواهی هرگز جسارت نخواهم کرد که او را به قبول کردن دعوت شاه تشویق بکنم. عاقبت قرار شد من موضوع احضار شاه را به مرحوم صالح عرض کنم … روز بعد سر فرصت مطلب را به مرحوم صالح عرض کردم. او فرمود از شاه متنفِّر است و هرگز به ملاقات شاه نخواهد رفت… »(صص ۱۰۹ – ۲۰۰) آذر در ادامه از اصرار دوباره فرستاد شاه میگوید که مجدد خدمت صالح بروم و از او اصرار و دعوت کنم. آذر به اتفاق چندتن از یاران قدیم دکتر مصدق، پیش صالح میرود. اما اینبار صالح از دعوت دوباره و به اجبار عصبانی شدند.
مقاله بعدی آن در این بخش، مقاله «دسیسهها و کارشکنیهای انگلیسها و مخالفان دیگر دکتر مصدق» (مروری بر زندگی مصدق)» نام دارد.
یکی از مقالات این بخش «قیام ملی سیتیر و پیروزی مصدق و مردم بر قوام» نام دارد که حاوی اطلاعات و مشاهدات ارزندهای است.
آغاز کار خود در وزارت پس از قیام ملی سیتیر و ابتدای اَمرداد ۱۳۳۱ میداند. دکتر مصدق نکته قابل توجهای درباره دکتر حسابی میگوید: «دکتر مصدق در روزهای دوم و سوم را تشکیل داد؛ و من روز سوم در حدود ساعت سهونیم بعداز ظهر، از طرف نخستوزیر به منزل او احضار شدم. در این ملاقات دکتر مصدق اول قدری از شلوغی وزارت فرهنگ و آشفتگی وضع مدارس و امتحانات صحبت کرد و گفت آقای دکتر حسابی هم که (وزیر فرهنگ بود) «حسابی چوب لای چرخ دولت میگذاشت» و بعد کفالت وزارت فرهنگ را به من تکلیف کرد. من فکر کردم که در یک وزارتخانه شلوغی مثل وزارت فرهنگ چه کاری ممکن است از کفیل ساخته شود؟ و سپس بدون آنکه منتظر جواب من باشد، فرمود: شما ساعت ۵ تشریف بیاورید تا همراه آقای کاظمی به دربار بروید و ایشان شما را به حضور اعلیحضرت معرفی کنند.» (ص ۲۱۸).
در این مقاله نیز دادههای ذیقیمتی وجود دارد که قابل ذکر است.
در مقاله بعدی که «قطع رابطه با انگلستان» نام دارد که به تعبیر وی زمینه دسیسه ۹ اسپند را فراهم آورد که در مقاله بعدی در مقاله بعدی کوشش کرده «توطئه شاه برای کشته شدن دکتر مصدق و همکارانش» را بررسی کند. در این مقاله دکتر آذر روزنوشت آن روز، به همراه تحلیل خود از آن رویداد را عرضه میکند. بر این باور است شاه با ادعای سفر، قصد کشتن دکتر مصدق را از سوی اجامر داشته است «شاه با چنین توطئه بیشرمانهای، پیام متضمن عبارتها و اصطلاحات عوامانه و عوامپسند خود را به ملت عزیزش صادر کرده و در ضمن از روی کمال تزویر و ریا «آرزوی قلبی خود را برای نیل به زیارت عتبات مقدسه» و خواستاری«شفاعت اولیای حق تأمین سعادت و رفاه ملت عزیزش» که مورد مهر و مخبت او میباشند به تظاهر پرداخته است و دکتر مصدق و یارانش را به این جهت به عنوان تودیع، خداحافظی به کاخ اختصاصی خویش دعوت کرده بود است تا آن موقع بیرون رفتن از کاخ زیر چماقها و لگدهای سربازان لباس عوض کرده و اجامر و اوباش شعبان بیمخ، کشته و لگدمال بشوند …» (صص ۲۳۷ – ۲۳۸)
مقاله بعدی «لایحه بودجه سال ۱۳۳۲» نام دارد که اطلاعات منبعی از سوی یکی از وزراء دکتر مصدق عرضه میکند.
دکتر آذر در مقاله دیگر در مقاله «خاطرات همکاری با دکتر مصدق» به شرح زندگی دکتر مصدق و مبارزات او با قدرتها میپردازد.
نکته قابل توجه نشر مقالهای از دکتر آذر در زمان نشریه پیام جبهه ملی ایران چهارده اسپند ۱۳۵۹ است. زیرا در این کتاب به اهتمام دکتر آذر به ویژه در بررسی لایحه قصاص و اعلام گردهمایی ۲۵ خرداد ۱۳۶۰، اشاره نشده است. مقاله دکتر آذر از در پیام جبهه ملی ایران چنین نام دارد:«تأمین رفاه و آسایش طبقات زخمتکش دهقان و کارگر سرلوحه مرام مصدق و مکتب اوست».
یکی از خاطرهانگیز مقالات در این کتاب، متن سخنرانی دکتر آذر بر مزار شادران حاج محمد حسن شمشیری است.
مقاله بعدی «جریان رزمآرا و پافشاری در استقلال دانشگاه تهران» نام دارد که دکتر آذر کوشش کرده ضمن تبیین استفلال نهاد دانشگاه، شرح مفصلی از اختلاف خود با نخستوزیر رزمآرا و نهایتاً توقیف آذر توسط نخستوزیر را بسط و گسترش میدهد. این نوشتار نشان از شجاعت و درایت ایشان است. میگوید: «در زمانی که رزمآرا نخستوزیر، بر حسب شاه در صدد برآمد که با تقدیم ماده به مجلس شورای ملی و به تصویب رساندن آن، استقلال دانشگاه را سلب بکند. به دسیسهای اقدام کرد تا در صورت لزوم برای عمل خلاف و نابجای خویش در مقابل مخالفت و اعتراض دانشگاهیان و استادن و طرفداران غیر دانشگاهی داشته باشد …» (ص ۳۱۶)
او مقالهای در پاسداشت دکتر غلامحسین صَدیقی نوشته است پیشتر در ارمغان فرهنگی به دکتر غلامحسین صدیقی به گردآوری یحیی مهدوی منتشر شده است. در این مقاله تسلط دکتر آذر به تارخی اندیشه ایرانیان کمنظیر است. این مقاله «جامعهشناسی ابنخلدون» نام دارد.
بخش سوم همانطور که گفته شد ویژه مقالات علمی پزشکی است که برای حرفههای گوناگون پزشکی حائز اهمیت میتواند باشد.
البته این مجموعه کاستیهایی دارد، بجا بود مصاحبه ایشان با ضیاء صدقی توسط تاریخ شفاهی هاروارد منتشر میشد که شرح کامل زندگی از زبان خود ایشان محسوب میشد. همچنین در این کتاب به فعالیتهای ایشان ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۰ پرداخته نشده است. ایشان یکی از افراد با نفوذ در رویدادهای جبهه ملی ایران منتهی به اعلام ارتداد در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بود. در واقع رئیس شورای مرکزی و رئیس هیأت اجرایی جبهه ملی ایران بودند. نقش مهمی در تحولات داشتند. خروج از کشور، پس از یورش به جبهه ملی ایران بود که با مصوبه شورای مرکزی ایران ایشان دو هفته پنهان بودند. سپس هفت تیر ماه روانه اورمیه شدند و پس از پنج روز که در ارومیه ماندند راهی مرز شدند. در این دوره حدود دو هفته طول کشید. دو هفته هم طول کشید تا از مرز به آنکارا برسند و ظاهرا این تبعید برایشان بسیار دشوار گذشت. در این کتاب گویا مهاجرت ایشان امری عادی جلوه داده شده است. در حالیکه ماندن وی در کمترین حالت حکم ایشان میتوانست حبس طولانی مدت باشد.
در زمینه انتقلال پیکر ایشان از آمریکا به ایران و شروطی که جمهوری اسلامی مقرر کرد، نکتهای گفته نشد. اینکه آیین انتقال پیکر ایشان بدون حضور یاران سیاسی وی باشد. کما اینگفته شده است که در بهشتزهرا یا جای دیگری مدتی پیکر ایشان گم شده بود. به تاریخ درگذشت و انتقال پیکر ایشان اشاره نشده بود. مدتهای زندانی که ایشان داشتند نیز اشاره نشده بود و …
با این حال این کتاب از منابع شناخت تاریخ نهضت ملی ایران به ویژه از ناموران نهضت ملی دکتر مهدی آذر است که توسط انتشارات میرماه روانه بازار گشته است. در ابتدا مقدمه این کتاب را که توسط دکتر علی یزدینژاد که بیشتر به جوانب علمی پزشکی دکتر آذر پرداخته شده، میآوریم. سپس مقاله ابتدایی کتاب که احتمالا به قلم فرزند ایشان دکتر سودابه آذر نگاشه شده و بیشتر حوانب علمی سیاسی را مدنظر دارد، درج میکنیم.
نگاهی گذرا به زندگی دکتر مهدی آذر
(۱۲۸۰ – ۱۳۷۳ ش.)
دکتـر مهـدی آذر، فرزنـد میـرزاعلـیآقا مجتهدتبریـزی نماینـدۀ مـردم خراسـان در دورۀ اول مجلـس شـورای ملّـی، در سـال ۱۲۸۰ ش، در مشـهد دیـده بـه جهان گشـود. تحصیلات مکتبخانهای، ابتدایـی و سـهسـال اول متوسـطه را در زادگاهـش بـه پایـان بـرد و چـون آن زمـان در مشـهد، کلاس متوسـطۀ بالاتـری نبـود، در یـک حجـرۀ فرشفروشـی، بـه کار مشـغول شـد. وی در ایـن زمـان بـا مرحـوم ادیـب نیشـابوری آشـنا گردیـد و بـه مدرسـۀ نـوّاب رفـت و در نـزد ایشـان «مغنـی اللبیـب عـن کتـب العاریـب» در نحـو «مطـول» در معانـی و بیـان را آموخـت؛ آنـگاه از طـرف شـرکت فرهنـگ مشـهد در مدرسـۀ نظمیـه ایـن شـهر، بـه تدریـس حسـاب و جغرافیـا پرداخـت و تـا امـرداد ۱۲۹۹ش، شـرح «معلقـات سـبعه» را نیـز نـزد ادیـب نیشـابوری خوانـد. شـرح ایـن دوران بـه قلـم ایشـان در برگهـای آتی ایـن دفتـر آمده اسـت.
او تا کلاس نهـم متوسـطه را در مشهد خوانـد و پس از آن برای ادامۀ تحصیـل بـه تهـران آمـد و سـیکل دوم متوسـطه را در مدرسـۀ دارالفنـون بـه پایـان رسـاند. در سـال ۱۳۰۲ ش. وارد مدرسـه طـب دارالفنـون شـد و در سـال ۱۳۰۷ ش، بـه دریافـت گواهینامـۀ دکتـرای پزشـکی نائـل شـد و در همـان سـال در کنکـور اعـزام دانشـجویان بـه خـارج شـرکت نمـود و قبـول شـد. بـه ایـن ترتیـب در ۱۲ مهـر ۱۳۰۷ش، بـه همـراه گـروه ۱۲۰ نفـری از دانشـجویان بـه خـارج اعـزام شـد. وی در خارج از کشور دوباره تحصیـلات پزشـکی خـود را در دانشکدۀ پزشـکی لیـون فرانسـه آغـاز نمـود و پـس از گذرانـدن امتحـان تشـریح وبافتشناسـی، بـه دانشـکدۀ پزشـکی پاریـس راه یافـت[1].
دکتـر آذر پـس از اخـذ دانشـنامۀ دکتـرای پزشکی از دانشکده پزشکی پاریـس در اسـفند ۱۳۱۳ش. بـه ایـران بازگشـت و در سـال ۱۳۱۴ش. بـه بهـداری آذربایجـان غربـی و تأسـیس بیمارسـتان دولتـی رضائیـه (ارومیـه) مأمـور گردیـد و در سـال ۱۳۱۵ش. بیمارسـتان مذکـور را افتتـاح نمـود. وی در سـال ۱۳۱۶ش. بـه جـرم جسـارت بـه مقامـات عالیـه، منتظـر خدمـت شـد و بلافاصلـه بـه وزارت پیشـه و هنـر منتقـل و مأمـور تأسـیس بهـداری کارخانجـات و معـادن گردیـد. او در خاطـرات خـود از روزهایی کـه در ارومیـه کار میکـرد بـه سـختی یـاد کـرده، از فسـاد مدیریـت و سیسـتم اداری چنیـن انتقـاد نمـوده اسـت:
«از نادرسـتیها و کجرفتاریهـای بسـیاری از رؤسای ادارات مخصوصاً رئیـس شـهربانی و معـاون اسـتاندار آذربایجـان غربـی دل پـری داشـتم. آنـان میخواسـتند مـن مطیـع چشـم و گـوش بسـته و یـار تخلّفهـا و تخطّیهـای آنـان باشـم و چـون ایـن کار از مـن سـاخته نبـود، بـا مـن خصومـت میورزیدنـد و بـه خلافکاریهایـی کـه معمـول خـود آنهـا بـود، متّهـم میکردند.»[2]
در سـال ۱۳۱۸ش. از طـرف ادارۀ بهـداری بـه ریاسـت بیمارسـتان رازی تهـران منصـوب گردیـد. در همـان زمـان بـود کـه بیمارسـتانهای تهـران، ضمیمۀ دانشکدۀ پزشـکی شـد و پروفسـور اُبرلـن فرانسـوی کـه بـه منظـور طراحـی سـاختار سـازمان دانشـکدۀ پزشـکی اسـتخدام شـده بـود، تشـکیلات نویـن را بـه اجـرا درآورد. در تشـکیلات جدیـد، دکتـر مهـدی آذر بـه ریاسـت بخـش داخلـی در بیمارسـتان فارابـی منصـوب گردیـد و پـس از شـش سـال سـابقۀخدمت، در ایـن زمـان بـه نشـان درجـه یـك پزشـکی دسـت یافـت و بـا ایـن سـمت در بیمارسـتان وزیـری و رازی مشـغول بـه کار شـد.[3]
در سـال ۱۳۲۷ش. بـا توجـه بـه قانونـی کـه از تصویـب مجلـس شـورای ملّی گذشـت و نظـر بـه سـابقۀ تدریـس و تألیفاتـی کـه در پزشـکی داشـت، کرسـی بیماریهـای داخلـی از طـرف شـورای دانشـگاه بـه وی محـوّل شـد.
دکتـر آذر در سـال ۱۳۲۹ش. در مقابـل سـپهبد رزمآرا ایسـتاد و پـس از برخـورد شـدید لفظـی بـا وی بازداشـت و زندانـی گردیـد.
ظاهـراً فـوت بیمـاری در صبـح زود و هنگامـی کـه هنـوز دکتـر آذر در بیمارسـتان حضـور نداشـت و مسـئولیت بیمارسـتان بـا پزشـک کشـیک بـود، بهانـه ایـن بازداشـت بـوده اسـت. دکتـر آذر معتقـد بودنـد کـه هدف رزمآرا از بازداشـت و اخراج او از دانشـگاه، دخالت در امور دانشـگاه و سـلب اسـتقلال دانشـگاه بوده اسـت؛ ولـی بـه دلیـل اعتـراض دانشـجویان و اسـتادان دانشـگاه ، رزمآرا ناچـار بـه آزاد کـردن دکتـر آذر گردیـد.
دکتـر آذر از پزشـکانی بـود کـه غیـر از امـور پزشـکی، در سیاسـت نیـز حضـوری چشـمگیر داشـت و از اعضـای برجسـتۀ جبهـۀ ملّـی ایران و کابینـۀ دکتـر مصـدق بـود. آنچنـان کـه خـود بیـان میکنـد، آشـنایی وی بـا دکتـر مصـدق بـه بعـد از کودتـای ۱۲۹۹ش. بـاز می گـردد کـه ایشـان در کابینـۀ مسـتوفیالممالک وزیـر دارایـی و یـا وزیـر دادگسـتری بـوده اسـت:
« نطقهـای او همیشـه مطلـوب بـود. بـههـر ترتیبـی بـود بـه مجلـس میرفتـم. آن زمـان رسـم بـود کـه وکلای مجلـس هـر کـدام دو تـا بلیـط داشـتند کـه بـه هـر کسـی کـه میخواسـتند میدادند کـه آن اجـازۀ ورود بـه مجلـس بـه لـژ تماشـاچیان بـود. مـن بلیطـم را از مرحـوم عمیدالممالـک پـدر ایـن نصیـری معـروف، نعمتاللهخـان نصیـری، چـون بـا بـرادرش نصرتالله خـان در دارالفنـون همکلاس بودیـم، میگرفتـم و میرفتـم بـه نطقهای دکتـر مصـدق گـوش مـیدادم و انصافـاً هـم خیلـی خـوب صحبـت میکـرد و مـا در عالـم جوانـی حـظ می کردیـم». …[4]
پـس از قیـام سـیام تیـر در سـال 1331ش. و شکسـت توطئـه دربـار و نخسـت وزیـر وقـت، احمـد قوام، کـه منجـر بـه روی کار آمـدن مجـدد دکتـر مصـدق گردیـد، دکتـر مهـدی آذر بـه عنـوان وزیـر فرهنـگ کابینـۀ جدیـد منصـوب شـد.[5]
دکتر محمّد مصدق، کابینۀ دوم خود را در تاریخ ۴ امرداد ۱۳۳۱ش. تشکیل داد و اعضای کابینه را توسط باقر کاظمی در تاریخ ۵ امرداد ۱۳۳۱ش. برابر با ۴ ذیقعده ۱۳۷۱ق. به مجلس شورای ملّی معرفی کرد.[6]
در ایـن کابینـه، دکتـر مهـدی آذر کـه از یـاران صدیـق مصـدق بـود، از تاریـخ ۶ امـرداد ۱۳۳۱ تـا ۲۸ امـرداد ۱۳۳۲ش. بـه عنـوان وزیـر فرهنـگ در کابینـۀ دوم ایشـان برگزیـده شـد.
دکتـر آذر بیـان میکنـد کـه مصـدق بـا ایـراد دو شـرط، ایشـان را بـه وزارت فرهنـگ منصـوب نمـود یکـی اینکـه در مقامـات عالـی وزارتخانـه از افـراد تـودهای کـه شـاه مخالـف آنـان بـود، کسـی بـه کار گرفتـه نشـود و دیگـر اینکـه تمامـی مقامـات وزارتخانـه از فرهنگیـان سـابق باشـند نـه از اسـاتید دانشـگاه، چـون ایـن امـر در دورۀ وزیـر قبلـی، مـورد اعتـراض فرهنگیـان قـرار گرفتـه بـود.[7]
ایشـان از همان ابتـدای ورود بـه عرصـه وزارت فرهنـگ، بـا مشـکلاتی روبـرو بـود؛ از جملـۀ ایـن مشـکلات، تحصّـن عـدّهای از دانشآمـوزان بـود کـه نسـبت بـه تجدید شـدن در امتحانـات اعتـراض داشـتند و بـا تحصّـن در محوطۀ وزارت فرهنـگ خواسـتار امتحـان دادن مجـدد بودنـد. دکتـر آذر بیـان میکنـد کـه پـس از آرام کـردن محصّلیـن معتـرض، بـه ایـن نکتـه پـی بـرد کـه فـردی بـه نـام قناتآبـادی کـه جـزء وکلای مجلـس بـود، در ایـن اغتشاشات دست داشته است. از ایـنرو از همـان روز اول تمامـی ایـادی قناتآبـادی را چـه در فرهنـگ و چـه در اوقـاف کـه در آن زمـان یکـی از ادارات زیرمجموعه وزارت فرهنـگ به شـمارمیآمد از کار برکنـار نمـود. از دیگـر اقدامات دکتـر آذر در ایـن دوره از وزارت، صادر کـردن دسـتور انفصـال تولیـت قـم بـود کـه از جانـب دکتـر مصـدق بـه ایـن کار مأمـور شـده بـود و ایـن اقـدام یکـی از مـوارد اختـلاف دکتـر مصـدق بـا آیـت الله کاشـانی و همچنیـن باعـث اعتراض آیـتالله بروجـردی گردید. وی در ایـنبـاره میگویـد:
«مرـوم دکتر مصـدق تصمیـم گرفتـه بـود کـه متولّـی قـم را عـزل بکنـد. بـرای اینکـه آنجـا یـک پناهگاهـی بـود بـرای مخالفیـن دولـت و بـه مـن هـم دسـتور دادنـد و مـن هـم بعـد از مراجعـه بـه پروندههـا دیـدم کـه حکـم انتصـاب ایـن متولّـی را در ۱۳۱۸ش. از طـرف وزارت معـارف دادهانـد، بنابرایـن سـوابق دسـتور انفصـال تولیـت را صـادر کـردم. آیـتالله بروجـردی بـا دکتـر مصـدق مخالفـت کـرد، خیلـی ایسـتادگی کـرد و کار بـه جایـی رسـید کـه بالاخـره مرحـوم دکتـر مصـدق گفـت: آقـای بروجـردی متولّـی قـم را تولیتـش کـرده. او را بـه منصـب خـودش برگردانیـد، مصلحـت ایـن اسـت، بـرای اینکـه اینهـا دسـتبردار نیسـتند».[8]
دکتـر آذر از همـان ابتـدای انتصـاب بـه وزارت فرهنـگ، بـه تعویـض برخـی از کارکنـان پرداخـت و در ایـن میـان، عـدّۀ زیـادی از افـرادی را کـه تحـتعنـوان بـازرس وزارتـی در وزارتخانـه اسـماً بـه فعالیـت مشـغول بودنـد امـا رسـماً تنهـا عنوانـی داشـتند و حقوقـی می گرفتنـد را بـه دلیـل کمبـود نیـروی آموزشـی بـرای معلّمـی بـه مـدارس فرسـتاد، چـون همـۀ ایـن افـراد سـابقۀ تدریـس داشـتند .
«… یک تغییری هم که در ابلاغهای وزارت فرهنگ دادم، این بود که سابقاً ابلاغ این بود که فلان کس، شما به عنوان دبیر انگلیسی دبیرستانهای تهران انتخاب میشوید یا به عنوان دبیر دبیرستانهای تهران … اما صحبت از محل خدمت و نوع خدمت تدریس و اینها در میان نبود. من این ابلاغها را عوض کردم. باید برای شخص اولاً موضوع تدریسش معلوم بشود، محل تدریسش هم معلوم بشود که به کدام دبیرستان یا کدام دبستان منصوب میشود، یا اگر وقتش در یک دبیرستان کاملاً اشغال نمیشود، به دو دبیرستان معرفی بشود و سمتش را آنجا معیّن بکنند».[9]
دکتـر آذر کـه بزرگمـردی دانـا و مدبّـر و کارآزمـوده بـود، از آغـاز وزارت، گروهـی از صاحبنظـران نیکنـام را کـه در امـور معـارف و تعلیـم و تربیـت نـامآور بودنـد، بـه همـکاری برگزیـد؛ از آن جملـه علاّمـۀ بلندنـام دکتـر غلامحسـین مصاحـب، دکتـر نصیـری و احمـد آرام، دانشـمند معـروف را بـه سـمت معاونـت خـود انتخـاب نمـود. وی همچنیـن احمـد راد را کـه از فرهنگیـان قدیـم و بصیـر بـود، بـه ریاسـت تعلیمـات ولایـات، علاّمـه مجتبـی مینـوی را بـه ریاسـت تعلیمـات عالیـه، اسـتاد علیمحمّـد عامـری را بـه ریاسـت بازرسـی، دکتـر احمدعلـی رجایـی را کـه دانشـمندی کمنظیـر و شـاعری بلندنـام بـود بـه ریاسـت دفتـر وزارتـی ،دکتـر علی اکبـر شـهابی را کـه بزرگمـردی متّقـی بـود بـه ریاسـت اوقـاف و حبیـب یغمایـی را بـه ریاسـت ادارۀ کلّ نـگارش برگزیـد. در زمـان وزارت دکتـر مهـدی آذر، پانـزده تـن از رجال ادب و اسـتادان و دانشـمندان پاکسـتانی بـه منظـور تجدیـد و استحکام بخشـیدن بـه روابـط ادبـی و فرهنگـی دو کشـور ایـران و پاکسـتان از طـرف وزارت فرهنـگ بـه ایـران دعـوت شـدند.
از جملـه مـواردی کـه ذکـر آن ضـروری بـه نظـر میرسـد مأموریتـی اسـت کـه از سـوی زندهیـاد دکتـر مصـدق بـه دکتـر مهـدی آذر و دکتـر صبـار فرمانفرمائیـان، کفیـل وزارت بهـداری داده شـد تـا بـا اختیـار تـام از سـوی دولـت بـرای رسـیدگی بـه مشـکلات مـردم کردسـتان بـه ایـن اسـتان برونـد و ایشـان ایـن مأموریـت را بـا موفقیـت تمـام بـه انجـام رسـانیدند.[10]
دکتـر آذر در زمـان تصـدی وزارت همچنیـن دسـتور داد تـا مجلـه ماهانـه آمـوزش و پـرورش کـه مدّتـی تعطیـل شـده بـود، دوبـاره منتشـر گـردد؛ بـه عـلاوه روز ۳۱ شـهریور مـاه هـر سـال را بـه عنـوان روز معلّـم تعییـن کـرد.[11]
در روز ۲۸ امـرداد ۱۳۳۲ش. پـس از ظهـور وقایعـی غیر مترقّبـه و کودتایـی مهندسی شـده، دولـت دکتـر مصـدق سـقوط کـرد و وزیـران کابینـۀ او و جمعـی از یـاران و همفکرانـش از جملـه دکتـر آذر بـه ناچـار پنهـان شـدند. روز هشـتم شـهریور، فرمانـداری نظامـی طـی اعلامیهای از مـردم تقاضـا نمـود تـا محـل اختفـای مخفی شـدگان را اطـلاع دهنـد. بسـیاری از پنهان شـدگان خـود را معرفـی کردنـد و بـه زنـدان افتادنـد.[12] دکتـر آذر پـس از معرفـی خـود بـه فرمانـداری، بازداشـت و بـه پـادگان جمشـیدیه و سـپس بـه لشـگر دو زرهـی در جـاده قدیـم شـمیران منتقـل گردیـد و پـس از پنـجمـاه زندانی شـدن، بـا قـرار منـع تعقیـب در ۲۷ دی ۱۳۳۲. از زنـدان آزاد شـد.[13] وی دربـارۀ بازجویـی سـرتیپ آزمـوده از ایشـان و پاسـخگویی خـود، در مدّتـی کـه در زنـدان بـود، چنیـن می گویـد:
«در موقـع اسـتنطاق بـه مـن افهـام اتّهـام کـرد کـه شـما با وجود عـزل از مقـام، کماکان بـه وزارت خـود ادامـه داده و علیـه حکومـت مشـروطۀ سـلطنتی قیـام و اقـدام نمودهایـد. مـن در پاسـخ گفتـم اولاً مـن طبیبـم و از قانـون و حقـوق چنـدان اطلاع نـدارم، ثانیـاً رهبـر مـا آقـای دکتـر مصـدق عقیـده دارنـد کـه شـاه مسـتقلاً بـه هیـچوجـه حـق عـزل و نصـب وزرا را نـدارد، مگـر وقتـی کـه مجلـس بـه دولـت رأی اعتمـاد ندهـد؛ وانگهـی اگـر فـرض کنیـم کـه شـاه چنیـن اختیـاری دارد، مـن فرمـان نصـب را دریافـت کـردهام، امـا فرمـان عزلـی بـه مـن نرسـیده اسـت. مگـر شـما نمی گوییـد معـزول شـدهام، پـس فرمـان عزلـم کجـا بـه مـن ابـلاغ شـده اسـت. در حالـیکـه میخندیـدم، سـرتیپ آزمـوده از نوشـتن چنیـن جملاتـی ناراضـی شـد و کاغـذ را برداشـت و پـاره کـرد و گفـت: احتیاجـی بـه سـؤال و جـواب نیسـت و بیـرون رفـت».[14]
دکتر آذر در سال ۱۳۳۳ش. با قرارداد کنسرسیوم نفت مخالفت نمود و از استادی دانشگاه برکنار شد و سپس در دورۀ ریاست دانشگاهی دکتر منوچهر اقبال دوباره به سمت قبلی خود بازگشت.[15]
در سال ۱۳۳۹ش. اعضای سابق جبهۀ ملّی ایران بنابر دعوت اللهیار صالح یکبار دیگر گردهم آمدند ،هرچنـد وقـت یـکبار جلسـهای تشـکیل داده، پیرامون مسـائل روز به مذاکره میپرداختنـد .دکتر آذر یکی از این افراد بود. این جلسـات سـرانجام منجر به تشـکیل جبهۀ ملّی دوم شـد و دکتر آذر نیز عضو مؤسـس و از اعضای شـورای مرکزی و مسـئول ارتباط با دانشـجویان و ایرانیان خارج از کشـور گردید.[16]
بـا روی کار آمـدن دولـت دکتـر علـی امینـی، فضـای بازتـری بـرای فعالیـت جبهـۀ ملّـی ایران ایجـاد شـد. بـه پیشـنهاد دکتـر امینـی جلسـهای بـا حضـور او و شـماری از اعضـای جبهـۀ ملّـی ایران از جملـه دکتـر آذر تشـکیل گردیـد؛ ایـن جلسـه بـه منظـور یافتـن راه حلـی بـرای اختلافـات موجـود بـود، ولـی نتیجـهای نداشـت. یکـی از خواسـته های جبهـۀ ملّـی از دکتـر امینـی، انتخابـات آزاد و بازگشـایی مجلـس بـود.[17] بـه ایـن ترتیـب از آبـان ۱۳۴۰ش. جبهـۀ ملّـی ایران بـه مخالفـت بـا دولـت برخاسـت و نخسـتین نشـانههای ایـن مخالفـت در دانشـگاه تهـران پدیـدار شـد. عـدم موفقیـت دولـت در حـلّ مشـکلات اقتصـادی کشـور و تعلّـل در انجـام انتخابـات بـر نارضایتیهـا افـزود. بـهایـنترتیـب، در اول بهمـن ۱۳۴۰ ش. تظاهـرات شـدیدی در محوطـه دانشـگاه تهـران و خیابانهـای اطـراف، علیـه دولـت برپـا شـد.[18] دکتـر امینی بـه عنوان حفـظ امنیـت دسـتور بازداشـت پانـزده تـن از اعضـای شـورای جبهـۀ ملّـی ایران را کـه دکتـر آذر یکـی از آنـان بـود، صـادر کـرد.[19]
در سـوم بهمـن همـان سـال، دکتـر مهـدی آذر ،دکتـر غلامحسـین صَدیقـی و دکتـر سـنجابی، سـه همـکار برجسـتۀ دکتـر مصـدق، دسـتگیر و بازداشـت شـدند. ایـن سـه تـن پـس از کودتـای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، نیـز زندانـی شـده بودنـد. در تظاهـرات یکـم بهمـن ۱۳۴۰. بیـش از ۲۰۰ تن مجـروح شـده بودنـد. در روزهـای پـس از آن، دانشآمـوزان دبیرسـتانی و بازاریـان نیـز بـه تظاهـرات پیوسـتند و در سـوم بهمـن ناراضیـان کـه خواسـتار برگـزاری انتخاباتـی آزاد و مطابـق اسـتانداردهای بیـن المللـی بودنـد، در میـدان بهارسـتان اجتمـاع کردنـد. در ایـن روز بـر اثـر تیرانـدازی پلیـس یـک نفـر کشـته و گروهـی دیگـر مجـروح شـدند. بعـداً چنـد تـن از طرفـداران دیگـر دولـت برانداخته شـدۀ مصـدق از جملـه داریـوش فروهـر، مهنـدس حسـیبی، مهنـدس احمـد زیـرکزاده و امیـر علایـی هـم بـر بازداشـتشـدگان قبلـی افـزوده شـدند.[20]
دولـت نـه تنهـا مصدقیهـا و سـایر ملّیـون، بلکـه کمونیسـتها را نیـز متّهـم بـه تحریـک دانشـجویان بـه تظاهـرات و ایجـاد ناامنـی کـرد. بـه عـلاوه تنـی چنـد از کارکنـان سـفارت شـوروی در تهـران را نیـز متّهـم کـرد کـه در تظاهـرات دیـده شـده بودنـد و در ایـن زمینـه بـه دولـت مسـکو اعتـراض نمـود.[21] سـرانجام متّهمـان جبهـۀ ملّـی ایران در ۱۴ فروردیـن ۱۳۴۱ از زنـدان آزاد شـدند.[22]
دکتـر آذر از ۴ دی ۱۳۴۱. یکـی از اعضـای شـورای عالـی (مرکـزی) و هیـأت اجرایـی جبهـۀ ملّـی ایران بـود. در روز دوم بهمـن، هیـأت اجرایـی جبهـۀ ملّـی اعلامیه ای صـادر کـرد کـه در آن مسـتقیماً بـه حکومـت محمدرضـا شـاه اعتـراض شـده بـود. صـدور اعلامیـه سـبب بازداشـت دکتـر آذر همـراه بـا ۱۴ نفـر دیگـر از اعضـای شـورای مرکـزی و هیـأت اجرایـی در روز ۶ بهمـن گردیـد. آنهـا در شـهریور ۱۳۴۲. از زنـدان آزاد شـدند. اختلافـات درونـی جبهـۀ ملّـی ایران سـرانجام باعـث شـد کـه وی در اردیبهشـت ۱۳۴۳. در نامه ای خطـاب بـه دکتـر مصـدق توقـف فعالیـت جبهـۀ ملّـی ایران را اعـلام نمایـد. ایشـان از آن هنـگام تا آسـتانه انقلاب ۱۳۵۷، از فعالیـت سیاسـی دسـت کشـید و تنهـا بـه طبابـت و فعالیتهـای صنفـی پرداخـت.[23]
او در دومیـن انتخابـات هیـأت مدیـرۀ نظـام پزشـکی کـه در سـال 1349ش. برگـزار گردیـد، بـه عنـوان یکـی از اعضـاء هیـأت مدیـره انتخـاب شـد.[24]
دکتر آذر پس از انقلاب ۱۳۵۷ .روزنامه [پیام] جبهۀ ملّی را تأسیس کرد و سردبیری آن را بر عهده گرفت. چنـانکـه اشـاره شـد دکتـر آذر همـواره مـورد احتـرام قاطبـۀ فرهنگیـان و بـزرگان بـود و هـرکـس وی را میشـناخت در برابـر شـخصیت برجسـته و فضایـل اخلاقـی و انسـانی او سـر تعظیـم و تکریـم فـرود مـیآورد. علاقهمنـدی دکتـر آذر بـه ادب فارسـی او را بـا عـدّهای از ادبـا و فضـلای کشـور محشـور کـرده بـود. بـا مرحـوم علی اکبـر دهخـدا دوسـت بـود. سالی دو سه بـار در تهـران و شـمیران محفلی میآراسـت کـه از ادبـا محمّـد محیـط طباطبایـی، احمـد آرام، دکتـر محمـود افشـار، مجتبـی مینـوی، محمّدتقـی دانشپـژوه، حبیـب یغمایـی، دکتـر محمّدابراهیـم باستانی پاریـزی و دکتـر محمّـد اسـلامی ندوشـن شـرکت داشـتند. از رجـال هم مشـرب خـود، اللهیـار صالـح و دکتـر امیرعلایـی را دعـوت میکـرد و یکـی دو بـار هـم دکتـر سـنجابی حضـور داشـت.
کتابخانهاش کـه مجموعـهای از کتابهـای پزشـکی، ادبـی، اجتماعـی، نقـد ادبـی و چنـد نسـخۀ خطـی بـود بـه تناسـب موضـوع بـه همّـت فرزنـد گرانقـدرش پیـروز آذر بـه کتابخانـۀ مرکـزی دانشـگاه تهـران و کتابخانـۀ اهدایـی مجتبـی مینـوی واگـذار شـد.[25] دکتـر آذر بـه علـت اینکـه پزشـک مـورد اعتمـاد دکتـر مصـدق بـود، در زمـان بسـتری وی بـرای معالجـه در بیمارسـتان نجمیـه و سـپس در منـزل ایشـان بـه عنـوان پزشـک معالـج فعالیـت داشـت.[26]
دکتر مهدی آذر به اعتقاد بسیاری از شاگردانش دارای معلومات گسترده تاریخی در کنار دانش ادبی و عربی بود. استاد ارجمند جناب دکتر برومند خاطرهای از ایشان نقل میکنند که ذکر آن خالی از لطف نیست:
«در سـال ۱۳۵۷ روانشـاد اسـتاد دکتـر آذر در جلسهای در سـاختمان نظـام پزشـکی در کوچـه شـیرین واقـع در تهـران، در اهمیـت مقـام پزشـك از حضـار سـؤال نمودنـد کـه آیـا کسـی میدانـد چـرا آرم پزشـکی مارهایـش بـه رنـگ قرمـز اسـت؟ هیـچیـك از پزشـکان حاضـر پاسـخ را نمیدانسـتند. از ایـن رو خـود اسـتاد بـا ذکـر مأخـذِ پاسـخ بیـان نمودنـد: در یکـی از لشکرکشیهای فرعـون مصـر، چادرهـای سـپاه همگـی بـه رنـگ سـفید بـود غیـر از دو چـادر (خیمـه)، یکـی متعلـق بـه خـود فرعـون و دیگـری چـادر یـا خیمـه مخصـوص پزشـك فرعـون کـه بـه رنـگ قرمـز بودنـد. سـران سـپاه بـه ایـن موقعیـت پزشـك حسـد میورزیدنـد. آنهـا نـزد فرعـون بـه بدگویـی پزشـک رفتنـد و بیـان نمودنـد کـه پزشـکان نیـز ماننـد سـایر افـراد جامعـه می باشـند و تفاوتـی بـا دیگـران ندارنـد؛ پـس چـرا بایـد چـادر خیمـه آنـان همرنگ چـادر فرعون باشـد؟ فرعـون، پزشـک مخصـوص را فراخوانـد و گفـت چـرا بایـد چـادر شـما قرمـز باشـد مگـر شـما چـه چیـز بیشـتر از دیگـران داریـد. حکیمباشـی گفـت قربـان دسـتور بدهیـد رنـگ چـادر خیمـه مـن هـم سـفید بشـود. فرعـون همـان شـب دسـتور داد رنـگ چـادر خیمـه پزشـك نیـز بـه رنـگ سـفید درآیـد. نیمههـای همـان شـب، فرعـون مبتـلا بـه قولنـج کلیـه شـد و از شـدت درد بیتـاب؛ گماشـتگان خـود را در پـی پزشـك روانـه نمـود ولـی چـون در میـان ایـن همـه چـادر سـفیدرنگ خیمـه پزشـك مشـخص نبـود، گماشـتگان فرعـون پـس از چنـد سـاعت دسـت خالـی بازگشـتند و فرعـون تـا بامـداد درد کشـید و فـردا گفـت مـن بـه مجـازات تصمیـم نادرسـت خـود رسـیدم. رنـگ چـادر خیمـه پزشـك بایـد بـا سـایر چادرهـا فـرق داشـته باشـد و از آن تاریـخ، مسـائل مربـوط بـه پزشـکان بـا رنـگ قرمـز مشـخص شـد ».[27]
ایشـان در سـال ۱۳۰۴ مجلـۀ ماهانـه فرهنگـی اجتماعـی جهـان دانـش را در تهـران منتشـر نمـود و چندیـن مقالـه در مجلـه آینـده بـه چـاپ رسـاند. از کتاب هـای تألیفـی ایشـان می تـوان بـه بیماریهـای سریشـمزایی و طـب بالینـی اشـاره کـرد. وی سـرانجام در تاریـخ هفتـم خـرداد ۱۳۷۳ش. در نورفولـک در ایـالات متحـده آمریـکا از دنیـا رفـت[28]، امّـا بـه خواسـت ایشـان و همـت دخترشـان -سـودابه آذر- پیکـر پـاک اسـتاد بـه ایـران انتقـال یافـت و در بهشـت زهـرای تهـران بـه خـاک سـپرده شـد.
نمونه امضای زنده یاد دکتر مهدی آذر
اسـتاد زندهیاد دکتر مهـدی آذر کـه بسـیاری او را پایهگذار طب داخلی در ایران میدانند، بـه تاریـخ چهاردهم اسفندماه سال ۱۲۸۰ خورشیدی در خانواده ای تبریزی در شهر مشهد دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم حاج میـرزا علیمجتهـد تبریزی، از روحانیون آگاه و آزادیخواه خراسان و مبارزان صدر مشـروطه بود کـه در مـاه میـزان (مهـر) ۱۲۸۵ از سـوی مـردم مشهد بـه نمایندگـی دورۀ اول مجلـس شـورای ملی برگزیده شـد.
وی انســانی وارسته و شریف، آزاده و میهندوست بــود که بــه ایرانی آزاد و آباد میاندیشید و در راه رسـیدن بـه ایـن آرمان مقـدس از هیـچ کوششی فروگذار نمیکرد. مجتهـد تبریـزی در نخستین نطـق پیـش از دسـتوری کـه در مجلـس شـورای ملّی ایـراد نمـود، چنیـن گفـت:
« … مملکت ما دارای دو صنف مردم است، ظالم و مظلوم. ما وکیـل مظلومین هستیم که کسی به داد آنها نمیرسـد.»
او نخسـتین نماینـدهای بـود کـه در مجلـس اعلام داشـت وظیفـۀ نماینـدگان، حفـظ حقـوق ملّت اسـت و چـون آنــان بــه میــل خــود ایــن وظیفــه را پذیرفتهاند، نبایــد حقوقی بابــت آن دریافت دارنــد و برپایــۀ ایــن بــاور در تمــام دوران نمایندگی خــود، هرگــز دستمزد و پاداشی دریافت نکرد.
مجتهد تبریزی، مردی آگاه و روشنفکر و دانشپرور بود؛ از این روی در دورانی که فرستادن فرزندان به مدارس جدید مرسوم نبود، فرزندش را در دبستان دانش که از مدارس جدید مشهد بود، نامنویسی کرد.
بـه ایـن ترتیـب، مهـدی کـه مقدمـات خوانـدن و نوشـتن را در مکتـب فرا گرفتـه بـود، راهـی مدرسـه شـد و تــا کلاس نهــم متوســطه که در آن زمان آخریــن حــد آموزش نوین در مشهد بــه شمار میآمـد، درس خوانــد. پــس از آن چون کلاس بالاتــری در مشهد نبــود، در حُجــرۀ فرشفروشــی تاجــری بــه کار مشــغول شـد و بـه مـوازات آن بـه شـاگردی در محضـر ادیـب نیشـابوری کـه از سـرآمدان ادبـای روزگار خویـش بـود، پرداخـت. در حجـرۀ ادیـب، بـا شـیخ جلیـل بشرویهای هـمدرس بـود، همـان فرزانه اسـتادی کـه بعدهـا نام خـود را بـه بدیعالزمـان فروزانفـر تغییـر داد و در شـمار بـزرگان ادب و فرهنـگ ایـران جـای گرفـت.
دکتر آذر، «شرح معلقات سبعه»، «مطول» و «مغنی» را نـزد ادیـب خواند و ضمن آن بـه فراگیـری مبانـی دسـتور زبـان فارسـی و صـرف و نحـو عربـی اهتمـام ورزیـد. شـاگردی در مکتـب مرحـوم ادیـب تـا سـال ۱۲۹۹ خورشـیدی بـه طـول انجامیـد؛ پـس از آن بـود کـه بـرای تکمیـل تحصیلات خود به تهـران آمد، بـه مدرسـه دارالفنـون رفـت و در سـال ۱۳۰۲ پـس از دریافـت دیپلـم متوسـطه، در مدرسـه تـازه تأسـیس طـب، تحصیـل پزشکی را آغـاز کرد. هوش و ذکاوت سرشـار، سختکوشـی، دقتنظـر و احاطه عمیقی کـه بـر ادبیـات فارسی و عربـی داشـت موجـب شـد تـا بـا بهرهگیـری از تألیفـات بـزرگان دانـش پزشـکی ایـران چـون رازی، پورسـینا و جرجانـی از اقـران متمایـز گـردد و در زمرۀ شـاگردان برجسـته مدرسـۀ طـب جـای گیـرد.
دکتر آذر در سال ۱۳۰۷ خورشیدی موفق به دریافت دیپلم پزشکی از مدرسۀ طب شد. در همان سال به دستور رضاشاه پهلوی قانون اعزام دانشجو به خارج از کشور از تصویب مجلس گذشت؛ او نیز در امتحان مربوطه شرکت کرد و جزو نخستین گروه دانشجویان اعزامی، راهی فرانسه گردید. در این دوره، یکصد و یازده محصل در رشتههای گونا گون پذیرفته شدند که از میان آنان یکصد نفر به فرانسه، هفت نفر به آلمان و چهار نفر به انگلستان اعزام شدند. دکتر آذر فرانسه را برگزید، در لیون و پاریس به تحصیل پرداخت و وجهۀ همت خود را بر فراگیری طب داخلی نهاد.
استاد به سال ۱۳۱۳ خورشیدی / 1934 میلادی، پایاننامۀ تحصیلیاش را که دربارۀ جهاز هاضمه و بیماریهای آن بود از تصویب هیأت ژوری گذراند و از دانشکده پزشکی پاریس فارغالتحصیل شد و در همان سال به ایران بازگشت.
او از مرداد ۱۳۱۴ تا شهریور ۱۳۱۶ به خدمت در بهداری آذربایجان غربی و بیمارستان دولتی ارومیه پرداخت و سپس در شهریور ۱۳۱۶ به تهران برگشت و به ریاست بهداری وزارت پیشه و هنر منصوب شد. در سال ۱۳۱۸ پس از الحاق بیمارستانهای تهران به دانشکده پزشکی در سازمان نوینی که پروفسور ابرلن فرانسوی پیافکنده بود، سمت ریاست بخش داخلی بیمارستان رازی را عهدهدار گردید.
دکتــر آذر بــه اعتبار سخن بســیاری از شاگردانش کــه خــود بعدهـا در کســوت برجســتهترین اسـتادان پزشـکی کشـور درآمدنـد، از جملـه زندهیاد اسـتاد دکتـر مسـلم بهادری، زندهیـاد اسـتاد دکتر کاظــم آملــی، زندهیــاد دکتــر سیدمهدی قوامیان، اسـتاد دکتـر عبدالحمید حسابی، اسـتاد دکتر بهـروز برومند، اسـتاد زندهیاد سـرکار خانم دکتـر مریـم پوررضا، اسـتاد دکتـر احمد جلیلـی و بسـیاری دیگـر از بـزرگان پزشـکی ایـران، انسـانی والا، اسـتادی دانشـمند، آمـوزگاری نمونـه، مبـارزی آزادیخواه و میهندوســت و مــردی کریمالنفــس بــود.
او در تدریـس بسـیار جـدی بـود و تمـام تـوان خـود را چـه در کلاسهـای درس نظـری در دانشـکده و چـه بـر بالیـن بیمـاران در بیمارسـتانهای آموزشـی، بـرای آمـوزش دانشـجویانش به کار میبسـت. تأکید بر گرفتن شـرح حال کامل از بیماران و معاینـه دقیـق آنـان از ویژگیهـای کلاسهای درس ایشـان بـود. از شـاگردانش شـنیدم کـه دسـت تک تک آنـان را می گرفـت و بـر بالیـن بیمـاران میبـرد و روش معاینـه کامـل از سـر و گردن و قلـب و ریــه گرفتــه تــا نحــوۀ تعییـن اندازۀ کبد و طحال و معاینه اندامهــا و عــروق و اعصاب را به آنان میآموخت و تـا اطمینـان نمییافـت کـه مطلـب را بـه درسـتی آموختهانـد، رهایشـان نمیکـرد.
پیونــد استاد بــا بسیاری از شــاگردانش از پــس سالیان دور همچنان برقــرار بــود. آنها چــه حضـوراً و چــه از راه تلفــن و نامــه بــا ایشان مرتبـط بودنــد و گاه سـالها پــس از فراغت از تحصیــل بــاز هــم پرســشهای خــود را از اســتاد میپرسـیدند و ایشــان حتــی در ســالهای پایانــی عمــر بــا همــان شــفقت و دقــت و حــرارت ایــام جوانــی بــه پرســشهای آنــان پاســخ مــیداد. او هیچگاه از آموختــن و آمــوزش دادن بــاز نایســتاد. ایشــان مصــداق راســتین «ز گهــواره تــا گــور دانــش بجــوی» بودنــد. نامههایـی کـه بـه شا گردانشـان نوشـتهاند و خوشـبختانه تعـدادی از آنهـا در دسـترس می باشـد، هریک دربردارنـدۀ آموزههایی ارجمنــد و گرانســنگ اســت.
یکـی از ایـن نامه هـا، نامـهای اسـت کـه در پاسـخ بـه پرسـش دانشـجوی قدیمـی خـود -اسـتاد دکتـر برومنــد- نوشتهاند. جریـان از ایـن قـرار اسـت کـه دکتـر بهـروز برومند، چهل سـال پس از به پایان رسـیدن دورۀ دانشـکده، نامــهای بــه اســتاد مینویســند و پــس از آن کــه جویــای حال شــان میشــوند، از ایشــان می خواهنــد تــا در مــورد آنچــه “بارِ زبان” نامیــده می شــود، شـرحی برایشــان بنویســند. اسـتاد کــه در آن هنگام در آستانۀ نـود سـالگی از عمـر شـریف خـود بودنـد، در ابتـدا چنـان کـه رسـم همیشـگی ایشـان بـود بـا متنـی زیبـا و پا کیـزه جویـای احـوال شـاگرد قدیمی شـان -کـه امـروز خـود در کسـوت اسـتادی برجسـته و صاحب نـام اســت- می شــوند:
«دوست و همکار ارجمند گرامی و فاضل و باوفا
آقای بهروز برومند داماقباله
پــس از سلام و عــرض اخـلاص، مزیــد خوشــی و تندرســتی و موفقیــت شــما را از پــروردگار مسـئلت میکنــم. شــما واقعــاً مــردی باوفــا و قابــل احتــرام هســتید. وفاداری و صداقــت، صفـت طبیعـی مـردان بلندهمـت [همچـون] بهـروز برومنـد اسـت. اسـم و عنـوان خانوادگی شـما از هـر حیـث مناسـب خلـق و اخـلاق شماسـت، بـه ایـن مناسـبت گفتهانـد: الاسـماء تنــزّل مــن السّــماء، یعنــی اســمها از آســمان نــازل میشــوند؛ بــه عبــارت دیگــر خداداده اسـت و …»
و سـپس شـرحی مفصـل دربـارۀ بـارِ زبـان نوشـته، آن را بـرای دکتـر برومنـد میفرسـتند. شـرح مذکـور، کـه یکـی از کاملتریـن نمونههـای موجـود در ایـن زمینـه اسـت کـه مـن دیـدهام، ویژگـی بـارز دیگـری نیـز دارد و آن اینکــه اســتاد، در نگارش آن عـلاوه بــر تجــارب و اندوختههــای ذیقیمــت علمــی و عملــی خویــش کــه حاصـل ســالها معلمــی دانشـگاه و طبابــت بالینــی بــود، از کتابهــا و منابــع روز پزشــکی جهــان ماننــد مبانــی طــب داخلی هاریســون و درسـنامه طــب داخلـی سیســیل نیــز اســتفاده نمــوده و اسـامی منابـع را در پایـان ِنامـه آوردهانـد.
افــزون بــر ایــن او همــواره بــرای شــا گردانش الگــوی درســتی از اخلاق پزشــکی و آداب صحیــح برخــورد بــا بیمــاران بــود. اســتاد علاوه بــر آمـوزش مهارتهــای بالینــی بــه دانشــجویانش، آنهـا را از آموزه هـای ادبـی نیـز بینصیـب نمی گذاشـت و در ضمـن دروس نظـری و نیـز بـر بالیـن بیمـاران بـه آنهـا نحــوۀ نــگارش صحیــح واژگان و اصــول دســتور زبــان فارسـی را میآموخــت و آنــان را بــه مناســبتهای گوناگــون بــا تاریــخ و فرهنــگ پربــار ایــران آشــنا میسـاخت.
از شاگردان ایشان شنیدم که زندهیاد دکتر آذر حتی بر گفته و نوشتههای دانشجویانش نیز نظارت و دقت داشت و در هر فرصتی که دست میداد، نکاتی از دستور زبان فارسی را به آنان یادآوری مینمود.
بــه عنــوان نمونــه دکتـر برومند بــه یاد داشــتند کــه روزی استاد دکتــر آذر بــر بالیــن یکــی از بیمــاران بـا مهربانـی بـه دانشـجویی کـه از عبـارت “بیمـاری کلیـوی” اسـتفاده کـرده بـود، فرمودنـد کـه آوردن یـای نســبت در پایــان مضاف الیــه اشــتباه اســت و بهتــر است کــه از “بیمــاری کلیــه” اســتفاده نمایــد. ایــن اشــاره اســتاد بســیار درســت بــوده، زیــرا ایــن بیمــار دچــار بیمــاری در کلیه هایــش بــود و وقتــی بیمــاری مربـوط بـه خـود عضـو باشـد، اسـتفاده از صفت نسـبی بـرای بیـان ایـن حالـت اشـتباه اسـت.
دکتــر آذر عـلاوه بــر اینکــه یکــی از بنیانگــذاران طــب داخلــی در ایــران بــود، زمینــۀ پایهگــذاری برخــی از رشــتههای فــوق تخصصــی داخلــی را نیــز در ایــران فراهــم آورد: بــرای نخســتینبــار او بــود کــه بخــش نفرولـوژی و دیالیــز را راه انــدازی کــرد. تأســیس بخــش بیماریهــای غــدد مترشــحه داخلــی (اندوکرینولــوژی) و معرفــی رشــته روماتولــوژی در ایــران از دیگــر اقدامــات ایشــان اسـت.
تـا جایـی کـه بررسـیهای مـن نشـان میدهد، تأسـیس نخسـتین بخـش بیماریهـای گـوارش و کبد در بیمارسـتان رازی و پس از آن در بیمارسـتان هزارتختخوابی، خدمت بزرگی بود که ایشـان به توسـعه دانش پزشـکی و سلامت جامعه نمودند. دکتر هرمز آذر -فرزند اسـتاد و پایهگذار بخش جراحی قلب دانشـکده پزشـکی شـیراز در دهـه پنجـاه خورشـیدی- برایـم نقـل میکردنـد کـه هنگامی که نوجـوان بودنـد و به مطب پـدر میرفتنـد، ایشـان ابـزاری بـه نـام گاستروسـکوپ داشـتند و به وسـیله آن، بخشهای ابتدایی دسـتگاه گـوارش بیمارانـی کـه بـا علائم گوارشـی فوقانـی مراجعه مینمودند را مورد بررسـی قـرار میدادند. بــه ایــن ترتیــب، ایشــان بــا اســتفاده از گاستروســکوپی کــه در آن زمــان روشــی نــو به شــمار می آمــد، بــاب نخســتین بررســیهای درونبینی (اندوسکوپی) را در ایــران گشــودند.
زندهیاد استاد دکتر قوامیان در این زمینه مطلبی ارزشمند دارند:
«اســتاد دکتــر مهــدی آذر قــدر زحمــات همکارانــش را بــه خوبــی میدانســت و بــه آنهــا ارج مینهـاد و ایـن خـود بزرگتریـن تشـویق بـرای ادامـه تـلاش و تحقیـق بـرای همـکاران پزشـک، بهخصـوص پزشـکان جـوان بـود. ویژگیهـای انسـانی و شخصیت ممتاز علمـی او سـبب شــد کــه پزشــکان از هــر رشــته چــون شــمع بــه دورش گــرد آینــد و از محضـر اســتاد بهرهمنــد شــوند. بــا همّــت و پشــتکار اســتاد آذر، در تشکیلات داخلــی بیمارسـتان رازی بــرای اولیــنبـار آزمایشـگاه بخـش نفرولـوژی تأسـیس و مقدمـات کلیـه مصنوعـی فراهـم آمد و مسـئولیت آن بــه اینجانـب محول شد. همچنیـن بـرای اولیـنبــار در ایــران بخــش رادیوایزوتــوپ و اسـکن تیروئیـد توسـط دکتـر نظـام مافـی دایـر گردیـد. در قسـمت گـوارش بـرای نخسـتینبـار اندوســکوپی توســط دکتــر جلالی راهانـدازی شــد و آقــای دکتــر پیرنیــا بیماریهـای قلب و سـمیولوژی آن را تدریـس میکردنـد و دکتـر فتورهچـی کـه در زمینـه بیماریهـای ریـوی تبحّـر داشــت، بیماریهای تنفســی را آمــوزش میداد. مسـئولیت اتوپســی بــدواً بــا اینجانــب بــود. و توســط اســتادیار آسیبشناســی ادامــه یافــت. بدیــنترتیــب ترکیــب بســیار منســجمی در تشکیلات داخلــی بیمارســتان رازی بــه سرپرســتی اســتاد آذر بــه وجــود آمــد و بــا مدیریــت کامــل در هــر رشــته، متخصصیــن مربوطــه تحتنظــر اســتاد انجــام وظیفــه میکردنــد. خــود اســتاد کــه پیشکســوت بیماریهـای گوارشــی بــود و انجمــن بیماریهـای گوارشــی ایــران را تأسـیس کــرده بــود، رکتوســکوپی و آزمایشــات مربــوط بــه دســتگاه گوارش را انجــام مــیداد.
یکــی از کارهــای ابتــکاری وی ایــن بــود کــه در آن زمــان در بیمارســتان رازی تنهــا بخــش داخلــی ایــران بــود کــه درجــه حــرارت بیمــاران توســط پرســتاران از طریــق رکتــال ســه بــار در روز اندازهگیـری و درج میگردیـد. هـر بیمـاری کـه در روز تـب مرتفـع و بلنـد داشـت بـه طـور جــاری کشــت خــون می شــد. هــر بیمــاری کــه خیــز (ادم) پــا داشــت به طــور جــاری از او آزمایشــات ادرار بــه عمــل می آمــد. همهگونــه بیمارانــی کــه از بخشهای دیگر رانده شــده بودنــد را می پذیرفــت و بســتری مینمــود.
هــر بیمــاری کــه فــوت می کــرد به طــور جــاری اتوپســی میشــد. بــدواً اتوپســیها را خــود یــا دانشــیار محترمــش دکتــر پیرنیــا انجــام میدادنــد و پــس از اسـتخدام اینجانـب، اتوپســی توســط مــن انجــام می گرفــت. تعــداد اتوپسیها گاهــی بــه روزی ۳ – ۲ عــدد میرســید و اجسادشــان بــرای آسیب شناسی فرســتاده میشــد. روش تدریــس اســتاد عـلاوه بــر مــوارد تئــوری بــا نظریــات و تجربیــات شــخصی تــوأم بــود و بــه کلاس درس وی جاذبــه خاصــی میبخشــید. استاد هیچگاه در ضمن خدمت دانشگاهی و تدریس به دانشجویان، انترنها، دستیاران و سایر همکاران از سیاست صحبتی نمیکرد و فقط با جدیت به تدریس پزشکی مشغول بود.»
روزی با استاد زنده یاد دکتر مسلم بهادری که دیرزمانی نیست از این سرای خاکی کوچیدهاند، در مورد خدمات دکتر آذر گفتوگو میکردم. ایشان ضمن برشمردن بسیاری از ویژگیهای علمی و اخلاقی استاد به من فرمودند که: «دکتـر آذر تمـام بیمارانـی را کـه در بخـش داخلـی درمی گذشـتند، کالبدگشـایی مینمودنـد و تــا ایــن کار انجــام نمی شــد، اجــازه صــدور گواهــی فــوت نمیدادنــد، زیــرا بــر ایــن بــاور بودنـد کـه کالبـد هـر فـرد متوفـی هماننـد کتابـی اسـت کـه ا گـر گشـوده نشـود، رازهـای زیـادی را بـا خـود بـه خـاک خواهـد بـرد.»
زنده یاد دکتر بهادری همچنین روزی برایم نقل فرمودند که:
«اســتاد دکتــر آذر در فرانســه عـلاوه بــر طــب داخلــی، دورههایی را در زمینــه میکروبشناسی و انگلشناســی گذرانــده بودنــد و بــه علــوم آزمایشــگاهی و آسیبشناســی علاقهای ویــژه داشـتند. متخصصیـن آسیبشناسـی کـه مسـئولیت اتوپسـی درگذشـتگان را در بیمارسـتان برعهـده داشـتند از جملـه زنده یـادان دکتـر محمـد کار، سـرکار خانـم دکتـر ناهیـد پیشـوا، دکتـر عبدالخالـق محبّآئیـن و دکتـر نصـرتالله حجـازی همـواره از حمایـت دکتـر آذر برخــــوردار بودنـد؛ بـه همیـن دلیـل از دکتـر آذر بـا عنـوان پاترن (patron) آسیبشناسـی نـام بـرده میشـد. به عــلاوه، طبــق قانون آن زمــان، دســتیاران بخــش آسیبشناســی در صــورت تمایــل و موافقــت رؤسای بخـش می توانســتند هم زمــان بــه تحصیــل در یــک رشــته بالینــی نیــز بپردازنـد. بــه خاطــر دارم کــه مرحــوم دکتر محبآئیــن کــه در آن هنــگام دســتیار بخــش آسیبشناســی بــود، بــا حمایتهای ایشــان هم زمان در رشــته داخلــی تحصیــل کــرد و متخصــص داخلــی نیــز شــد.»
برایــن اســاس، دکتــر بهــادری معتقــد بــود کــه دکتــر آذر را میتــوان از حامیان گســترش رشــتههای آسیبشناسی و پزشکی قانونــی در ایـران دانسـت.
دکتر آذر را همچنیــن بایــد از نخستین اســتادان دانشــکده پزشـکی دانســت کــه آثــار تألیفــی برجسـتهای از خـود برجـای نهـاد. ویژگـی مهـم ایـن آثـار در تألیفـی بـودن آنهـا و اسـتفاده از شـرح حال، شـرح معاینــه فیزیکی و عکسهــا و تصاویری از ضایعــات بالینــی، کلیشــههای رادیوگرافــی و آزمایشهای بیمارانی اسـت کـه در بخشهـای آموزشـی بیمارسـتانهای وابسـته بـه دانشـکده پزشـکی بسـتری بودنـد و تشــخیص و درمــان آنهــا توســط دکتــر آذر و همکارانشان بــه انجام رســیده بــود.
کتابهـای طـب بالینـی و بیماریهای عفونی از جملـه ایـن آثار است کـه سالیانی دراز بـه عنوان منابعـی مسـتند مـورد اسـتفاده دانشـجویان پزشـکی و پزشـکان بـود و شوربختانه سالهاسـت کـه ایـن رسـم و روش کارآمـد جـای خـود را بـه ترجمههایـی نامرغـوب از آثـار نویسـندگان خارجـی داده اسـت.
ویژگی دیگر تألیفات دکتر آذر را میتوان علاوه بر محتوای علمی، در سبک نگارش آنها دانست. احاطه عمیق استاد بر دانش پزشکی از یکسو و چیرهدستیاش در ادبیات فارسی و عربی که حاصل سالها تحصیل، ممارست و تحقیق و تتبع در متون ادبی و همنشینی با بزرگانی چون ادیب نیشابوری، بدیعالزمان فروزانفر، علامه دهخدا، محمد محیط طباطبایی، احمد آرام، دکتر محمود افشار، حبیب یغمایی، مجتبی مینوی، محمد تقی دانش پژوه و مردانی از این دست بود، سبب شد تا نوشتههایی ارجمند از ایشان برجای ماند. کتابها و مقالاتی که علاوه بر ارزش علمی، ویژگیهای ادبی شایستهای دارند.
برگزیـدن واژگان مناسـب پارسـی در برابـر لغـات بیگانـه و گاه سـاختن واژگان جدیـد از ویژگیهـای تألیفـات ایشـان اسـت؛ بـه عنـوان نمونـه، بـه کاربـردن واژۀ “پرمیـزی، در برابـر پلـیاوری”[29] و یـا بیماریهای سریشــمزایی (کالژنــوز)[30] کــه آن را برابــر بیماریهــای بافــت همبنــد برگزیدهانــد، تنهــا نمونههایــی از ده هـا برابرنهـادی اسـت کـه در کتاب هـا و مقـالات ایشـان آمـده اسـت.
دکتــر آذر در تحقیــق و پژوهشهـای علمــی، تاریخی و ادبــی مــردی دقیــق و جویا بــود. تحقیقـات تاریخــی کــه از ایشــان باقــی مانــده، نشــاندهندۀ وسعت اطلاعـات و رعایــت دقیــق اصول پژوهشــی و اسـتناد بـه مـدارک و نوشـته های معتبـر و مسـتند اسـت. اسـتاد عـاوه بـر تسـلط بـر زبـان فرانسـوی کـه زبـان تحصیلی ایشـان بـود، بـا زبانهای انگلیسـی، ترکـی و عربـی نیـز آشـنا بـود و بـه ویـژه در ادبیـات فارسی و عربی فـردی آگاه و مطلـع بـه شـمار میآمد و بـههمیـن دلیـل در مجامـع ادبـی و فرهنگـی بسـیار پرمایـه ظاهــر میشــد.
روزی سـعادت دیــدار استادان فرزانــه دکتر بهـروز برومند و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی دســت داد؛ دکتــر برومنــد از اســتاد شــفیعی کدکنی دربــارۀ احاطه دکتــر آذر بــر زبــان و ادبیات عـرب پرسیدند و دکتـر کدکنـی اظهـار داشـتند کـه ایشـان در ایـن زمینه شخصیتی برجسته و مبـرّز بودند.
دکتر آذر بسیاری از اشعار برجسته شاعران عرب را از برداشت و در هر مناسبت به تناسب، آنها را به کار میبرد. او دستی در سرودن شعر نیز داشت. در قطعات کوتاهی که از ایشان باقیمانده است، قدرت و لطافت طبعش به خوبی نمایان است.
دکتـر مهـدی آذر در اندیشـه و فعالیتهـای سیاسـی پیـرو راه زندهیـاد دکتـر محمـد مصـدق و از فعـالان برجسـته جبهـه ملّی ایـران بـود. پـس از واقعـه سیتیـر ۱۳۳۱ که یکبار دیگـر دکتر مصدق به نخسـت وزیری منصـوب گردیـد، دکتـر آذر از سـوی دکتـر مصـدق بـه وزارت فرهنـگ (وزارت آمـوزش و پـرورش کنونی) برگزیده شـد و دست بـه اقدامـات ارزنده ای زد. او در زمـان تصـدی وزارت فرهنـگ از بزرگانـی چـون دکتر غلامحسین مصاحب، دکتـر محمدعلی مجتهـدی، احمـد بیرشـک، دکتر ابوالقاسـم اسـفندیاری، احمـد آرام، مجتبی مینــوی، علی محمدخان عامری، حبیب یغمایی، دکتر احمدعلی رجایی و دکتـر علی اکبـر شهابی دعـوت بـه همـکاری نمـود و از دانـش ژرف و خدمـات ارزنـده ایـن دانشـی مردان ِ کمنظیـر بـرای پیشـبرد اهـداف وزارت فرهنـگ بهـره جسـت. در زمـان وزارت ایشـان، انتشـار مجلـه ماهانـه آمـوزش و پـرورش کـه مدتـی تعطیـل شـده بـود از سـر گرفتـه شـد، محتـوای کتابهـای درسـی مـورد توجـه ویـژه قـرار گرفت و روز سـیویکم شـهریور هر سـال بـه عنـوان «روز معلـم» نامگـذاری شـد.
در زمــان وزارت ایشــان نظــارت بــر امتحانــات نهایــی قــوت گرفــت و امتحانــات نهایــی متوســطه آن زمــان کــه بــا آشــفتگیهای زیــادی همــراه بــود، بــا ســختگیری و جدیـت ایشــان ســامان یافــت؛ به طوری کـه دیپلمههـای آن زمـان بـه علـت ارزش علمـی و سـازماندهی کـه ایشـان صـورت داده بودنـد بــه «دیپلمههــای آذری» معــروف شــدند. او همواره مورد احترام بزرگان و اهالی فرهنگ بود. هرکه او را میشناخت در برابر شخصیت برجسته و فضایل اخلاقی و انسانی او سر تعظیم فرود میآورد.
دکتــر آذر مردی میهندوست و آزاده و در عقاید خود بســیار سرسخت و بــه آنها پایبنـد بــود و در ایــن مــوارد اهــل مـدارا و معامله نبـود. داسـتان ایسـتادگی او در برابــر نخسـتوزیر وقــت -سپهبد حاجعلی رزمآرا- کــه حکایــت آن در ایــن دفتــر آمــده اســت، خواندنـی اســت.
او از مردان جدی و وفادار به مشی دکتر مصدق و مورد وثوق ایشان بـــود. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازداشــت دکتـر مصـدق، وزرای او بـــرای مدتی زندانی شـدند. دکتر آذر از جملـــه ایـــن افـــراد بـــود کـــه سرانجام در ۲۷ دیماه ۱۳۳۲ همـراه بـا چنـــد تـــن از صاحب منصبـان دولت مصدق از زنـدان آزاد شد و پــس از آن به طبابـت در مطب خصوصی خـــود پرداخت و در بیمارسـتان رازی نیـــز بـــه کار مشــغول شـــد.
دکتـر آذر اسـتادی دانشـمند و مـورد احتـرام و وثوق جامعـه پزشـکی کشـور بـود. او در فعالیتهـای صنفــی حضـوری پررنگ داشــت و در کنــار بزرگانی چــون اســتاد زندهیـاد دکتــر محمدعلی حفیظــی نقــش مهمـی در فعالیتهای سازمان نظام پزشکی ایفــا کرد. بــر اساس نامـه شــماره ۲۶۸۴ / ۴ مورخ ۱۳۶۰/۰۳/ ۲۷ سازمان مرکزی نظام پزشکی ایران، دکتـر آذر با کسب ۲۴۸۶ رأی از مجمـوع ۲۷۵۰ رأی از سـوی پزشـکان شـرکتکننده در انتخابات پنجمیـن دوره هیأت مدیره نظام پزشکی مرکز، پـس از زندهیاد دکتــر حفیظــی بــه عنـوان نفــر دوم برگزیده شد.
مقالات و نوشته های او در باب آئین طبابت و اخلاق پزشکی، که بیشتر در نشریات سازمان نظام پزشکی آن زمان به چاپ رسیده است، پس از گذشت نیمقرن همچنان روشنگر راه پزشکان جوانی است که گام در راه پرنشیب و فراز طبابت مینهند. دکتر آذر در بین بیمارانی که به او مراجعه مینمودند شخصیتی علمی و قابل احترام داشت. از بیمارانشان شنیدهام که به آنان احترام بسیار میگذاشت و بیماران تهیدست را به رایگان معاینه و معالجه میکرد. از میان بسیاری از مراجعینی که داشت و من افتخار آشنایی با برخی از آنان را داشتهام یکی استاد زندهیاد سید عبدالله انوار بود که همواره از دکتر آذر به نیکی یاد میکردند و دیگری زندهیاد سرور محسن محسنی (نوری)، استاد برجسته طرح و نقش فرش ایرانی که همواره از اخلاق نیکو و تشخیصهای دقیق و درمانهای شفابخش ایشان برایم میگفتند.
اسـتاد دکتـر مهدی آذر کـه جـز بـه سـربلندی ایـران نمیاندیشـید و سخت دلبسـته آن بـود، در خـرداد ۱۳۷۳ خورشــیدی در آمریکا زندگی را بدرود گفـت. کالبد ایشان بــه همت بانـو سـودابه آذر بــه ایــران انتقــال یافــت و در جــوار خاک همسـر گرامی و وفادارش -زندهیاد بانو مرضیه برنجی- کــه در تمــام ســالهای زندگــی مشــترک یـار و یـاور دکتر آذر بــود و در فراق و غم دوری از ایشــان ده ســال پیشتر درگذشـته بــود، بــه خاک سـپرده شــد.
دفتر پیشروی گزیدهای از نوشتهها، مقالات و سخنرانیهای ایشان در حوزههای گوناگون ادبـی، فرهنگی، تاریخی، سیاسی، اجتماعی و نیـز پزشکی است. گردآوری ایـن مقالات پراکنده کـه در طی زمانی بیش از شـش دهه به نگارش درآمدهاند، بیش از همه مرهون عشـق، علاقه، کوشـش و پایمردی بانو سـودابه آذر و انتشـار آن حاصـل حمایتهـای پیـروز آذر اسـت. از هـر دوی آنـان سپاسـگزارم.
در تمام موارد سعی نمودم تا متونی که در اختیارم قرار گرفته بود را با اصل آنها تطبیق دهم تا به متن اصلی خدشهای وارد نیاید. بیشتر پانویسها توسط خود استاد به مقالات افزوده شده است و پارهای از پانویس ها به ویژه شرح و برگردان عبارات و واژگان تازی به پارسی را من برای سهولت کار خوانندگان به برخی بخشها افزودهام. در تمـام مراحل تدوین اثـر از راهنماییهای اسـتاد فرزانه سرور دکتـر بهروز برومند برخوردار بـودهام. مهرشـان را پـاس میدارم. جلد زیبای کتاب حاصل هنر و اندیشهدوست هنرمندم جـواد آتشباری و صفحهآرایی زیبای کتاب حاصل زحمات سـرکار خانم مریم ناظمزاده اسـت. سپاسگزار لطفشان هسـتم. امیدوارم کتاب حاضر مورد اسـتفاده ایراندوستان ارجمند و فرهنگپرور به ویژه همکاران گرامی پزشک قرار گیرد.
با مهر
دکتر علی یزدینژاد
نیاوران – نوروز ۱۴۰۳ خورشیدی
[1] – یغمایی، اقبال، ویران علوم و معارف و فرهنگ ایران، تهران: مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۷۵. ص۴۳۸ / موحدی، محمدمهدی، زندگانی و خاطراتی از دکتر مهدی آذر وزیر فرهنگ دکتر مصدق. نشریه ادبیات و زبانها «حافظ»، آذر ۱۳۸۴، شماره ۲۱، صص ۳۷ – ۳۹.
[2] – کریمیان، علی، نمونه امضای هیات دولت از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، ش ۹۳. / موحدی همان، ص ۴۰
[3] – کریمیان همان، ص ۹۳ / موحدی همان، ص ۴۰
[4] . مصاحبه با دکتر مهدی آذر. نوار شماره 1. تاریخ 31 مارس 1983. نورفولک ویرجینیا، آمریکا، مصاحبه کننده: ضیاءالله صدقی.
[5] . ص256.
[6] . عبدالله پور، احمد. نخست وزیران ایران. تهران: انتشارات علمی .1369. ص239.
[7] . مصاحبه با دکتر مهدی آذر. نوار شماره 1.
[8] . مصاحبه با دکتر مهدی آذر. نوار شماره 1.
[9] . همان.
[10] . استاد به این مأموریت در مصاحبه شفاهی شان به تفصیل اشاره نموده اند.
[11] . عبدالله پور، احمد .وزرای معارف ایران: وزیران آموزش و پرورش. تهران: رودکی .1369. ص186.
[12] . فزونی ،بهاره. دکتر مهدی آذر، برگرفته از سایت مطالعات تاریخ معاصر ایران: http://www.iichs.org
[13] . کریمیان، علی ،نمونه امضای اعضاء هیئت دولت از 1320 تا 1332ش.، 1373، ص93 / موحدی، محمّدمهدی، زندگانی و خاطراتی از دکتـر مهـدی آذر. وزیـر فرهنگ مصدق .1384. ص40.
[14] . موحدی، محمّدمهدی. زندگانی و خاطراتی از دکتر مهدی آذر، وزیر فرهنگ مصدق .1384. ص40.
[15] . همان/ کریمیان، علی .نمونه امضای اعضاء هیئت دولت از 1320-1322ش .1373. ص93.
[16] . هوشنگ مهدوی، عبدالرضا .سرنوشت ی اراندکتر مصدق .تهران: انتشارات علمی .1383. ص28 و 29 .
[17] . فزونی ،بهاره. دکتر مهدی آذر. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، دانشنامه اسلامی.
[18] . طلوعی، محمود. بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست. 1376. ج2. ص434.
[19] . فزونی ،بهاره. دکتر مهدی آذر / شهبازی، عبدالله .ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. 1369. ج2. ص348.
[20] . طلوعی، محمود .بازیگران عصر پهلویاز فروغی تا فردوست .1376. ج 1. ص434 و 435.
[21] . فزونی، بهاره .دکتر مهدی آذر، برگرفته از سایت مطالعات تاریخ معاصر ایران: http://www.iichs.org
[22] . همان.
[23] . مهدوی ،هوشنگ .سرنوشت یاران دکتر مصدق. 1383. ص 28 و 29.
[24] . هدایتی، جواد .تاریخ پزشکی معاصر ایران از تأسیس دارالفنون تا انقلاب اسلامی. 1381. ص300.
[25] . افشار، ایرج .نادره کاران )سوکنامه ناموران فرهنگی و ادبی(. به کوشش محمود نیکویه .تهران: نشر قطره .1382. ص 759.
[26] . فزونی ،بهاره. دکتر مهدی آذر. برگرفته از سایت مطالعات تاریخ معاصر ایران: http://www.iichs.org
[27] . برومند، بهروز .یاد و خاطره ای از استاد دکتر مهدی آذر .نشریه کانون. پائیز 1359. شماره 6.
[28] . همـان/ کریمیـان، علـی. نمونـه امضـای اعضـاء هیئـت دولـت از 1320-1332ش .1373. ص 93. / موح ـدی، محمّدمهـدی. زندگانـی و خاطراتـی از دکتـر مهـدی آذر، وزیـر فرهنـگ مصـدق .1384. ص 40./ اتحـاد، هوشـنگ. پژوهشـگران معاصـر ایـران. تهـران: فرهنـگ معاصـر .1378. ص417 و 418.
[29] – Polyuria
[30] – سریشـمزایی (کلاژنـوز) نـام کتابـی اسـت از تألیفـات اسـتاد دکتـر آذر کـه بـه سـال ۱۳۵۰ منتشـر گردیـده، و از جملـه نخسـتین آثـاری اسـت کـه در زمینـه بیماری هـای روماتیسـمی انتشـار یافتـه اسـت.
۱. بکوشیم تا فردای ایران را بر پایه مردم سالاری بنا کنیم
۲. وظایف تشکیلاتی اعضای جبهه ملی ایران چیست؟
۳. وطن چیست؟
۴. فشار سنگین مالیاتی بر گرده مردم
۵. سیاست پیروزی مدار یا دست سرنوشت؟
پیام آقای نخستوزیر بهملّت ایران روز ۳۰ خرداد ۱۳۳۰ بهوسیله رادیو تهران.
هموطنان عزیز درود فراوان و سلام صمیمانه خود را از بستر بیماری برای شما میفرستم. بهخوبی میدانید که در تاریخ حیات ملّتها نادر روزهای درخشان و پر مسئولیت، افتخار و موفقیت پیدا میشود. ایام عادی و گذران برای همه ملل یکسان است ولی آن ملّتی که خوب و شرافتمندانه وظیفهاش را در برابر وطن، پرچم و تاريخ مملکت ادا کند، بیشتر از دیگران قدرت اخلاقی و عظمت روحی از خود را نشان داده است.
امروز یکی از آن ایامی است که شما هموطنان میتوانید صفحه جدید و مقدّسی در حیات اجتماعی و اقتصادی خود باز کنید و پس از ۵۰ سال که از استقلال و آزادی سیاسی نامی ما بیش باقی نمانده بود، دوره نوینی را در برابر نژاد معاصر و نسل آینده بهوجود بیاورید. رشد و نبوغ سیاسی شما میتواند امروز را مبدأ تحول و نهضت اصلاحی آینده قرار دهد، یا خدای ناکرده موجب سرشکستگی و خجلت و انفعال بشود. پیمودن این دو راه اکنون در اختیار عزم و اراده و همت شماست. من تردید ندارم که شما هموطنان عزیزم آن طریق را انتخاب خواهید کرد که با شرافت ایرانیت و با غرور ملّی و احساسات وطنی مطابقت دارد. باید یکبار دیگر بدنیائیکه چشم دقت بهسوی ما دوخته است نشان بدهیم که لیاقت حفظ مواریث گرانبها و پر عظمت نیاکان خود را داریم و میخواهیم کاملأ آزاد و فارغ از تحریکات و دسایس این و آن زندگانی قرین عزّت و احترام و سربلندی را درپیش گیریم.
آوازه همت و عزم خللناپذیر شما در گسستن زنجیرهای استعمار اقتصادی و گوش جهانیان رسیده است و خواهد رسید و همه خواهند دانست که روح ایرانی از ماورای تاریخ کهن چندین هزار سالهاش از نو درخشیدن گرفته و روزهای زبونی وضعت و ناتوانی خویش را اینک پشتسر گذاشته است – هیچ چیز جز اراده آهنین شما نمیتوانست این زنجیرهای جانفرسا و گران را از میان بردارد. تقویت و احساسات صمیمانه هموطنان عزیزم کار نفت را بدانجا کشانید که قوه قانونگذاری مملکت بهمتابعت از افکار عمومی ملّی شدن صنعت نفت و قانون اجرای آن را باتفاق آراء تصویب کرد و آن قانون توشیح اعلیحضرت همایون شاهنشاهی رسید و مأموریت انجام این امر خطير بهمن محول گردید.
قبول این مسئولیت برای کسی که ضعف مزاج مبتلا است و عمر خود را در بستر میگذراند جز تبعیت از اراده ملّت و امر شاهنشاه هیچ چیز دیگر نبود من افتخار خدمتگزاری مردم را بالاترین و پر قیمتترین افتخارات حیات خود محسوب داشته و میدارم و بهغیر از اطاعت و امتثال فرمان هموطنان محبوب چاره دیگر ندارم.
از روز اول زمامداری تمام سعی و مجاهدت اینجانب بهحل مسالمتآمیز قضیه معطوف گردید و در تمام مکاتبات و مذاکرات با نمایندگان و وابستگان کمپانی سابق مکرر تذکر دادم که اجرای قانون ملّی شدن صنعت نفت برای این است که ملت ایران از یک طرف بندهای سیاسی را از گردن خود بردارد و از طرف دیگر به فقر و بدبختی غلبه کند. آنچه توانستیم تسهیلات فراهم آوردیم و طرق حل مشکلات را پیشبینی کردیم و دست خریداران سابق نفت را برای خرید آن باز گذاشتیم و موافقت کردیم آنان همچنان گردش چرخ صنایع مملکت خویش را با نفت خوزستان تأمین کنند، ولی ناچار بودیم قانون را اجرا کنیم.
شرکت سابق در جواب اخطار خلعید که از طرف دولت ایران بهاو ابلاغ شد، اظهار داشت که پیشنهادهایی در زمینه قانون ملّی شدن صنعت نفت دارد و نمایندگان خود را برای بیان مطلب تهران اعزام میدارد، دولت شاهنشاهی با حسن نیت کامل ورود آن هيئت و حتی تمدیدی را که خواسته بودند پذیرفت. ولی دیشب پس از آنکه پرده از روی پیشنهادهای آنها برداشته شد معلوم گردید که زبان ما را نخواسته بفهمند. من مکرر چه در مجلس و چه در یادداشتها، بیانیهها و مصاحبهها اعلام کرده بودم که اجرای قانونی که مظهر آرزو و اراده ملّت ایران است، نمیتوانم قصور و مسامحه بکار برم. گویا نمایندگان شرکت این حقیقت را ندیده گرفتهاند و راه ادامه مذاکرات را بر ما بستند. بنابراین برای اینکه اجرای قانون ادامه پیدا کند و تأخیر و وقفهای در کار روی ندهد، صبح امروز با تصویب کمیسیون مختلط و هیئت دولت تصمیمات لازمه اتخاد شد و دستور دادم عملیات اجرائی ادامه داده شود.
اكنون بهشما هموطنان عزیز که در تهران و ولایات پراکندهاید این پیام مخلصانه و صمیمانه را میفرستم و از تقویت و حمایتی که در همه حال از دولت برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت نموده و مینمائید قبلأ تشکر میکنم و تمنی دارم با آرامش دوراندیشی بیشتری که شأن و شایسته ملّت تاریخی ایران است مراقب اوضاع باشيد. و صف آهنین وحدت و یگانگی خود را حفظ کنید و نگذارید عوامل و ایادی حریف کهنهکار بر قدرت روحی و نیروی ایمان شما هجوم آورد. شرکت سابق نفت میخواست بدون توجه بهحق مسلم حاکمیت ملّی و قانون مصوب مجلسین ما را با دادن چند میلیون لیره علیالحساب گرم مذاکرات دور و دراز نگاه دارد. غافل از اینکه من اطمینان دارم فرد فرد شما بادیه و کاسهای را که در خانه دارید حاضرید همه را در راه نجات وطن در اختیار حکومت خدمتگذار خود بگذارید و گلیم زیر پای خویش را در گذرها بهفروش برسانید.
در پایان این پیام حاجت بهتذکار نیست که هوشمندی و شرافت کارمندان و کارگران ایرانی مخصوصأ در منطقه نفتخیز در پیشرفت و انجام این منظور ملی تاکنون بینهایت مؤثر بوده و یقین دارم این متانت و خونسردی قابل تحسین تا پایان کار کاملا حفظ خواهد شد و ما را هر روز بهمقصود نهایی نزدیکتر خواهد ساخت. عرایض خود را با درود قلبی بهشما و با اتکاء بهحول و قوه الهی و با امید موفقیت ملت لایق و رشید ایران پایان میدهم .
زمین حق دهقان و آزادی حق ملت است -اصلاحات آری، دیکتاتوری نه
مردم شرافتمند ایران
شما به خوبی میدانید که دهقانان و کارگران وطن ما در بدترین و سختترین شرایط زندگی بسر میبرده و اربابان و کارفرمایان به اتکاء قدرت دستگاه حاکمه و با زور سرنیزه ژاندارم و نیروی مأموران دولتی دسترنج آنان را به تاراج و کلیه حقوق اولیه انسانی را از آنها سلب میکردهاند.
دستگاه حکومت که در شهرها به وسیله مأموران انتظامی و شعب سازمان امنیت، محیط وحشت و ترور به وجود آورده و حقوق و آزادیهای مردم را یکسره پایمال کردهاند. در روستاها با پشتیبانی از مالکان و انجام اوامر و تمنیات آنان سد محکمی در برابر رشد و ترقی دهقانان و احقاق حقوق آنان تشکیل میداد.
در تمام مملکت چه در شهر و چه در ده، به خصوص در ده سال اخیر دستگاه ظلم و ستم و فساد و بیعدالتی چنان گسترده شده که کشور باستانی ما را به گورستان مبدل ساخته است.
جبهه ملی ایران برای پایان دادن به این همه بیعدالتی و به منظور محو و نابودی اساس جور و ستم، مبارزه با این دستگاه فاسد را که با دستیاری و تأیید بیگانگان بر ملت ما مسلط گشته و منشأ همه مفاسد و مظالم است، هدف خویش قرار داده است.
جبهه ملی ایران معتقد است که تأمین زندگی مرفه انسانی برای دهقانان هنگامی میسر است که نظام پوسیده ارباب رعیتی عملاً و واقعاً منسوخ شود و زمین و آب در اختیار روستائیان قرار گیرد و دهقانان ایران دور از هر نوع صحنهسازی و فریب زمام سرنوشت خویش را در دست گیرند.
جبهه ملی ایران معتقد است که هیأت حاکمه فاسد عامل اصلی رژیم خفقان و ظلم و ستم در شهرها و روستاها میباشد.
مبارزات جبهه ملی ایران همواره در این جهت سیر میکرده است که دست تسلط این عامل اصلی سیهروزی و بدختی ملت را کوتاه سازد تا ملت بتواند بر مقدرات خویش مسلط گردد، ولی دستگاه جابر که فاقد هر نوع تکیهگاه در میان ملت ایران است، در برابر مبارزات جبهه ملی ایران و مقاومت مردم وطن ما و فشار افکار عمومی جهانیان برای ادامه دادن به عمر حکومت استبدادی خویش دست به صحنهسازیهایی زده است.
هیأت حاکمه پس از آنکه از عناوین «قانون بند جیم»، «مبارزه با فساد»، «قانون از کجا آوردهای؟»، «حزبسازی»، «محاکمات بزرگ» و نظائر آن طَرفی نبست، برای آن که چهره غیرقانونی خود را مخفی سازد و عمر دستگاه متزلزل خویش را چندی طولانیتر گرداند، اکنون به بهانه اصلاحات ارضی و تأمین حقوق کشاورزان موضوع رفراندوم را عنوان کرده است.
دستگاهی که تمام آزادیهای قانونی را از ملت سلب نموده و با هزاران فجایع و مظالم حقوق انسانی جامعه ما را لگدمال کرده و مسلمترین حق ملت یعنی حق انتخاب نماینده و برقراری حکومت ناشی از ملت را زیر پا گذاشته، اکنون مسئله رفراندوم را پیش کشیده است، تا به بهانه آن باز هم به تعطیل مشروطیت و تضییع حقوق ملت ادامه دهد.
مردم شرافتمند ایران
شما به خوبی میدانید که اظهار نظر در یک رفراندوم آزاد یعنی مراجعه به آراء عمومی، اولین حق هر ملت است و در حکومت ملی هیچ قدرتی برتر و والاتر از اراده ملت نیست. در کشور ما برای نخستین بار پیشوای عالیقدر ملت «دکتر محمد مصدق» مسئله مراجعه به آراء عمومی را مطرح ساخت و عملی نمود. ولی پس از کودتای ۲۸ مرداد و شبیخون زدن به دولت ملی (همان کسانی که امروز میخواهند به وسیله رفراندوم ساختگی برای ادامه حکومت غیرقانونی خود محملی بتراشند) در آن روز همه نتایج درخشان رفراندوم را از میان بردند و گروهی از شریفترین فرزندان کشور را به عنوان «رفراندومچی» تحت تعقیب قرار دادند.
همان کسانی که پس از کودتا و با تخطئه رفراندوم آن حکومت ملی به جمیع حقوق ملت تجاوز نمودند و با سلب تمام آزادیهای فردی و اجتماعی و تشکیل مجالس فرمایشی حاصل پیروزیهای مردم رشید سرزمین ما را یک به یک به باد دادند و با تجاوز و غارت و چپاولی که در تاریخ بیسابقه است کشور را به ورشکستگی کشانیدند، امروز به فکر رفراندوم افتادهاند و به بهانه تأمین «حقوق کشاورزان» میخواهند به حکومت غیرقانونی خود پایه قانونی دهند. غافل از اینکه چنین رفراندومی به هیچوجه نمیتواند یک دستگاه مستبد و غیرملی را موجه و مشروع سازد و خیال خام آنها را تحقق بخشد.
هموطنان
رفراندومی که قرار است برای تصویب طرحهای ششگانه شاه اجرا شود، به دلایل ذیل نمیتواند قانونی باشد:
اول آنکه طبق اصول مشروطیت و مفاد قوانین اساسی کشور پادشاه نمیتواند به آراء عمومی مراجعه کند زیرا شاه یک مقام غیرمسئول بوده و از هر نوع دخالت مستقیم در امور حکومت و قانونگذاری ممنوع است.
اعلام طرحهای ششگانه توسط پادشاه و دخالت رسمی و آشکار به عنوان یک مقام مسئول در امور اجرایی و قانونگذاری، کشور را رسماً و علناً به یک کشور استبدادی تبدیل میکند. اگر ژنرال دوگل میتواند به آراء عمومی مراجعه کند، از جهت آن است که نامبرده از طرف ملت برای مدت محدودی به عنوان رئیسجمهور فرانسه انتخاب شده است و قانون اساسی فرانسه حق مراجعه به آرای عمومی را به رئیسجمهوری کشور تفویض نموده است. دخالت در شئون کشور به عنوان مسئول مملکت از طرف پادشاهی که قانوناً غیرمسئول است و مقام و عنوان او بر طبق وراثت و به موجب مقرارت قانون اساسی استوار گردیده است، در حکم برهم زدن اساس حکومت ملی و واژگون ساختن رژیم مشروطیت و دموکراسی است.
هموطنان: آگاه باشید!
دخالت شاه در امور حکومت و قانونگذاری اقدامی صریح بر ضد قانون اساسی و تجاوز به حقوق ملت به نقض سوگندی است که برای حفظ قانون اساسی خورده است.
دوم آنکه در مراجعه به افکار عمومی باید یک موضوع مورد پرسش قرار گیرد و هرگاه چند موضوع یکجا به آراء عمومی گذاشته شود و مردم با بعضی از آن موضوعات موافق و با برخی دیگر مخالف باشند چگونه میتوانند فقط با یک آری یا نه، نظر خود را نسبت به موارد مختلف اظهار کنند!؟
سوم آنکه مراجعه به آراء عمومی هنگامی صورت میگیرد که دستگاه مسئول قانونی بخواهد قبلاً از نظریه ملت درباره اجراء و یا عدم اجرای امری آگاه گردد و در صورتی که ملت اجرای امری را تصویب کند، آن را مجری دارد و در غیر این صورت از اجرای امر مورد نظر خودداری کند. و حال آن که طرح اصلاحات ارضی که بهانه اصلی توسل به رفراندوم است یک سال و چند ماه قبل در هیأت دولت تصویب شده و بنا به ادعای دولت اجرای آن تقریباً به پایان رسیده است. چگونه برای موضوعی که اجرا شده است، به آراء عمومی مراجعه میشود؟ آیا اگر نتیجه مراجعه به آراء عمومی منفی باشد، آقایان املاک و اراضی را مجدداً به مالکین تحویل خواهند داد؟ آیا خیال میکنید کسی زیر بار آن میرود که همین اقدام ناقص هم از میان برود. دهقان ایرانی یقین دارد که زمینهای تقسیم شده را نه این دولت و نه هیچ حکومت دیگری نباید و نمیتواند از دست او بگیرد.
چهارم آن که رفراندوم و یا هر نوع اعمال اراده ملت باید در شرایط آزاد صورت گیرد. در کشوری که همه اصول دموکراسی و آزادی را محو کردهاند و سانسور مطبوعات به شدیدترین وجه برقرار است و از آزادی عقیده، بیان و اجتماعات اثری نیست و از انتشار روزنامههای ملی و هر نوع بیانیه، نشریه و اوراق مربوط به دستجات ملی توسط مأموران شهربانی و سازمان امنیت جلوگیری به عمل میآید، چگونه اراده ملی میتواند تجلی کند؟
در مملکتی که هیچ کس در اظهار نظر آزاد نیست و روزنامهها از درج نظرات و افکار سیاسی مردم حتی به صورت آگهی ممنوع هستند، در مملکتی که روزنامهها به دستور سازمان امنیت از قول جناب آقای «دکتر محمد مصدق» نامه جعل میکنند و در عین حال از درج تکذیب نامه معظمله برخلاف قانون مطبوعات خودداری مینمایند، در مملکتی که از تشکیل هر مجمع و مجلس غیرفرمایشی جلوگیری میشود و مأموران سازمان امنیت در شهرها و مأموران ژاندارمری در روستاها از کوچکترین ابراز عقیده افراد ممانعت به عمل میآورند، حتی مسافرت و رفتوآمد عناصر مؤثر ملی تحت بازرسی و مراقبت شدید مأموران سازمان امنیت قرار دارد، از اجرای انتخابات و تشکیل حکومت قانونی جلوگیری به عمل میآید، در چنین کشوری مراجعه به آراءِ عمومی و رفراندوم را در سراسر جهان فریب دادن است.
رفراندوم در صورتی میتواند نماینده افکار عمومی باشد که در محیط قانونی و با رعایت جمیع آزادیهای فردی و اجتماعی صورت گیرد.
هموطنان
جبهه ملی ایران معتقد است که صرفنظر از دسایس و خیمهشببازیهای دستگاه حاکمه فاسد، روستائیان و دهقانان ایران باید حاکم بر سرنوشت خود شوند و همچنان که در منشور مصوب نخستین کنگره جبهه ملی ایران قید شده است، اصلاح نظام فلاحتی باید به نحوی صورت گیرد که کشاورزان واقعاً از قید اسارت و بنگی آزاد شوند و از دسترنج خود بهرهمند گردند و میلیونها دهقان ایرانی همچنان که وظیفه تاریخی آنها حکم میکند در تجدید بنای جامعه به طور مؤثر شرکت کنند و با توجه به اصول فنی و صنعتی، کشاورزی ایران متناسب با رشد صنعتی گردد.
جبهه ملی ایران معتقد است که تأمین اصلاحات در گرو آزادی است. جبهه ملی ایران معتقد است که دهقانان کشور ما در عین دارا شدن زمین و آب باید از آزادی و اختیار دخالت در سرنوشت خویشتن برخوردار شوند و برای آنکه رژیم ارباب رعیتی عملاً منسوخ گردد، باید علاوه بر سلب سلطه مالکین، مایه قدرت اساسی و پایه فجایع و مظالم و تسلط جابرانه آنها یعنی تعدی ژاندارم نیز از میان برداشته شود.
تا هنگامی که مأموران پلیس و سازمان امنیت تمام شئون مردم را در شهرها و روستاها زیر نظر دارند و امنیت واقعی را از افراد و آحاد کشور سلب کردهاند و همه فعالیتهای مختلف را از کلی و جزئی تنظیم و رهبری میکنند و به جای ارباب و مالک سایه مأموران سازمان امنیت و ژاندارم به چشم میخورد، چگونه میتوان از فسخ عملی رژیم ارباب و رعیتی دم زد؟
برای فسخ واقعی نظام ارباب و رعیتی در دهات و از میان برداشتن ترتیب حاکم و محکومی در شهرها باید سازمان امنیت و اطلاعات کشور منحل شود و کلیه حقوق و آزادیهای سیاسی و اجتماعی مردم در شهر و روستا اعاده گردد و به منظور تثبیت و تأمین هدفهای نام برده، لازم است از کلیه اشخاصی که از ممرهای نامشروع صاحب املاک و اراضی شدهاند خلعید به عمل آید و هر نوع مالکیت ارضی که متضمن استثمار کشاورزان باشد منع گردد و هر نوع مالکیت اراضی که متعلق به خاندان سلطنتی و همچنین خالصجات دولتی باید مشمول احکام کلی باشد و وجوهی که از بابت این قبیل زمینها از کشاورزان دریافت شده، به آنان مسترد گردد و در این زمینه باید به نحوی عمل شود که امکان تجدید نظام ارباب و رعیتی در آینده به کلی از میان برود و مالکین نتوانند از طرق مختلف و با استفاده از ضعف بنیه مالی دهقان و فقدان سرمایه سوءِاستفاده نموده و مثلاً به عنوان اجاره یا عناوین دیگر روستائیان را مجدد به زنجیر اسارت بکشند.
علاوه بر این همانطور که در منشور مصوب نخستین کنگره جبهه ملی ایران قید شده است جنگلها، مراتع عمومی، رودخانهها و اراضی که در مهلت مقرر از طرف مالکین اقدام به آبادانی آنها نشود، باید ملی اعلام گردد. میزان مالکیت ارضی برای کسانی که با کار و سرمایه خود به کشاورزی اشتغال دارند، باید بر مبنای شرایط اقلیمی و عوامل اقتصادی تعیین شود. زمین و آب برای دهقانان باید تأمین گردد و واحدهای تولیدی روستایی مجهر به وسائل فنی به وجود آید، نهضت تعاونی کشاورزی منطقهای تحت نظارت و هدایت دولت تقویت شود.
جبهه ملی ایران برای تشکیل شورای ده و دهستان اهمیت خاصی قائل و معتقد است که امور اجتماعی روستاها باید به شوراهای مذکور واگذار گردد، تا بدین ترتیب نهضت اجتماعی و ملی در روستا رسوخ و آزادیهای سیاسی و اجتماعی میلیونها کشاورز و بنیه مالی دهقانان تقویت و از بروز بحران اقتصادی در این بازار که زندگی میلیونها نفر به آن بستگی دارد، جلوگیری به عمل آید.
حقوق کارگران کشاورزی باید تثبیت و به توسعه صنایع روستایی و بیمه محصولات کشاورزی توجه خاصی مبذول گردد. روستاهای ایران باید به وسیله یک شبکه وسیع راههای فرعی به مراکز شهری و صنعتی مربوط شود. در مورد تأمین آب آشامیدنی – نیروی برق و روشنایی، بهداشت، امور فرهنگی روستاها و نوسازی دهات باید توجه کامل مبذول گردد.
مردم شرافتمند ایران
دستگاهی که مدت ده سال است با ارتکاب همه نوع جنایت حقوق و منبع مردم مملکت ما را اعم از شهری و دهاتی در برابر مطامع اربابان استعماری خود پایمال ساخته، این بار با اسلحه جدیدی به میدان آمده است. دستگاهی که عامل اصلی دوام رژیم ارباب و رعیتی دهات در شهرها ایجاد کرده است. دستگاهی که رژیمی بدتر، ظالمانهتر و فاسدتر از رژیم ارباب رعیتی دهات را در شهرها ایجاد کرده است. دستگاهی که منافع ملت را در برابر منافع استعمارگران قربانی کرده است، دستگاهی که همه حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی ملت ما را به یکباره از میان برده است؛ اکنون در محیط وحشت و ترور، زیر سرنیزه ژاندارم و سایه وحشت مأموران سازمان امنیت میخواهد با توسل بر رفراندوم پایههای حکومت متزلزل و غیرقانونی خود را مستحکم سازد. او میخواهد به عنوان اصلاحات ارضی و در زیر عنوانی که مورد قبول عموم است، به هزار عمل خلاف دست بزند. عجیبتر آنکه در همین رفراندوم ساختگی با پیش کشیدن اصلاحات ارضی تظاهر به روش سوسیالیستی میکند؛ طرح فروش کارخانجات دولتی را به سرمایهداران به صورت رسمی و علنی در میآورد و بدین وسیله یکی از مهمترین سرمایههای این سرزمین یعنی کارخانجات دولتی را در اختیار سرمایهداران خصوصی قرار میدهد.
هموطنان! هشیار باشید
اگر بشود با رفراندوم تمام قوانین را تصویب کرد، اصولاً حکومت پارلمانی و رژیم مشروطه معنی نخواهد داشت. و هیأت حاکمه با توسل به رفراندوم دروغی روشی اتخاذ میکند، تا راه را برای لغو کامل حقوق ملت و انجام برنامههای دیگر خود باز نماید.
پادشاهی که در مدت ده سال تمام با قدرت و استبداد علیرغم قوانین اساسی مملکت و با بیاعتنائی به حقوق ملت حکومت کرده است، همه دولتها را بدون کوچکترین اظهار نظر مردم عزل و نصب کرده و به دست آنها انتخابات مجلس را در محیط ترور و وحشت بدون هیچ نوع آزادی انجام داده و نمایندگان دروغین مجلس را فرداً فرد منصوب کرده و کلیه قوانین و مقرارت اقتصادی – قضائی و غیره را با تصویب شخصی اجازه عمل داده است؛ اکنون به صورت رسمی در شئون تقنینی و اجرائی مملکت دخالت مینماید و باقیمانده آثار قانون اساسی را از میان بر میدارد.
پادشاهی که ارتش مملکت را ابزار شخصی تبدیل نموده و دستگاههای انتظامی را به صورت عوامل بیاراده و مطیع درآورده و سازمان امنیت را بر کلیه شئون مردم بیرحمانه مسلط گردانیده است، اکنون با اجرای رفراندوم و توسل به مسئله اصلاحات ارضی و حقوق زارع میخواهد حکومت خلاف قانون خود را جنبه ملی و مردمپسند بدهد.
مردم ایران ما به شما اعلام خطر میکنیم که امروز کشور ما در آستانه تبدیل رسمی رژیم مشروطیت و دموکراسی به سیستم استبداد و ارتجاع است.
یقین داریم ملت بیدار و هشیار است.
دهقان ایرانی هوشیار و آگاه اجازه نخواهد داد که عنوان مصالح او، ملعبه دست دشمنان ملت گردد. او میداند که مسببان و عاملان اصلی انتخابات غیرقانونی تابستانی و زمستانی گذشته و عاملان رفراندومی که قرار است صورت گیرد، دشمنان حقوق و آزادیهای مردم وطن ما هستند.
زمین و آب حق دهقانان و زارع است
آزادی از حقوق اساسی ملت است.
با: الغاءِ رژیم ارباب و رعیتی – زمین و آب برای دهقان – دسترنج کارگر برای کارگر – حاکمیت ملت و آزادی برای همه مردم – از میان برداشتن استعمار و استثمار
«آری موافقم».
با: حکومت خودکامه و دخالت پادشاه در امور حکومت و رژیم وحشت و ترور سازمان امنیت، تسلط سیاست استعماری بر کشور، تعدی پلیس و ژاندارم و مأمور متعدی دولت در شهرها و روستاها
«نه – مخالفم».
۳ بهمن ۱۳۴۱
هیأت اجرایی جبهه ملی ایران
دکتر محمدعلی خُنجی از جمله افرادی بود که در سال ۱۳۲۶ پایههای یک جریان ملی را بنا نهادند. او سال ۱۳۲۸ جز بنیانگذاران حزب زحمتکشان ملت ایران بود و در همان زمان در نشریه شاهد (ارگان زحمتکشان) بهعنوان یکی از نظریهپردازان نهضت ملی ایران بدل شد . وی سپس همراه با دکتر مسعود حجازی، خلیل ملکی، غلامرضا تختی، سکاکی و … حزب نیروی سوم و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 حزب سوسیالیت را تاسیس کرد. او پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یکی از نیروهای توانا و فعال نهضت مقاومت ملی ایران بود. دکتر خنجی در فعالیت دوباره جبهه ملی ایران در سال ۱۳۳۹ ، از بنیانگذاران جبهه ملی ایران و رهبران فکری آن محسوب میشد.
او در کنار فعالیتهای سیاسی و ملی، فردی نظریهپرداز بود. تا جاییکه وی اولین فردی بود که اهمیت نظریه ی وجه تولید آسیایی مارکس را برای بررسی سیر تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران متذکر شد.
جزوه حاضر در ابتدای انقلاب توسط بانو فرشید افشار بهعنوان زندگینامه و چکیده آثار وی توسط کمیته انتشارات جبهه ملی ایران نشر یافته است.
لینک جهت دانلود :
ريشه يابي اجمالي واقعه اول بهمن ١٣٤٠
به نقل از نشريه چشم انداز شماره 29 ـ دی و بهمن 1383
اشاره: همانگونه كه در گفتوگو با آقاي حسين شاهحسيني باعنوان “اول بهمن 1340؛ درسهايي براي جنبش دانشجويي” در شماره 24 نشريه ذكر شد، چشمانداز ايران بر آن است كه به بررسي سه نقطهعطف جنبش دانشجويي ـ شانزده آذر 1332، اول بهمن 1340 و هجدهم تير 1378ـ بپردازد. از اينرو در ارتباط با واقعه اول بهمن 1340، كتابهاي چندي مورد مطالعه قرار گرفت. ازجمله اين كتابها ميتوان به “تاريخ سياسي 25 ساله ايران، سرهنگ غلامرضا نجاتي”، “از نهضت آزادي تا مجاهدين، خاطرات لطفالله ميثمي” و اقتصاد سياسي ايران، دكترمحمدعلي همايون كاتوزيان” اشاره كرد. سوالاتي نيز براي انجام مصاحبه براي دكترحجازي فرستاده شد كه در زير ميآيد:
1ـ گفته ميشود كه آن روزها، دانشگاه در دست رهبران جبهةملي بود، حال آيا در آن شرايط جنبش دانشجويي، جنبشي مستقل بود و از موضع استقلال به جبههملي وفادار بود يا اينكه در ساية اين اعتماد بدون اجازة جبههملي كاري نميكرد؟
2ـ علت مخالفت دكتراميني با ميتينگ جبههملي در 30 تير 1340 چه بود،(1) درحاليكه وي در 28 ارديبهشت 1340 (سخنرانان: صديقي، بختيار و سنجابي) اجازة برپايي ميتينگ را به جبههملي در ميدان جلاليه (پارك لاله) داده بود؟ آيا آنگونهكه گفته ميشود، رفتن شاه به نروژ همزمان با ميتينگ جبههملي، جزو توافقها بوده و تحت فشار امريكا انجام پذيرفته است؟
3ـ دليل به توافق نرسيدن و بينتيجه ماندن جلسة 6 شهريور 1340 بين سران جبهه(2) (عبدالحسين خليلي، مهدي بازرگان، مهدي آذر، كريم سنجابي و غلامحسين صديقي) با اميني چه بود و آيا اصولاً اين امكان وجود داشت كه دوطرف بتوانند به توافق دست يابند؟
4ـ گفته ميشود دليل مخالفت جبههملي با دولت دكتراميني، برنامة رفرم و اصلاحات ارضي اميني بوده است، چرا كه چندتن از اعضاي شوراي عالي جبههملي در زمرة مالكان بودند و اين برنامه مشكلاتي براي آنها ايجاد كرده بود، اما اوج اين مخالفت و آغاز رويارويي جبهه با اميني مخالفت اميني با برگزاري ميتينگ در سالروز سيتير 1331 دانسته شده است،(3) نظر شما چيست؟
5ـ آيا مبارزه و مخالفت با دولت دكتراميني گرهگشاي مشكلات سياسي كشور بود يا اينكه مشكل اساسي كشور از دربار و عوامل آن سرچشمه ميگرفت؟ مهندس بازرگان در گفتوگوي خود با سرهنگ غلامرضا نجاتي(4) گفته است اختلاف نهضتآزادي با جبههملي بر سر شاه بود. نهضتآزادي مشكل اصلي مملكت را شاه ميدانست و معتقد بود كه شاه، حقوق ملت را پايمال ميكند و در امور مملكت مداخله ميكند و انتقاد از نخستوزيراني كه خود را نوكر شاه ميدانستند بيفايده ميدانست. اما جبههملي مبارزه با شاه را بينتيجه دانسته و معتقد بود كه چون شاه ازسوي خارجيها پشتيباني ميشود، نميتوان با آن مبارزه كرد. مهندس بازرگان معتقد بود كه رويدادهاي سالهاي آخر دهة 40 و 50 درستي نظرية نهضتآزادي را به اثبات رساند.
6ـ علت انصراف جبهةملي از تظاهرات 14 آذر 1340 و موكولكردن آن به بعد چه بود،(5) با اينكه اعلامية تندي هم باعنوان “قُم فَاستَقِم” براي اين تظاهرات منتشر شده بود؟
7ـ درحاليكه جناح راديكال جبهه معتقد بود از اختلاف شاه و اميني بايد بهره برد و با حمايت از اميني، شاه را تضعيف كرد، جناح ميانهروي جبهه (اكثريت شورايعالي) هدف اصلي را مبارزه با دولت اميني ميدانست،(6) به نظر شما چرا جبهةملي دچار اين دودستگي شد؟
8ـ چه عواملي در شكلگيري واقعة اول بهمن 1340 مؤثر بود؟ آيا صرفاً يك عامل (توطئة مشترك دربار و تيمور بختيار براي بركناري اميني) تأثيرگذار بود؟ آيا برخي از سران جبههملي هم در اين بستر ـ آگاهانه يا ناآگاهانه ـ عمل كردند؟ آيا صرفاً سركوب بود يا نبودن انسجام و بيتدبيري اپوزيسيون نيز در وقوع اين حادثه نقش داشته است؟
9ـ چرا با اينكه اصلاحات ارضي در طول حكومت اميني شكل گرفت و زمينها تقسيم شد و در اين مدت جبهةملي مخالف اصلي اميني بهشمار ميرفت، هيچيك از مراجع با اصلاحات ارضي مخالفت نكردند؟ آيا مخالفت جبهةملي واكنش فئودالها بود يا واكنش بازار و بورژوازي ملي يا از يك موضع اصولي و قانوني بود؟
10ـ آيا هدف اصلي جبهةملي بركناري اميني بود يا اينكه صرفاً خواهان برگزاري انتخابات آزاد توسط وي بودند؟
11ـ نحوة تصميمگيري دموكراتيك براي برگزاري تظاهرات اول بهمن 1340 چه بود و رابطة جنبش دانشجويي با جبههملي چگونه بود؟
12ـ دكتر همايون كاتوزيان در كتاب «اقتصاد سياسي» اشاره ميكند كه جبهةملي يك روز پيش از تظاهرات، از توطئة شاه اطلاع پيدا ميكنند، اما بهدلايل نامعلوم به برپايي تظاهرات اصرار ميكند و حتي به شايعاتي اشاره ميكند كه خاستگاه آن شورايعالي جبههملي بوده است، مبني بر اينكه شب پيش از واقعه، تيمور بختيار پيامي را به جبهه داده كه اگر دولت اميني سقوط كند و به او براي جانشيني وي كمك شود، بختيار هم با جبهه همراهي كرده و از دكترمصدق نيز به جهت اعمال گذشتهاش عذرخواهي ميكند.(7) آيا احتمال تباني سران و رهبران جبههملي با دربار و مخالفان اميني وجود داشته يا اينكه سران جبههملي بدون اطلاع از توطئه دربار و مخالفان اميني (تيمور بختيار و اسدالله رشيديان و فتحالله فرود) در اين دام افتادند؟
13ـ آيا در درون خود جبهةملي و اعضاي آن نيز ترديدي نسبت به نقش جبهه و رهبري آن در واقعة اول بهمن 1340 وجود داشت؟(8)
14ـ آيا كميسيوني كه جبهةملي براي رسيدگي به اين واقعه مشخص كرد، توانست در اين مورد به نتايج مقبول و چشمگيري برسد؟ جزني اعضاي اين كميسيون را مظهر بيلياقتي و محافظهكاري ميداند و معتقد است كه تحقيقات اين كميسيون چيزي را روشن نكرد؟(9)
15ـ اعلاميه دكترفرهاد، رئيس وقت دانشگاه تهران و استعفاي وي و جمعي از اساتيد و رؤساي دانشكدهها در بين دانشجويان و جامعة دانشگاهي چه تأثيري گذاشت؟
16ـ نقش گروه دكتر خنجي و دكترمسعود حجازي(10) در واقعة اول بهمن 1340 چه بود؟
17ـ ماجراي روز سوم بهمن 1340 و كشتهشدن يكي از دانشآموزان (كلهر) درمقابل مدرسة دارالفنون چه بود؟
18ـ دكتراميني مخالفت دانشجويان با دولت خود را در دانشگاه، هدايتشده ميدانست و معتقد بود كه اين دانشجويان يا از طرف جبههملي تحريك شدهاند و يا از عناصر نفوذي و چپي در دانشگاه هستند و حتي در جلسهاي پيش از واقعه اول بهمن 1340 (4/10/40) از قول يكي از اساتيد دانشگاه (دكتر نامدار) ميگويد عدهاي كه در دانشگاه شعار مخالف دولت و ”زندهباد مصدق“ سرميدادند، اصلاً دانشجو نبودند.(11) آيا بهواقع اينگونه بود؟ آيا طبق گفتة اميني در جلسة فوقالعادة (3/11/1340) وقوع اين حادثه با تباني عناصر تودهاي و جناح چپ جبههملي صورت گرفت؟(12)
19ـ دكتر كاتوزيان در كتاب خويش اشاره ميكند كه بعد از بركناري اميني در پشت پرده به جبههملي پيشنهادهايي شده، ازجمله معرفي چند عضو مستقل و قديمي جبهه به شاه براي وزارت مانند نجمالملك و محمد سروري كه نجمالملك بهدليل صراحت لهجهاش ازسوي شاه پذيرفته نشد و سروري هم با آنكه مورد پذيرش هر دو طرف بوده اما خود حاضر به پذيرش اين مأموريت نشد،(13) تحليل شما چيست؟
20ـ چه درسهايي ميتوان از واقعة اول بهمن 1340 و پيامدهاي آن گرفت؟
٭٭٭
بهدنبال ارسال اين سوالات و در همين راستا گفتوگويي با دكتر مسعود حجازي صورت گرفت كه از نظر خوانندگان محترم ميگذرد. دكترمسعود حجازي، متولد سال 1308 هـ . ش در تهران ميباشد. وي در دوران دانشآموزي و نوجواني از آموزشهاي دايي خويش، سرلشكر افشارطوس، بهره برد. [*] در سال 1327 به دانشكده حقوق دانشگاه تهران راه يافت و در پي آن از دانشگاه سوربن فرانسه دكتراي خود را دريافت كرد. همزمان و در همان سال فعاليت سياسي خود را نيز با ورود به “حزب زحمتكشان” آغاز نمود و از ابتداي تشكيل جبههملي با اين جبهه همراه بود و در جنبش مليشدن نفت نيز شركت فعال داشت. سپس ايشان، خليل ملكي و دكترمحمدعلي خنجي پس از انحراف دكتربقايي از نهضتملي از حزبزحمتشكان انشعاب كرده و نيروي سوم را تشكيل دادند. دكترحجازي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در نهضت مقاومت ملي فعاليت داشت. وي از نيروي سوم جدا شد و حزب سوسياليست را به همراه دكترخنجي پايهگذاري كرد. اين حزب در سال 1339 اعلام انحلال كرده و در تشكيلات جبههملي جاي گرفت. وي در كنگره جبههملي در زمستان 1341 به عضويت شوراي مركزي جبههملي درآمد. دكترمسعود حجازي از سال 1375 به بعد رياست هيئت اجرايي جبههملي را به عهده داشته و در سال 1380 بهعنوان عضو هيئت رهبري جبههملي انتخاب شد، ولي بهدليل شدت بيماري از فعاليت سياسي كناره گرفته است.
چشمانداز ايران اميد دارد تا در همين زمينه بتواند از نظرات و ديدگاههاي ديگر فعالان سياسي نيز بهره گيرد.
¢آقاي دكتر، از اينكه عليرغم كسالت و بيماري، وقت خود را در اختيار خوانندگان چشمانداز ايران قرار داديد بسيار متشكريم. همانطور كه در گفتوگو با آقاي شاهحسيني نيز اعلام كرديم، قصد داريم كه به بررسي سه مقطع مهم از جنبش دانشجويي بپردازيم. وجه مشترك اين سه مقطع در اين است كه در هر سه آنها يورش قهرآميزي توسط قوهقهريه به دانشگاه شد و سركوب عجيبي صورت گرفت. با توجه به اينكه شما پيش از شروع نهضت ملي دانشجو بوديد، در زمان نهضتملي هم در جنبش دانشجويي قرار داشتيد و در مقام دانشجو، دوران دكترمصدق را درك كردهايد، همچنين پس از كودتاي 28 مرداد 1332 نيز در نهضت مقاومت ملي عضويت داشتيد ـ از آنجا كه نهضت با دانشگاه داراي ارتباط تنگاتنگ بود و در جنبش دانشجويي نقش داشت و سالهاي 1339 تا 1342 اوج فعاليت دانشجويي بود ـ ميخواستيم بدانيم كه آيا در آن مقطع، جنبش دانشجويي هويتي مستقل داشت يعني جهت صنفي داشت و بعد به فاز سياسي ارتقا پيدا كرد و به جبهه ملي پيوند خورد يا اينكه جبههملي، جنبش دانشجويي را ايجاد كرد؟ يا اينكه حالت بينابين وجود داشت يعني اينكه هم جنبش دانشجويي به جبههملي نياز داشت و هم جبههملي به جنبش دانشجويي و در اين نياز دوسويه، آن حركت چشمگير انجام شد؟ تقاضا داريم پتانسيل جنبش دانشجويي سالهاي 1339 تا 1342 و ويژگيهاي آن را براي ما بشكافيد و سپس به بررسي واقعه اول بهمن 1340 بپردازيد.
£ابتدا از توجهي كه به اين مسئله داريد تشكر ميكنم. برخي مسائل، هم تاريخي و هم اجتماعي است و هميشه هم موضوع روز ميباشد. بعد از شهريور 1320 دانشجويان دانشگاه از نظر سياسي بيشتر توجه به مبارزاتي داشتند كه دكترمصدق و اقليت مجلس چهاردهم و پس از آن مجلس شانزدهم انجام ميدادند، به همين جهت وقتي دكتر مصدق در مجلس چهاردهم در صحن مجلس فرياد زد كه “اينجا مجلس نيست، بلكه دزدگاه است” و مجلس را ترك كرد و به منزلش رفت. اين، دانشجويان بودند كه اجتماع كردند و بدون اينكه كسي از خارج آنها را سازماندهي كند، رفتند و دكترمصدق را از منزل برداشته و به مجلس (بهارستان) بازگرداندند و به دكترمصدق اين امكان را ندادند كه او مذاكره كند و بگويد كه ميآيم يا نميآيم. اين كار اهميت حركت دانشجويي را نشان ميدهد. از سال 1327 به بعد و پس از سركوبي كه در آن زمان انجام گرفت، عامل مهمي كه موجب تحرك دانشگاه شد، موضوع مليشدن صنعت نفت بود.
پس از بهمن 1327 حزبتوده فرصت پيدا كرد تا با استفاده از جو وحشت و تروري كه حكومت نظامي شاه و رزمآرا ايجاد كرده بود. يك تشكيلات مخفي در محوطه دانشگاه سازماندهي كند، ولي پس از اينكه شعار مليشدن صنعت نفت مطرح شد و افراد وابسته به حزبتوده شعار لغو قرارداد را دادند و با مليكردن نفت مخالفت كردند، دانشگاه در آغاز بهطور نسبي و بعد بهطور مطلق حركت كرد و با پذيرفتن شعار مليكردن صنعت نفت به پشتيباني اين نهضت برخاست. ما ميدانيم كه شعار مليكردن صنعت نفت از 1329 مطرح شد و چند سال پيش از آن اين مبارزه در صحن مجلس و همينطور در جامعه وجود داشت. نخستين تظاهرات خياباني كه به هواداري دكترمصدق و مليشدن صنعت نفت انجام گرفت ازسوي دانشجويان دانشگاه بود و با چند تظاهرات اعتراضي، دانشجويان حمايت خود را اعلام كردند. بايد بگوييم كه هيچگونه رهبري ازسوي نهضتملي و سازماندهي در آنجا وجود نداشت و هيچ نوع فعاليتي ازسوي مقامات مربوط به رهبري نهضت نسبت به دانشگاه انجام نميگرفت. اين نهضت در دانشگاه، نهضتي خودجوش و مستقل از رهبري نهضت ملي بود و ارتباط سازماني با نهضتملي نداشت. حتي زماني كه دكترمصدق براي آزادي انتخابات تحصن كرد و در آنجا جبههملي را تشكيل داد، بسياري از كسانيكه از وي حمايت كردند، دانشجويان دانشگاه بودند. تا سال 1330 حركت از داخل دانشگاه به طرف نهضت بود و نه از طرف نهضت به دانشگاه. خود دانشگاه بود كه فعاليت ميكرد و با عقايد و افكاري كه مغاير با افكار نهضت ملي بود مبارزه ميكرد.
¢يعني ويژگي جنبش دانشجويي در آن مقطع، از حالت صنفي ارتقا پيدا كرده، سياسي شده بود و به دنبال رهبري ميگشت.
£به صورت صنفي و سياسي بود و بهدنبال رهبري ميگشت و بعدها رهبري سياسي خود را دكترمصدق و نهضتملي قرار داد. در سال 1339 ـ كه در آينده بيشتر توضيح خواهم داد ـ زمانيكه جبههملي تشكيل شد و فعاليتش را اعلام كرد و شروع به تشكيل جلسات در خيابان فخرآباد و برپايي سخنرانيهاي عمومي كرد، قسمت اعظم تشكيلدهندگان آن اجتماعات، دانشجويان بودند. سال 1339 يك تفاوت خيلي مهم و اساسي با سالهاي قبل و بعد از خود داشت. ويژگي مهم اين سال اين بود كه علاوه بر مسائل تئوريك، حوادث مختلف، صحت خطمشي دكترمصدق و نهضتملي را اثبات كرده بود و دستگاه كودتا به ورشكستگي كشيده شده بود. اين عوامل موجب شد كه دانشگاه يكپارچه بهسوي اين هدفها روي بياورد. حركت دانشگاه بعد از 1339، نه در تاريخ ايران، بلكه در تاريخ بسياري از نهضتهاي دانشجويي كشورهاي مختلف كمنظير و بلكه بينظير بود؛ چرا كه دانشگاه بهصورت يكپارچه اين هدف را انتخاب كرد. تظاهرات و اعتصاباتي كه دانشجويان دانشگاه ميكردند و جلساتي كه تشكيل ميدادند، همگي مستقل و مربوط به خودشان بود. از اين جهت جنبه صنفي داشت كه دانشجو بودند، ولي عمدتاً جنبه سياسي داشت و اين جنبه سياسي بهدليل هدفهاي نهضتملي بود كه از نظر دانشجويان صحت آن به اثبات رسيده بود.
¢در چه روند و سيري، بدون اينكه گذاري از مبارزه صنفي داشته باشد، در سالهاي1342ـ1339 دانشگاه يكپارچه سياسي شد؟
£بعد از 16 آذر 1332، اختناق سنگيني در جامعه و ازجمله بر دانشگاه حاكم بود و در دانشگاه هيچگونه فعاليتي صورت نميگرفت. در اين فضا جبههملي بدون اينكه ارتباطي با دانشگاه يا ديگر نقاط داشته باشد وارد صحنه شد و موجوديت خود را اعلام كرد. جنبش دانشجويي، ظرفيت اصلي اين تجديد فعاليت نهضت بود و تمام جريانات مربوط به جبههملي را تحتالشعاع قرار داد. اينجا لازم است توضيحي بدهم كه اين توضيح از لحاظ تاريخي اهميت بسياري دارد و همه حوادث سالهاي 39 تا 57 و حتي بعد از آن را تحتتأثير قرار داد، آن هم اينكه دكترمصدق از سال 1328 يعني زمان تشكيل جبههملي و اعلام موجوديت آن فقط شعار آزادي انتخابات را مطرح ميكرد. شعار جبههملي هم همين بود. دكترمصدق هيچ مسئله ديگري را مطرح نكرد و با اين شعار وارد فعاليت شد و توانست در دوره شانزدهم، نمايندگاني را از تهران به مجلس وارد كند. بهجز اين موضوع و اين فعاليت، جبههملي، فعاليت اختصاصي ديگري نداشت. دكترمصدق توانست در دادن اين شعار و اجراي آن به يك موفقيت عمده برسد و اقليتي در مجلس ايجاد كند، حتي دكترمصدق قصد داشت فراكسيوني در مجلس تشكيل بدهد، اما از آنجا كه عدهاي علاقهمند بودند تا در آن فراكسيون شركت كنند ولي عضو جبههملي نباشند، براي رعايت حال آنها اسم فراكسيون را فراكسيون جبههملي نگذاشت، بلكه فراكسيون وطن گذاشت و درنتيجه درمجلس شانزدهم افراد جبههملي از “فراكسيون وطن” متشكل شدند و ديگر با نام جبههملي فعاليتي انجام نميشد. اگرچه جبههملي از حيثيت فوقالعادهاي برخوردار بود و دكترمصدق بهعنوان رهبر جبههملي در مجلس و جامعه عمل ميكرد. در ارديبهشت 1330 كه پيشنهاد نخستوزيري دكترمصدق مطرح شد و دكترمصدق نخستوزيري را پذيرفت، اولين اقدام سياسي وي اين بود كه از رهبري جبههملي استعفا داد. او اعلام كرد كه “من از رهبري جبههملي استعفا ميدهم براي اينكه من نخستوزير تمام مملكت هستم و نميخواهم وابسته به يك جريان سياسي خاص بشوم.” پس از آن هم كه در مجلس هفدهم عده بيشتري از افراد وابسته به جبههملي انتخاب شدند، نام فراكسيون خود را “فراكسيون نهضتملي” گذاشتند و از بهكاربردن عنوان جبههملي خودداري كردند. رئيس آن فراكسيون مرحوم مهندس رضوي و سخنگوي آن هم آقاي اصغر پارسا بود. اين فراكسيون نقش عمدهاي در مجلس هفدهم داشت. در قيام 30 تير 1331 رهبري قيام با اين فراكسيون بود. بعد از سالهاي 1338 و 1339 كه مجدداً فعاليت جبههملي آغاز شد، در جلسهاي كه براي نامگذاري جريان سياسي جديد تشكيل دادند، بنا به پيشنهاد آقاي دكترسنجابي نام “جبههملي” مجدداً انتخاب شد و مطرح كردند كه اين عنوان يك پيشينه تاريخي دارد و ما نبايد اين پيشينه تاريخي را از دست بدهيم. آن مجلس نيز با نام “شوراي مركزي جبههملي” نامگذاري شد. اين جبههملي چند تفاوت اساسي با جبههملي سال 1328 داشت؛ نخست اينكه سعي كردند براي نخستينبار اين جلسه از تمام تمايلات مربوط به نهضتملي ايران نمايندگي داشته باشد. به اين طريق كه از احزابي كه آن زمان همكاري ميكردند ـ بهعنوان احزاب ملي ـ يك نماينده آوردند و تمام شخصيتهاي شناختهشده جبههملي را دعوت كردند. اين جلسه با حضور 30 نفر رسميت يافت. خصلتي كه از نظر تاريخي و نهضت دانشجويي براي جبههملي اهميت ويژهاي دارد اين بود كه جبههملي نهتنها به شعار “آزادي” اكتفا نكرد، بلكه در همان جلسه اول دو نوع اقدام را تصويب كرد كه همگي به اتفاق آرا و با حضور نمايندگان احزاب بود؛ نخست اينكه جبههملي بايد داراي اصول عقايد نسبت به تمام مسائل مملكت باشد و دوم اينكه بايد سازمان سياسي داشته باشد؛ يعني اقدام به سازماندهي كند. اين دو اصل را در سال 1339 در جلسه مطرح كردند. جبههملي از همان زمان معتقد بود كه آزاديهاي اجتماعي و مسائل مربوط به حقوق مردم از اولويت برخوردار است، ولي اين امر نبايد مانع شود كه يك سازمان سياسي فقط به اين مسئله و جنبه اكتفا كند، بلكه بايد تمام مسائل اساسي كشور را جزو دستور كار خود قرار دهد و از همينرو اصول عقايد جبههملي تدوين شد و شروع به سازماندهي كردند. اين سازماندهي درواقع يك پاسخ به نياز كشور و نهضت دانشجويي و خواست دائمي دانشجويان بود، چرا كه دانشجويان در عين اينكه فعاليت گستردهاي داشتند، اما داراي يك سازمان دانشگاهي سياسي نبودند و از نظر فكري هم يك هدف اجتماعي خاص را تدوين نكرده بودند. آنها بيشتر به خاطر اصالت دكترمصدق و جبههملي و فعاليتهايي كه دكترمصدق براي آزادي و استقلال و قطع نفوذ بيگانگان انجام داده بود به طرف جبههملي آمدند. بيشتر آنها انتظار اشتند كه جبههملي سازماندهي كرده و فعاليتهاي خود را به مسائلي همچون استقلال، آزادي و حقوق مردم محدود نكند. خود جبههملي هم به اين نتيجه رسيده بود كه فعاليتهاي جديدش بايد با سازماندهي همراه باشد و سازماندهي هم بدون داشتن يك برنامه فكري و عقيدتي عملي نخواهد بود. به همين دليل، جبههملي از همان زمان شروع به سازماندهي كرد. اساسنامهاي تنظيم شد و تشكيلاتي برمبناي صنفي ايجاد شد. تا زمانيكه كنگره جبههملي تشكيل بشود، ما نشريات مختلفي داشتيم كه در آنها بيشتر درباره معناي آزادي و حكومت قانون توضيح ميداديم. اين نشريات، نشريات تعليماتي نام داشتند. زمانيكه كنگره جبههملي تشكيل شد، جبههملي منشوري تدوين كرد و در آن نسبت به تمام مسائل مملكت، نظر و برنامه خود را اعلام كرد، آن منشور، نشانه ورود جبههملي به صحنه اجتماعي ايران بود. زمانيكه جبههملي سازماندهي خود را آغاز كرد، با استقبال چشمگيري روبهرو شد. نخستين استقبال پرشور و بينظير در دانشگاه تهران صورت گرفت. دومين استقبال ازسوي دانشآموزان و پس از آن هم ازسوي ديگر صنفها بود. بازار هم همكاري بسيار گستردهاي داشت كه بهعنوان نمونه ميتوان از حضور مرحوم شمشيري نام برد. سازماندهي از تهران آغاز گرديد و براي شهرستانها هم برنامهريزي شد. سازماندهي تهران شامل كميتهها بود. بهدليل اهميت دانشگاه، در هيئت اجرايي جبههملي يك نفر مسئول دانشگاه بود. براي سازمانهاي ديگران طبق همان برنامه سازماني كميته استان از مسئولان سازمانهاي جبههملي تشكيل شد.
مرحوم تختي ـ از آنجا كه شأن ايشان بالاست، من ابتدا ايشان را نام ميبرم ـ مسئول سازمان ورزشكاران، مرحوم كريمآبادي مسئول سازمان اصناف، آقاي حسين شاهحسيني مسئول سازمان محلات و خانم پروانه اسكندري (فروهر) نيز مسئول سازمان زنان بود. من مسئوليت سازمان جوانان را كه شامل دانشآموزان نيز ميشد بهعهده داشتم. چهارده سازمان تشكيل شد كه كميته استان تهران را تشكيل دادند و جبههملي را در استان تهران پايهريزي كردند و مسئول آن، آقاي علياشرفخان منوچهري بود كه در زمان دكترمصدق، رئيس اداره ثبت و معاون وزارت دادگستري بود. همچنين ايشان از قضات ديوان عالي كشور بود كه در آن زمان بازنشسته شده بود. در هر جاي سازمان جوانان كه رفتيم با استقبال گستردهاي روبهرو شديم. در عرض دوسال توانستيم دههزارنفر را در حوزههاي سازماني سازمان جوانان متشكل كنيم. البته من مسئول سازمان دانشجويان نبودم، بلكه مسئوليت سازمان جوانان را برعهده داشتم. من تعدادي از دانشجويان را كه مستعد تشخيص دادم، دعوت كردم تا براي سازماندهي سازمان جوانان كمك كنند. از سه نفر از آنان تقاضا كردم كه عضو اصلي كميته سازمان جوانان بشوند؛ آقايان احمد سلامتيان، هاشم صباغيان و سيروس يحييزاده. مسئول سازمان بازار در كميته استان آقاي قاسم لباسچي بود كه مسئول مالي كميته استان نيز بود. مسئول مالي جبههملي آقاي مهندس خليلي رئيس سابق دانشكده فني بود. زمانيكه ما در سازمان جوانان شروع به سازماندهي كرديم، در فاصله كوتاهي متوجه شديم كه يك سازمان پايه در دبيرستانها مسئول فعاليت است كه از بقاياي جوانان وابسته به سازمان جوانان يا مرتبط با سازمان جوانان حزبتوده است. سازماندهي ما پس از مدتي با آنها برخورد كرد. وجود اين سازمان و برخورد با آن بحرانهايي را در سيستم تشكيلاتي جبههملي بهوجود آورد. ما متوجه شديم كه اينها در حوزههاي مخفي بهنام جبههملي سازماندهي ميكنند. در صورتيكه حوزههاي جبههملي علني بود و ما كار مخفي نميكرديم. اصلي كه ما پس از سال 1339 در جبههملي قرار داده بوديم، مبني بر اين بود كه فعاليت مخفي نداشته باشيم و فعاليتمان علني و قانوني باشد. اينها در وهله اول خود را جبههملي و طرفدار دكترمصدق ميدانستند. ديگر اينكه از ديگر رهبران جبههملي بهجز دكترمصدق به شدت انتقاد و همه را تخطئه ميكردند و بهخصوص روي اسم چند نفر در شوراي مركزي انگشت ميگذاشتند تا دانشآموزان را كه اغلب از مسائل سياسي و سوابق تاريخي مطلع نبودند جذب خود بكنند و بعد هم ما متوجه شديم كه به آنهاييكه ميتوانستند جذب خود كنند تعليمات فكري چپ تلقين ميكردند. ما در دبيرستان دارالفنون كه مركز آن فعاليتها بود متوجه اين مسئله شديم.
¢منظور، چپ به معناي كمونيستي است يا ماركسيستي؟
£بهمعناي ماركسيستي. ما افراد را آگاه كرديم كه اينها عضو جبههملي نيستند و زمانيكه آنها ميفهميدند كه اين گروهها عضو جبههملي نيستند، آن حوزهها و هستهها منحل ميشد. درمقابل، اينها واكنشهاي شديدي نشان دادند و براي اينكه تشكيلات جبههملي را تخطئه كنند ـ از آنجا كه من تنها عضو كميته استان تهران بودم و شخص ديگري از حزب سوسياليست نبود ـ گفتند كه ما (حجازي و…) باند دكترخنجي هستيم. براي اينكه اينها نميخواستند اجازه دهند، تشكيلاتي به اسم جبههملي بهوجود بيايد. اينها نميتوانستند مبارزه كنند تا اين تشكيلات از بين برود و توانايي فعاليت عليه تشكيلات را نداشتند. از چهارده مسئول استان، تنها مرحوم تختي و من پيشينه فعاليت سياسي با مرحوم دكترخنجي داشتيم و بقيه مسئولان سازمانها از افراد شناختهشده مستقل و يا اعضاي احزاب ديگر جبههملي بودند. متأسفانه پس از مدتي، نظر بعضي از احزاب ـ كه نام آنها را در اينجا ذكر نميكنم ـ در جبههملي درحاليكه ابتدا موافق با تشكيلات جبههملي بودند، تغيير كرد و گفتند كه جبههملي نبايد تشكيلات داشته باشد. آن احزاب هم اين مسئله را دامن ميزدند. در حادثه اول بهمن اينها دائماً از “دكترخنجي و دارودسته دكترخنجي اسم ميبردند” درحاليكه تنها كسيكه روحش اصلاً از اين وقايع باخبر نبود دكترخنجي بود. روش احزاب كمونيست درگذشته اينگونه بود كه روي يك موضوع آنقدر فشار ميآوردند و تبليغات ميكردند تا مورد پذيرش و باور قرار گيرد. اينها بعدها هم شناخته شدند و ما توانستيم آنها را از حوزهها كنار بزنيم. ابتدا تلاش زيادي كرديم تا آنها را با فعاليتهاي جبههملي همراه كنيم و خيليهايشان هم جذب سازمان جوانان و دانشگاه شدند. ما موفقيت زيادي در جذب دانشآموزان بهدست آورديم. سياست جبههملي اين بود كه در محيط دبيرستانها و مدارس فعاليت سياسي نشود چرا كه معتقد بوديم، دانشآموزان در محيط دبيرستانها بايد به طرف درسخواندن و انضباط در مدرسه بروند. فعاليت ما در دبيرستانها اينگونه بود كه نشرياتي توزيع ميكرديم و در خارج از مدرسه نيز حوزه تشكيل ميداديم. در دبيرستانها تظاهرات نداشتيم. برخلاف دانشگاه تهران كه دانشجويان بهصورت مستقل از جبههملي و تصميمات سازماني، دائماً در محوطه دانشگاه فعاليت و تظاهرات ميكردند، دانشآموزان جبههملي در محوطه دبيرستانها چنين فعاليتهايي نداشتند، بلكه نشريه توزيع ميكردند و افراد را براي تشكيل حوزهها جذب ميكردند. حوزهها نيز خارج از محوطه مدارس تشكيل ميشد.
¢آيا بهواقع دانشجويان به صورت مستقل از جبههملي فعاليت ميكردند؟
£بيشتر دانشجوياني كه طرفدار عقايد جبههملي ميشدند، در هر فرصتي به تظاهرات دست ميزدند بدون اينكه رهبري جبههملي اين فعاليتها را قبول داشته و يا مطلع باشد. البته در فعاليتهاي عظيم سياسي و مسائل اصلي و اساسي، جبههملي تصميم ميگرفت، ولي خود دانشجويان نيز ابتكار عمل داشتند. بهعنوان مثال وقتي حادثهاي رخ ميداد، دانشجويان جمع ميشدند، شعار ميدادند، تظاهرات ميكردند و در داخل محوطه دانشگاه دور ميزدند.
¢آيا آتشزدن ماشين دكتراقبال توسط دانشجويان نيز بهواقع حادثهاي خودجوش بود؟
£بله، اين حادثه خودجوش بود. اينگونه نبود كه جبههملي به دانشجويان ديكته كند كه چه بكنند. دانشجويان درچارچوب شعارهاي جبههملي و انتظارات جبههملي، خود چنين فعاليتها و تصميمگيريهايي ميكردند. باز هم خاطرنشان ميكنم كه در دبيرستانها اينگونه نبود. در دبيرستانها، انضباط جبههملي حاكم بود. گاهي عدهاي از آنها نيز كه فعال بودند، براي شركت در مبارزات، به دانشگاه تهران ميرفتند و در خود مدارس اجتماع نميكردند. اين سياست جبههملي بود.
¢بپردازيم به واقعه اول بهمن 1340 و اينكه نقطه شروع اين واقعه از كجا بود و چگونه شكل گرفت؟
£از اواخر آبانماه 1340 به ما اطلاع داده شد كه عدهاي از دانشآموزان را از دبيرستانهاي مختلف اخراج ميكنند. ما پس از تحقيق و بررسي متوجه شديم كه تمام اين دانشآموزان، از فعالان و مسئولان جبههملي هستند. ما ارتباطاتي با فرهنگيان داشته و درميان آن چهارده سازمان، سازمان فرهنگيان، بسيار قدرتمند بود. ما كارهايي كرديم تا اين دانشآموزان به سر كلاسهايشان بازگردند، ولي پس از مدتي به ما اطلاع دادند كه دستور اخراج اينها از مراكز بالاي دبيرستان ابلاغ ميشود و ناظم و مدير مدرسه اختيار تصميمگيري در مورد اين مسائل را ندارند. در فاصله ماههاي آبان و آذر، دو عامل مهم، رهبري جبههملي را تحت فشار قرار داد؛ نخست احساسات دانشجويان بود كه ميگفتند جبههملي بايد در برابر برنامههاي دولت و تنگناهايي كه از نظر سياسي ايجاد ميكند واكنش نشان دهد. درحاليكه جبههملي هميشه بهصورت اعلاميه، نشريه و چاپ مصاحبه واكنش نشان ميداد، ولي عدهاي از اعضاي جبههملي بهخصوص دانشجويان اصرار داشتند كه جبههملي با تظاهرات عمومي عليه دولت و حكومت موافقت كند و خواستههايش را مطرح نمايد. گروههايي كه در دانشگاه و سازمان جوانان حوزهبندي كرده بودند و جزو گروههاي وابسته به چپ بودند، اين موضوع را مستمسك قرار داده و مطرح ميكردند كه جبههملي هيچ نوع فعاليتي نميكند و فعاليت تبليغاتي وسيعي عليه رهبري جبههملي بهراه انداختند. آنها ميگفتند كه سران جبههملي سازشكار بوده و از قاطعيت برخوردار نيستند و نميخواهند از موقعيت استفاده بكنند. همچنين اشاره ميكردند كه سران جبههملي حاضر نيستند هيچ نوع اقدامي در جهت تأمين خواستههاي دانشجويان و ديگر اقشار انجام دهند و درنهايت جريان تبليغاتي عظيمي عليه رهبري جبههملي برپا كردند. جبههملي نيز كه در مذاكرات با اميني براي انجام انتخابات مأيوس شده بود، تصميم گرفت كه در روز 14 آذر 1340 تظاهرات بسيار بزرگي نزديك مسجد شاه (امامخميني) روبهروي خيابان ناصرخسرو برپا كند. اين تظاهرات را هيئت اجراييه تصويب كرد و در شورا هم مطرح شده و به تصويب رسيد. از آنجا كه اين تظاهرات در داخل شهر بود و ميبايست اجازه گرفته ميشد، قرار شد كه با اطلاع و موافقت شهرباني باشد. تقاضانامه را آقاي دكترسنجابي براي شهرباني نوشت و به من گفت كه “من ميخواهم اين كار را به شما محول كنم و ميخواهم اين تقاضانامه مستقيماً به دست رئيس پليس تهران برسد و مايلم كه شما اين كار را بكنيد، من نيز پذيرفتم. پليس تهران در خيابان انقلاب فعلي نزديك چهارراه كالج بود و سرتيپ “مبصر” نيز رئيس پليس تهران بود. من در آنجا گفتم كه از طرف دكترسنجابي، آمدهام و اجازه دادند كه به داخل بروم. من حدس زدم كه حتماً مذاكرات كلي صورت گرفته و فقط من آمدهام تا تنها موافقتي بگيرم و آنها نيز شروطي بگذارند. در هر حال من تقاضانامه جبههملي را به دست خود مبصر دادم. مبصر تقاضانامه را خواند و به من گفت كه “دودقيقه بنشينيد” اما بعد فكر كرد و گفت: “نه، شما تشريف ببريد، ما خودمان جواب ميدهيم.” من هم اين گزارش را به دكترسنجابي دادم. پس از پنج ـ شش روز پليس تهران تلفن ميكند و به آقاي دكترسنجابي ميگويد كه اين موضوع در دولت مطرح شده و ما با اين تظاهرات موافق نيستيم. در صورتيكه شما به برگزاري اين تظاهرات اقدام كنيد، ما با قوه قهريه و با شدت آن را سركوب ميكنيم. آقاي دكترسنجابي نيز به هيئتاجراييه گزارش ميدهند. در هيئتاجراييه آقاي اللهيار صالح و عدهاي ديگر ميگويند كه چون ما به همه گفتهايم و گمان ميكرديم كه اجازه داده ميشود، درنتيجه مسئوليت آن را شوراي جبههملي بايد به عهده بگيرد و شورا بايد تصميم بگيرد كه تظاهرات را برگزار كند يا منصرف بشود. جلسه شوراي مركزي در منزل آقاي اللهيار صالح تشكيل شد و چهارساعت در اين مورد گفتوگو كردند، چرا كه بايد به خواستههاي دانشجويان، جوانان، بازاريها و قشرهاي مختلف جبههملي پاسخ ميدادند.
¢در اين زمان هنوز دانشآموزان مطرح نبودند؟
£ما قصد داشتيم كه موضوع اخراج دانشآموزان را در برنامه تظاهرات بگنجانيم. اواخر آبان اخراجها آغاز شده بود ولي هنوز به آن گستردگي نبود. ازسوي ديگر هم معتقد بودند كه اگر ما اين تظاهرات را برگزار كنيم، حكومت با قوه قهريه همه را سركوب كرده و خسارات جبرانناپذيري وارد ميكنند. در آخر تصميم بر اين شد كه رأي مخفي گرفته شود. اكثريت آرا رأي داد كه اين تظاهرات را برگزار نكنند؛ چرا كه صدمات احتمالي، بسيار بيشتر از منافع برگزاري تظاهرات بود. از فرداي روزي كه جبههملي اعلام كرد ما اين تظاهرات را انجام نميدهيم، هيجان عظيمي در دانشگاه و جاهاي ديگر عليه شوراي مركزي ـ بهويژه ميان گروه چپ كه در جبههملي سازماندهي داشتند ـ بهپا شد. عده زيادي از دانشجويان و افراد جبههملي نيز كه دچار احساسات شده بودند، معتقد بودند كه اگر هم سركوبمان كنند مشكلي نيست، چرا كه ما اگر اكنون به ميدان نياييم، ديگر نميتوانيم اين كار را بكنيم. ما در كميته سازمان جوانان جبههملي مأمور شديم كه با آقاي دكتركريم سنجابي صحبت كنيم و مطرح كنيم كه حالا كه نتوانستيد چهارده آذر را برگزار كنيد، دستكم دانشآموزان، اعتراضي صنفي در مورد اين اخراجها ـ كه روز به روز در دبيرستانهاي مختلف صورت ميگيرد ـ داشته باشند، چرا كه اگر هيچ كاري براي دانشآموزان نكنيم، تمام حوزههاي سازمان جوانان منحل ميشود و درنتيجه آن گروههايي هم كه زيرزميني كار ميكردند عليه جبههملي تبليغ كرده و براي انحلال و جذب آنها در سازماندهي خود تلاش ميكردند. پس از گفتوگوي ما با دكترسنجابي، ايشان گفت: “به اين شرط كه شما جنبه سياسي به اعتراضات ندهيد و تنها جنبه صنفي داشته باشد”. ما اين موضوع را در كميته سازمان جوانان مطرح كرديم و به كميته استان هم گفتيم. مسئول ما در امور اعلاميه و چاپ آقاي لباسچي بود كه هم مسئول اداره بازار و هم مسئول امور مالي بود و با چاپخانه مخفي هم ارتباط داشت. طبق صحبتي كه با ايشان داشتيم، قرار گذاشتيم كه اوايل ديماه اين تظاهرات را برگزار كنيم. ما در كميته و سازمان جوانان برنامهريزي كرديم و تصميم گرفتيم آن روز دانشآموزان را جلوي هر مدرسه جمع كنيم و مسيري را مشخص نماييم. البته به كسي گفته نشود و فقط مسئولان بدانند. قرار شد جمعيت را به طرف دارالفنون حركت بدهند تا از تمام خيابانها دانشآموزان به خاطر اعتراض به اخراج دانشآموزان به طرف دارالفنون بروند. پس از اينكه به دارالفنون رسيدند، متفرق بشوند و در داخل مدارس و دارالفنون تظاهرات نكنند. شعارها هم معين شده بود و بيشتر حول موضوع اخراج دانشآموزان بود. آقاي لباسچي در اثر فشار ساواك به چاپخانهها و كنترل شديد، موفق نشد تراكتها را براي روز اول دي برساند. ايشان سهبار زمان را تغيير داد و گفت كه روز ديگري را معين كنيد. درنهايت ايشان براي روز اول بهمن تراكتها را آماده كرد. ما در آن روزها در سازمان جوانان كار ميكرديم. آقاي لباسچي به كميته بررسي جبههملي درباره اول بهمن گفته بود كه روز تظاهرات را ايشان معين كرده است، درحاليكه چاپخانه معين كرده بود. ما هم درحقيقت براساس روزي كه چاپخانه توانست به آقاي لباسچي قول تحويل تراكتها را بدهد روز اول بهمن را انتخاب كرديم. من فقط به آقاي لباسچي گفته بودم هر روزي كه شما ميخواهيد بگذاريد، براي ما فرقي نميكند، فقط روز قبل از آن تعطيل نباشد. ما انتخاب روز را در اختيار آقاي لباسچي گذاشته بوديم و او هم در اختيار چاپخانه گذاشته بود. با اين شرط كه بايد پنج روز فاصله باشد و روز قبل آن هم تعطيل نباشد تا ما بتوانيم در مدارس فعاليت داشته باشيم. ما گفتيم كاري كه از ما ساخته است براي دانشآموزان انجام ميدهيم. هيچ سخني هم از تظاهرات دانشگاه نبود، ولي زماني كه اين تراكتها در مدارس منتشر شد، هيجاني در مدارس ايجاد شد. ما اين تظاهرات را زير نظر گروهي از دانشجويان دانشگاه سازماندهي كرده بوديم و قرار شده بود كه چندنفر دانشجو، از هر مدرسهاي، حركت دانشآموزان را از طرف مدارس به سمت دارالفنون رهبري كنند. شب قبل از اول بهمن كميته دانشگاه در منزل دكترسنجابي جمع شدند و در آن جلسه مطرح شد، حالا كه دانشآموزان دارند براي خودشان تظاهرات ميكنند، ما هم در محوطه دانشگاه با آنها همدردي كنيم و از جنبه صنفي نيز آن را مهم دانستند. در آن جلسه موافقت دكترسنجابي را ميگيرند. ايشان هم دانشجويان عضو جبههملي در دانشكده حقوق را زير نظر آقاي ابوالحسن بنيصدر مسئول انتظامات ميكند و تمام اعضاي كميته دانشگاه نيز موافقت ميكنند. شب پيش از اول بهمن اين مسئله تصويب ميشود. ما نيز بهدنبال سازماندهي سازمان جوانان بوديم. از آنجا كه يك برنامه سياسي خاص نبود و بيشتر در چارچوب صنفي و اخراج دانشآموزان بود و درجهت خنثيكردن تبليغاتي بود كه انجام ميشد تا سازمان ما را از هم بپاشند، فعاليت ميكرديم و اصلاً به دانشگاه كاري نداشتيم. خوبي دانشگاه هم اين بود كه چون همه در يك محوطه بودند، تراكت لازم نداشتند. اما گويا تراكت نيز منتشر كردند و يا بعضيها تراكت سازمان جوانان را داخل دانشگاه پخش كردند.
¢اما تراكتي نيز در آن روز در دانشگاه ديده نشد.
£به قول شما تراكتي هم نبود. شب قبل موافقت دكترسنجابي را گرفتند تا دانشگاه نيز با دانشآموزان همدردي بكند. روز اول بهمن برنامه سازمان جوانان با موفقيت كامل انجام شد. روي تراكتها نوشته شده بود كه دانشآموزان جلوي هر مدرسهاي جمع بشوند و به اخراج دانشآموزان توسط اولياي مدارس اعتراض كنند. مسئولان هر دبيرستان را هم معين كرده بوديم. برنامه طوري تنظيم شده بود كه همه دانشآموزان در يك ساعت معين برسند. وقتي جمعيت به جلوي مدرسه دارالفنون ميرسند، يك ميتينگ خيلي قوي، خوب و با احساسات برگزار ميشود. البته شعارهايي در مورد جبههملي و آزادي هم داده شده بود، ولي بيشتر در مورد خود دانشآموزان بوده است. بعدها به علت حوادثي كه در دانشگاه رخ داد، موفقيت بزرگ سازمان جوانان و دانشآموزان در اجراي برنامه تنظيمشده منعكس نشد. آن وقت حوادث اول بهمن پيش ميآيد.
من در تظاهرات نقشي نداشتم، ما صبح به دادگاه رفته بوديم و كارهايمان را انجام ميداديم و خبر هم نداشتيم كه در دانشگاه چه گذشته است. چون نه مسئوليتي در دانشگاه داشتيم و نه دانشگاه برنامه مخصوصي داشت.
¢آيا كسي را شب اول بهمن دستگير كردند يا نه؟ ساواك متوجه حركت در دانشگاه نشده بود؟
£ببينيد، سه روز بعد از آن حركت، وقتي من ميخواستم از دفترم بيرون بيايم، يك مأمور آنجا ايستاده بود و مرا نزد سرتيپ مولوي برد.
¢اين مسئله چه روزي بود؟
£فرداي روزي بود كه ما تراكت دانشآموزان را منتشر كرديم. مرا مستقيم به اتاق مولوي بردند. مولوي شروع به تهديد من كرد و گفت كه جايي را به شما نشان ميدهم كه هيچوقت فراموش نكنيد. مملكت در حال تجزيه است و اين كار شما موجب ميشود كه كردستان و آذربايجان از بين بروند و تجزيه بشوند. وقتي من شروع به پاسخگويي به او كردم، او با فريادهاي ناهنجار و زشت مرا از اتاق خود بيرون كرد.
كسي را دستگير نكردند، نه از دانشگاه كسي را گرفته بودند و نه از سازمان جوانان. ما هميشه با دانشجويان در تماس بوديم و ارتباط داشتيم و حساب نكرده بوديم كه اينها هم با آن ترتيب وارد برنامه ميشوند. برنامه آنها نيز فقط تظاهرات درمقابل دانشگاه بود. البته كاري نداريم كه هرگاه تظاهرات برپا ميشد، شعارهاي سياسي هم داده ميشد و تظاهرات را تحتالشعاع قرار ميداد. بههرحال شوراي مركزي و هيئتاجراييه خبر نداشتند.
¢چرا دكترسنجابي به شوراي مركزي اطلاع نداده بود؟
£براي اينكه تظاهرات در داخل دانشگاه بود و اغلب توسط دانشجويان برگزار ميشد. دكترسنجابي همواره اين اختيارات را داشت، چرا كه هم رئيس هيئتاجراييه بود، هم مسئول دانشگاه تهران و هم مسئول تشكيلات بود.
¢بنيصدر كه در روز اول بهمن مسئول انتظامات بود، در برابر سنگپرانيها و پرتاب آجر به اتوبوس چه ميكرد؟
£او نميتوانست كاري بكند. او هر چه در توان داشت انجام داد اما در آن وضعيت كاري از دستش برنميآمد.
¢اما وي آنچنان مخالفتي هم با شرايط بهوجود آمده نميكرد؟
£درحقيقت، هيچكس نميتوانست در مقابل آن هجوم و موج احساسات دانشجويان مقاومت كند. خصلت بنيصدر اين بود كه با افكارعمومي و افكار دانشجويان مقابله نميكرد. درواقع نميشد اين تظاهرات را به گردن بنيصدر گذاشت. بهخصوص كه خودش نيز از نظر عقيدتي طرفدار تظاهرات عليه دولت بود. دكتراميني ما را مقصر شناخت و گفت كه حجازي در دانشگاه چنين دستوري داده است. اين مسئله هم براساس گزارش ساواك شكل گرفته بود. از اينرو من، دكتربختيار و دكترخنجي را احضار كردند درحاليكه نه دكتربختيار از اين موضوع اطلاعي داشت و نه دكترخنجي. تنها كسيكه در هيئتاجراييه از اين موضوع اطلاع داشت، دكترسنجابي بود كه معتقد بود در اين زمينه اختيارات دارد.
¢آيا مرحوم دكترسنجابي در خاطرات خود به اين مسئله اشارهاي كردهاند؟
£دكترسنجابي در مورد اول بهمن بسيار حساس بود، چرا كه ميدانست اين جريان در خودش متمركز است. وي معتقد بود كه درست است در اول بهمن بسياري از مسائل تخطئه شد و عدهاي مسير را تغيير دادند، ولي اين واقعه درواقع يك حركت دانشجويي زيبا و يك حركت عالي دانشآموزي بوده است.
¢كميته دانشكده فني از موضوع برگزاري تظاهرات اصلاً اطلاعي نداشت.
£بههرحال، اين تصميم ازسوي كميته اصلي دانشگاه گرفته شده بود. در اول بهمن بخش تظاهرات دانشآموزي با موفقيت انجام شد، ما حتي يك نفر بازداشتي هم نداشتيم و پليس نتوانست در جريان قرار بگيرد. ولي دانشگاه اينگونه نبود، يعني اگر چهارنفر بيبرنامه راه بيفتند، بعضي ميگويند اينها با برنامه آمدهاند.
آنچه در اول بهمن اهميت داشت اين بود كه مسئولان و چهرههاي شناختهشده ملي در دانشگاه، دانشجويان را به تظاهرات دعوت كردند و دانشجويان هم به همين خاطر آمدند، يعني زمينه فراهم بود و اعتماد نيز بهطور صددرصد وجود داشت.
¢پس از اول بهمن اين اعتماد بهطور كلي به رهبري جبههملي، ترك خورد. اصلاً به دانشجويان نگفتند و آنها به اين مسئله بهطور ناگهاني كشيده شدند و پس از آن هم دانشگاه تعطيل شد. در جلسهاي كه دانشجويان در دانشكده فني گذاشتند، مرحوم عباس نراقي براي پاسخگويي دعوت شد. در آن جلسه سوالهاي زيادي از ايشان پرسيده شد. بهويژه در مورد اينكه جبههملي با دكتر عبده، نجمالملك و تقيزاده گفتوگوهايي داشته است و مرحوم نراقي گفت كه من ديگر نميتوانم در اينجا توضيح بدهم، اما تكذيبي هم نكرد. پس از عيد سال 1341 كمكم جو بياعتمادي ميان دانشجويان به جبههملي شكل گرفت و سير كمرنگ شدن جبههملي در اذهان آغاز شد. نطفه سازمان مجاهدين در نيمه دوم سال 1341 در پي نامهاي ازسوي 9 نفر خطاب به سران نهضتآزادي، گذاشته شد. روز اول بهمن بچههاي جبههملي بودند كه دانشگاه را تعطيل كردند ما آنها را ميشناختيم. در آن زمان سعيدمحسن مسئول دانشكده فني بود و با بيژن جزني در زندان بودند. پس از ملغاي تظاهرات 14 آذر، تراكتي پخش شد كه در آن خبر از عدم برگزاري اين تظاهرات درج شده بود. در جريان پخش اين تراكت، سعيدمحسن و جزني دستگير شدند و مدتي در زندان بودند؛ در اول بهمن هم آنها حضور نداشتند.
£من اطلاعي ندارم.
¢آيا شما را به زندان موقت بردند؟
£بله، البته چند صدنفر از دانشجويان نيز در جاي ديگري بازداشت بودند و ما نيز در جاي ديگري بازداشت بوديم كه درحدود 20 نفر ميشديم. عيد كه شد همه را آزاد كردند. دانشجويان را نيز به ترتيب آزاد كردند، اما ما چهارنفر (من، دكترسنجابي، دكترخنجي و دكتربختيار) را نگهداشتند. ما چهارنفر تا شهريور در يك اتاق بوديم. بعد از رفتن اميني و روي كارآمدن علم ما را آزاد كردند. در زندان، “آقاي معاوني” از من بازجويي ميكرد. همه جرياناتي را كه اينجا براي شما ميگويم در آنجا هم به آنها گفتم. در زندان موقت سرتيپ وفا و آقاي اشرف احمدي همراه سهنفر از بازجويان دادگستري از همه بازجويي كردند. همه آنها بهجز يك حرف من، بقيه گفتههايم را رد نكردند و آن هم اين بود كه آنها ميگفتند كه تو ميگويي از حركت دانشجويي اول بهمن خبر نداشتي و انكار ميكني، درحاليكه اين واقعيت ندارد و تو اطلاع داشتهاي.
¢يعني شما مطلع بوديد، ولي سازماندهي نكرده بوديد.
£نه، من مطلع هم نبودم. آنها شب پيش از اول بهمن به منزل دكترسنجابي رفتند، من كه عضو آن جلسه نبودم. من گرفتار كارهاي سازمان جوانان بودم. من گفتم كه فقط در محدوده سازمان جوانان قبول مسئوليت ميكنم و اين مسئله را به تصويب دكترسنجابي رسانديم. حالا اينكه ايشان اين مسئله را به هيئتاجراييه گزارش داده و آن را مقتضي دانسته يا نه، ديگر با خود ايشان بود. صحبتهاي دكترسنجابي هم در گزارش رسمي دولت آمده بود و حرفهاي مرا هم پذيرفته بودند. در گزارش هيئت منتخب دولت، اخراج دانشآموزان محكوم شده بود. عقايد و افكاري كه آنها در گزارش خود مطرح ميكردند، عين نظريات ما بود. عموماً گروههاي تندرو با ايجاد هيجان در جامعه، گروههاي ميانهرو را وادار به تندروي ميكنند؛ اگر ميانهروها بپذيرند و تندروي كنند، چون آمادگي تندروي ندارند، شكست ميخورند و اگر نپذيرند آنها را بهعنوان بيعرضه و سازشكار از صحنه حذف ميكنند و در هر دو مورد با شايعهپراكني و اتهام، سعي در تخطئه جنبش مردمي و مأيوسكردن مردم ميكنند. ما بايد به مردم آموزش بدهيم كه احساسات خود را كنترل كنند. همه گروهها و عناصري كه جبههملي را بهخاطر لغو تظاهرات 14 آذر تخطئه ميكردند، بعد از اول بهمن نيز آن را به خاطر تندروي كردن محكوم كردند. مسئله 14 آذر اصلاً از نظر تاريخي فراموش شد و كسي آن را بررسي نكرد. درست است كه حركت اول بهمن مربوط به جبههملي نبود و يك حركت مقطعي و بيشتر مربوط به دانشگاه بود، ولي در هر حال يك اقدام خيلي تند عليه حكومت بود. اگر 14 آذر هم برگزار ميشد، دولتيها آن را در سطح وسيعتري سركوب ميكردند. آنها اين مسئله را گفته بودند كه اين كار را ميكنيم و آماده اين كار هم بودند. من در جلد دوم خاطرات خود به ريشهيابي و بيان تفصيلي واقعه اول بهمن 1340 و تمام جنبههاي آن پرداختهام كه در آينده منتشر خواهد شد. با مطالعه آن كتاب كه قسمت مهمي از تاريخ معاصر ايران است، معلوم خواهد شد كه اغلب نوشتههايي كه مستند آن نشريه در طرح سوالات فوق قرار گرفته با واقعيتها تطبيق ندارد.
پينوشتها:
1ـ ر.ك: تاريخ سياسي 25 سالة ايران، سرهنگ غلامرضا نجاتي، ناشر: رسا، ص 181.
2ـ همان، ص 187.
3ـ همان، ص 176.
4ـ همان، (مصاحبه با مهندس بازرگان، 18 فروردين 1370) ص 212 و 213.
5ـ ر.ك: از نهضتآزادي تا مجاهدين، خاطرات لطفالله ميثمي، جلد اول، صفحة 81.
6ـ ر.ك: تاريخ سياسي 25 سالة ايران، …، ص 175.
7 ـ ر.ك: اقتصاد سياسي ايران، دكترمحمد علي همايون كاتوزيان، ترجمة نفيسي و عزيزي، ص 269 و 277.
8 ـ اشارة دكتر سنجابي به جبهه و سران آن مبني بر روشنشدن اصالت پيشامد اول بهمن و رسيدگي به اين موضوع كه افرادي از جبهه با اشخاصي از خارج از جبهه مرتبط بودهاند يا خير، به نقل از مقالة كاوة بيات باعنوان دانشگاه تهران، اول بهمن 1340 در نشرية گفتوگو.
9ـ ر.ك: مقالة كاوه بيات به نقل از تاريخ سيسالة ايران، نوشتة بيژن جزني.
10ـ. ر.ك: تاريخ سياسي 25 سالة ايران، …، ص192.
11ـ جنبش دانشجويي ايران، مركز اسناد رياست جمهوري، جلد چهارم، تهران 1381، ص 392.
12ـ همان، ص 393.
13ـ ر.ك: اقتصاد سياسي ايران، …، ص 270.
به نقل از سايت چشم انداز ايران
چشم انداز شماره 24 ـ بهمن و اسفند 1382
اشاره: همانگونه كه در گفتوگو با آقاي حسين شاهحسيني باعنوان “شانزدهم آذر، قلب تپنده جنبش دانشجويي” در نشريه شماره 17 ذكر شد، چشمانداز ايران بر آن است كه به بررسي سه نقطه عطف جنبش دانشجويي ـ شانزده آذر 1332، اول بهمن 1340 و هجدهم تير 1378ـ بپردازد. از همينرو و به جهت همزماني با واقعه اول بهمن 1340، كتابهاي چندي مورد مطالعه قرار گرفت و سوالاتي مطرح گرديد. ازجمله اين كتابها ميتوان به “تاريخ سياسي 25 ساله ايران، سرهنگ غلامرضا نجاتي”، “از نهضتآزادي تا مجاهدين، خاطرات لطفالله ميثمي”، “اقتصاد سياسي ايران، دكترمحمدهمايون كاتوزيان” و… اشاره كرد.
در همين راستا گفتوگويي با آقاي حسين شاهحسيني از بنيانگذاران نهضت مقاومت ملي و از فعالان هميشگي نهضتملي ايران صورت گرفت كه از نظر خوانندگان ميگذرد. چشمانداز ايران اميد دارد تا در همين زمينه بتواند از نظرات و ديدگاههاي ساير فعالان سياسي نيز بهره گيرد.
¢با تشكر از اينكه وقتتان را به خوانندگان چشمانداز ايران اختصاص داديد. همانطوركه سال گذشته در مصاحبة 16 آذر 1332 مطرح شد چشمانداز ايران بر آن است تا روي جنبش دانشجويي ايران كار بكند و تاكنون از اين كار استقبال نيز شده است. براي كار در اين زمينه سه مقطع را در نظر گرفتيم؛ 16 آذر 1332, اول بهمن 1340 و 18 تير 1378. ويژگي مشترك اين سه مقطع در اين است كه دانشجويان مستقيماً با قوةقهريه روبهرو شدند و هر سه را ميتوان يك فاجعه نام نهاد. از آنجا كه شما در مقطع اول بهمن 1340 عضو جبههملي بوده و در متن حوادث آن زمان حضور داشتيد و همچنين از آنجا كه در كنگرة جبههملي درسال 1341 درباره واقعة اول بهمن گزارشي داده شد, تقاضا داريم كه مطالب ارزشمند و ريشهيابي خود در مورد علل پيدايش اين واقعه را براي ما مطرح نماييد. خواهشمنديم به حوادث دورة نخستوزيري اميني ـ از تظاهرات جلاليه تا اول بهمن ـ و رابطة دولت وي با جبهةملي پرداخته و آن را ريشهيابي كنيد.
£بسم الله الرحمن الرحيم ـ با تشكر و سپاس از اينكه فرصتي در اختيار من قرار داديد. قطعاً اطلاع داريد كه تنها حزب و گروهي كه من به عضويت آن درآمدم, جبهةملي ايران بود. به دليل اعتقادات و ريشههاي مذهبي كه براي مبارزات خود قائل بودم بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 در خدمت آيتالله زنجاني در نهضت مقاومت ملي شروع به فعاليت كردم و اين فعاليت تا جبهةملي دوم ادامه پيدا كرد. در جبههملي دوم افتخار داشتم تا در كنار ديگر دوستان مشغول فعاليت شوم. از آن تاريخ به بعد مسئوليتهاي شبكهاي و سازماني را به من واگذار كردند. قطعاً مطلع هستيد كه بهدليل فسادي كه در دستگاه حكومت سپهبدزاهدي پيدا شد و حيفوميل تمام امكاناتي كه دولت امريكا در اختيار دولتهاي بعد از كودتا قرار داده بود, نتيجة كار نه به نفع ملت ايران بود و نه به سود خارجيها. مخالفت مردم نسبت به حاكميت روزبهروز شديدتر شد. از اين رو در سياست امريكا تجديدنظري پيدا شد. بر اين اساس كه پس از كودتا و درحاليكه امريكا بهوسيلة دولت زاهدي و وزارت دارايي علي اميني مسئلة نفت را حل كرده بود, از اين پس بايد كساني در ايران حكومت كنند كه با مردم به ملايمت رفتار كرده تا حاكميت بتواند پايگاهي در جامعه داشته باشد. اين تجديدنظر سياسي موجب شد كه علي اميني يك خوشبيني نسبي در مملكت ايجاد كند, البته تا قبل از اينكه ايشان در كابينة زاهدي قرار بگيرد مردم بيشتر به او خوشبيني داشتند، ولي زمانيكه اميني در كابينة زاهدي قرار گرفت در زمان وزارت دارايي وي قرارداد كنسرسيوم نفت پذيرفته شد و مردم نسبت به وي كينه پيدا كردند. اما اين كينه به حدي نبود كه اميني را در جامعه طرد كنند، چرا كه او بين جامعة روحانيت آن زمان نفوذ بسيار زيادي داشت. ازسوي ديگر در بين طبقة تحصيلكرده هم جايگاه مناسبي داشت. از اينرو اميني را به سمت نخستوزيري بر سر كار آوردند. وي در آغاز كار و در اولين نطقش اعلام كرد كه «من آمدهام تا اصلاحاتي در مسائل اقتصادي اين مملكت انجام دهم, چرا كه اقتصاد ايران واژگون شده است و ما دچار بحران اقتصادي بسيار هستيم. او براي اينكه نشان دهد كه آزادانديش است و قصد دارد قانون را اجرا كند از همان روزها شروع به سخنراني كرد. او هر روز در راديو و تلويزيون مملكت سخنراني ميكرد و مطرح ميكرد كه من عواملي را كه دستگاههاي قضايي ما را تا بهحال منحرف كردهاند, تحت تعقيب قرار ميدهم. در اين راستا وي دستور بازداشت آزموده را صادر كرد تا به اين وسيله جاذبيتي پيدا كرده و دوستان و طرفداران دكتر مصدق نسبت به كار او خوشبين شده و با او همكاريكنند. روزنامههاي آن دوران هم در مورد بازداشت آزموده نوشتند كه «ايشمن ايران» بازداشت شد. اميني همزمان هياهويي در ادارات دولتي به راه انداخته بود و اشخاصي را آورده بود تا مردم نسبت به او خوشبين بشوند. بهعنوان مثال آقاي احمد صدر حاج سيدجوادي را كه قاضي خوشنام و دادستان تهران بود آورده بود. دكتر الموتي ـ از قضات خوشنام ـ را وزير دادگستري كرده بود. در كل چنين وانمود ميكرد كه آمده تا با فساد مبارزه كند و فساد اداري را از بين ببرد.
علاوه بر اين براي اينكه روحانيت را جذب كند, واحدي بهنام واحد روحانيت راه انداخت و آقاي شريفالعلماي خراساني را مسئول آن كرد. البته بهصورت وزارتخانه نبود, ولي زير نظر نخستوزير اداره ميشد و محل آن در كنار مجلس شوراي ملّي در مدرسة سپهسالار بود. در آنجا جلساتي با روحانيون براي جلب نظر آنها برگزار ميكرد. در چنين شرايطي با توجه به قولي كه به خارجيها داده بود سعي داشت اصلاحات ارضي را پياده كند, ولي در عين حال چون مجلس را منحل كرده بود و فرمان انحلال را گرفته بود جبههملي از او حمايت نميكرد چرا كه جبهةملي دوم (در سال 1340) ـ كه تنها نيروي در صحنه بود ـ اعتقاد داشت كه حكومت مشروطه بدون داشتن مجلس شورايملي تحقق نمييابد و كارهاي اصلاحي بايد با نظر نمايندگان مجلس صورت بگيرد. اميني در آغاز قول داد كه انتخابات را برگزار كند و در تمام نطقهايش اعلام كرد زماني كه آرامش ايجاد شود انتخابات را شروع ميكند؛ شاه هم حتي در مصاحبههاي خود گفت كه مجلسي را كه ما منحل كرديم بايد انتخابات را مجدداً برگزار كنيم. درچنين شرايطي لوايحي را از طريق آقاي حسن ارسنجاني ـ كه وزير و مشاور وي و مدير روزنامة «داريا» بود و با برادران لنكراني نيز همكاري ميكرد ـ ارائه كرد. آنزمان ميگفتند كه آقاي ارسنجاني “چپ نفتي” است و از همينرو براي اصلاحات ارضي پيشقدم شده است. در مسئلة اصلاحات ارضي, اعتقاد جبههملي بر اين بود كه اصلاحات ارضي بايد در مملكت ايجاد شود, اما از طريق قانون. شعار جهبهملي نيز «اصلاحات آري ـ ديكتاتوري نه» بود. در ابتدا شاه با اميني اختلاف سليقه داشت, اما اختلاف تفكر نداشتند. هيچكدام معتقد به آزادي نبودند، اما اميني ظاهر قضيه را حفظ ميكرد. وي به شكلي لايحة اصلاحات ارضي را به تصويب رساند كه جنبههاي قانوني آن كاملاً رعايت نشد و مردم در آن صاحبنظر نبودند. جبههملي معتقد بود كه، روابط بين حاكم و مردم را قانون معين ميكند نه يك شخص, اما اميني روزبهروز قوانين را زير پا ميگذاشت حتي جبهةملي آن روز با وجود مخالفتها و خشونتهايي كه دكتربقايي با دكتر مصدق كرده بود وقتي اميني دكتربقايي را تحت فشار قرار داد خوشحال نشد, چرا كه معتقد بود چه دكتر بقايي و چه هر شخص ديگري هرگونه مخالفتي كرده است بايد از طريق قانوني مجازات شود, نه از طريق قدرتهاي شخصي. به همين دليل جبههملي درمقابل اميني موضع گرفت. من معتقدم كه عامل اصلي اين تشنج هم شخص اميني بود, بهدليل اينكه احساس ميكرد, اگر انتخاباتي را در سراسر ايران انجام بدهد نظام توفيقي پيدا نميكند. شاه هم به اين وسيله خود را موجه جلوه ميداد و ميگفت كه اميني انتخابات را انجام نميدهد. درنتيجه شاه از نظر قانوني خود را موجه جلوه ميداد و اميني را غيرموجه. اختلاف تفكر جبهةملي و اميني در اين بود كه جبههملي معتقد به استقرار حاكميت قانون از طريق پارلمان بود, ولي اميني زير بار اين حرف در آن شرايط نميرفت، حاكميت شاه هم از اين فرصت استفاده ميكرد و به تعديات و زورگويي خود ادامه ميداد. در شرايطي كه گفته ميشد دزدها دستگير شدهاند, اما آنها تحويل محاكم قضايي داده نميشدند و دكترمصدق در تبعيد بود.
دكترين اميني در آن شرايط حضور جبههملي در صحنه بدون تفكر و حضور دكترمصدق بود، در عين حال جبههملي معتقد بود كه دكترمصدق را از زندان آزاد كنند فارغ از اينكه وي كار سياسي بكند يا نكند. درهرحال قانون بايد حكومت كند و انتخابات پارلماني برگزار شود. در برنامهاي كه جبههملي در 28 ارديبهشت ماه در جلاليه برگزار كرد نيز جمعيتي كه حضور يافته بودند, خواستار اجراي انتخابات آزاد بودند. قطعنامهاي كه آن روز توسط داريوش فروهر خوانده شد نيز حكايت از اين داشت كه جبههملي خواستار اجراي قانون در سراسر ايران است.
¢در كجا ميتوان تأييدي از سوي جبههملي نسبت به اصلاحات ارضي يافت؟
£جبههملي در ميتينگ 28 ارديبهشت صريحاً عنوان كرده است كه ما معتقد به اصلاحات ارضي هستيم. جبههملي كميسيوني توسط آقاي فريدون مهدوي ـ كه بعدها وزير كابينة هويدا شد ـ تشكيل داد. ايشان رئيس كميسيون بود و شعار “اصلاحات ارضي آري ـ ديكتاتوري نه” از آن كميسيون آغاز شد.
روزي كه ما در ميدان جلاليه بوديم. شعارمان اصلاحات آري ـ ديكتاتوري نه بود. من با خانم پروانه فروهر ـ كه آن زمان دانشجو بود ـ بارها در ميدان جلاليه و خيابان اميرآباد شمالي حركت ميكرديم و اين شعار را ميداديم و مردم هم پشت سر ما حركت ميكردند. حتي روزنامة جبههملي نيز در آن دوران نوشت كه ما با اميني مخالف نيستيم. بلكه با عدم اجراي قانون ـ كه اميني عامل آن است و نميگذارد قانون انتخابات اجرا بشود ـ و با نداشتن مجلس مخالفيم, اما اگر مجلس تشكيل بشود و قانونگذاري كند, ما هيچ مخالفتي با آن نداريم. اميني در توجيه كار خود ميگفت كه بههيچ طريق نميتوان انتخابات را برگزار كرد چرا كه مملكت در حالت تشنج است. بهتر است كه ابتدا اصلاحات ارضي انجام بشود. اگر شما منشوري را كه از كنگرة جبههملي ايران در سال 1341 بيرون آمده مطالعه كنيد, ميبينيد كه در آن راجع به اصلاحات ارضي, كارخانجات, تعديل ثروت و مليشدن منابع زيرزميني بسيار سخن گفته شده است. اميني تلاش ميكرد كه ما را مقابل شاه قرار داده و خود را موجه جلوه دهد. در خانة 143 كه ما بوديم روزي آقايان خيرخواه آمدند و گفتند كه اسم اينجا را «كلوپ مصدق» بگذاريم. مرحوم اللهيارصالح معتقد بود كه ميخواهند ما را به مرحلهاي بكشند كه اين تابلو را پايين آورده و ما را آزار و اذيت بكنند. كاملاً مشخص بود كه جبههملي طرفدار دكترمصدق و دنبالهرو هدفهاي اوست, اما اگر ما اين كار را ميكرديم خود به خود محيطي را فراهم ميكرديم تا آنها ايجاد تشنج كنند و اثر حرفهاي مثبت ما از بين برود. بهتر اين بود كه ما در مقابل اين مسئله مقاومت كنيم و حرفمان را بزنيم, نه اينكه با داشتن تابلو بخواهيم خود را معرفي كنيم.
اميني حاضر نبود دكتر مصدق را تحمل كند, در صورتيكه از اقوام او بود. او ميخواست حكومت كند, امّا بدون دكترمصدق. جبههملي نميگفت كه دكترمصدق حاكم باشد, اما خواستار آزادي او از زندان بود. دكترمصدق خواهان اين بود كه قيد و بند را از او بردارند. حتي در ملاقاتي كه شادروان دكترصديقي با اميني داشت از او خواسته بود كه دكترمصدق را رها كند. اميني گفته بود كه “دكترمصدق بايد بيايد, ولي در حال حاضر شرايط ايجاب نميكند كه ايشان بيرون تشريف بياورند و بهتر است در احمدآباد باشند.” شرط اينكه اميني وارد صحنه شود اين بود كه مصدق هم رها شود و به صحنه بيايد. به همين دليل هم دوستان نهضتآزادي ـ نه صراحتاً ـ با آمدن آقاي علي اميني موافق بودند و نسبت به جبههملي اعتراضاتي داشتند مبني بر اينكه چرا جبههملي درمقابل علي اميني موضع گرفته است و شاه تقويت ميشود. جبههملي شخصاً با اميني مخالفتي نداشت, ولي از نظريات باطني او ـ نهضتملي بدون نظر دكترمصدق ـ آگاهي داشت. اميني ميخواست مرد مطلقالعناني باشد كه تصميمگيرندة اصلي است و با نظام قانونسالاري مخالف است. از اينرو نميشد با او موافقت كرد, ولي دوستان ما در نهضتآزادي ميگفتند كه شايد اين پلي باشد تا بهوسيلة آن, ما شاه را تعديل كنيم در حاليكه شاه تعديلپذير نبود. قدرت شاه از اميني بيشتر بود. همانطور كه ديديد چگونه اميني را كنار گذاشت و گفت كه هر كاري كه اميني بخواهد انجام دهد خود انجام ميدهم.
¢شما كه ميدانستيد قدرت شاه بيشتر بود و اميني را درنهايت كنار ميگذاشت پس به چه دليل لبة تيز حملات جبههملي متوجه اميني بود؟
£ما شاه را همواره باعنوان اينكه مخالف دكترمصدق بود و در كودتاي 28 مرداد نقش مؤثري داشت, ميكوبيديم، اما اميني توجيهكنندة شاه شده بود.
¢در آن شرايط آزاد, جبههملي ميتوانست هر كتابي چاپ كند. هر كاري ميخواست انجام دهد و در تمام دانشگاهها و محافل حضور يابد و سازماندهي كند، چرا از اين موقعيت استفاده نكرد؟
£فرصتي نبود. از سال 1339 تا سال 1341 كه كنگره تشكيل شد, زمان كافي نبود. بعد از كنگره هم اعضا, زنداني شدند.
¢اگر در اول بهمن 1340 اشتباهي صورت نميگرفت, جبهةملي قدرت را به دست ميگرفت.
£زماني كه چند دانشآموز در مدرسة دارالفنون اعلاميه پخش كردند آنها را گرفته و فردا صبح تصميم گرفتند كه تمام اين دانشآموزان را اخراجكنند. ماجراي اول بهمن 1340 از اينجا شروع ميشود كه تعدادي از دانشآموزان مدرسة دارالفنون اعلاميههاي جبههملي را پخش كردند. اعضاي كميتة دانشجويي جبههملي آقايان مهندس صباغيان, تهرانچي و حجازي بودند. دانشجويان كلاسها را تعطيل كردند و درگيريها به مقابل مجلس كشيده شد. پس از ماجراي اول بهمن در سوم بهمن, شاگردان دارالفنون به تأسي از دانشگاهيان تظاهرات كردند و تعدادي از آنها را دستگير كردند. در اين درگيريها دانشآموزي بهنام كلهر كشته شد. فرداي آن روز نيز تعداد ديگري از دانشآموزان را بيرون كردند. مدارس ديگر نيز به حمايت از آنها پرداختند. دانشگاهياني هم كه عضو سازمان جوانان جبههملي بودند ـ آن زمان مسئول تشكيلات جبهةملي, آقاي دكترسنجابي بود ـ از دانشآموزان مدرسة دارالفنون حمايت كردند. ازسويي دولت اميني تحت عنوان ساماندهي اقتصاد ايران، حقوق دانشسراي شبانة معلمين را قطع كرد. درنتيجه دانشآموزان و دبيران با هم به اعتراض پرداختند. در چنين شرايطي دانشگاه تهران كه محل فعاليت جبههملي بود تصميم گرفت كه وارد صحنه شده و از اينها حمايت كند. قصد آنها اين نبود كه وارد خيابانها شوند و تظاهرات كنند, بلكه ميخواستند بدون هياهو به آنها ملحق شوند. در چنين موقعيتي حاكميت وارد صحنه شد. تا آن زمان رسم نبود كه نيرويانتظامي وارد دانشگاه بشود. اما نيرويانتظامي ازساعت يازده بهبعد وارد دانشگاه شد. آنها هركه را كه ميگرفتند،كتك ميزدند. خودشان به كلاسهاي درس ريختند وگرنه همه دانشجويان درحال درسخواندن بودند و ساعت يازده هم كلاسها را تعطيل كرده بودند. آنها وارد كلاسها شدند تا ايجاد تشنج كنند تا بعد مدعي شوند سپهبد بختيار با جبههملي همكاري داشته است. اينها قصد داشتند بختيار را درمقابل شاه, علم كنند.
از نظر من هيچگاه چنين مسائلي نبود. من همان زمان مسئول سازمانهاي جبههملي در كميتة بازار و كميتة محلات و حومة تهران بودم. غروب اول بهمن ـ بعد از حادثه ـ در اولين جلسهاي كه تشكيل داديم آقاي علياشرف خان منوچهري كه مسئول تشكيلات تهران بودند آمدند و گفتند كه بعضي از اعضاي هيئتاجرائيه را گرفتهاند.
¢اعلاميهاي با عنوان “قم فاستقم” براي حركت 14 آذر پخش شد و بعد ملغا شد. سپس اعلاميهاي پخش كردند مبني بر اينكه اين حركت انجام نميشود. دو روز بعد در روز 16 آذر تظاهراتي در دانشگاه صورت گرفت كه جمشيد حسيبي در جنوب شرقي دانشگاه نزديك دانشكدة معماري دانشگاه تهران سخنراني كرد. وي در اين سخنراني گفت كه اگر مراسم 14 آذر انجام نشد ناشي از متانت رهبران جبههملي بود.
£همان اعلاميه را كه شما ميگوييد, جبههملي تصويب كرده بود. هيچ اعلاميه و برنامهاي بدون مسئوليت آقاي دكترسنجابيكه مسئول تشكيلات كل جبههملي بود منتشر نميشد. آقاي علياشرفخان منوچهري هم مسئول تشكيلات تهران بود. در تشكيلات كل جبههملي, دانشگاه يكي از واحدهاي آن بهحساب ميآمد. دكترسنجابي, دكتربختيار را مسئول تشكيلات دانشگاه تهران كرده بود. دكتربختيار از اقوام سپهبد بختيار بود. ولي تفكر آنها با هم منطبق نبود. دكتربختيار بههيچوجه مايل نبود تا زمينهاي براي رويكارآمدن سپهبد بختيار فراهم كند.
من از آنجا كه از نزديك در جبههملي با دكتر بختيار همكاري ميكردم معتقدم كه وي تفكري آزاديخواهانه درقالب استمرار يك حكومت قانوني داشت و نميتوانست بيقانوني را تحمل كند, در عين حال بسيار جدي بود. او از صداقت بسيار زيادي برخوردار بود. اينكه گفته ميشود وي از همان دوران قصد خودسري و خودخواهي داشت, من چنين مسائلي را در او نديدم. وي عضو حزب ايران و عضو هيئتاجرايي جبههملي و مسئول تشكيلات دانشگاه بود. بعضي از مواقع نيز مسئول تشكيلات داخلي حزب ايران ميشد. البته وي آدم جسور و سرسختي بود ولي نه در اين حد كه گفته ميشود بعد از كودتاي 28 مرداد بهدليل مشكلاتي كه وجود داشت بسياري از صحنه كنار رفتند, اما دكتربختيار به نهضتمقاومت ملي آمد و شروع به همكاري كرد. مدت زيادي مسئول سازمان نظامي نهضت مقاومت ملي ايران بود و با مرحوم حاجسيدرضا زنجاني همكاري داشت. همچنين با افسران ناسيوناليست ارتباط گستردهاي داشت.
¢مهندس حسيبي در خاطرات روزانهاش در زندان قزلقلعه براساس گفتوگويي كه با بختيار داشته است مينويسد كه بختيار افكار امريكايي دارد. يعني براساس گفتوگوهايي كه در سال 1341 در زندان داشتند چنين برداشتي از شخصيت بختيار داشته است.
£شايد، آن زمان كه مهندس حسيبي اين سخنان را گفته است زماني بوده كه همايون صنعتيزاده براي مذاكره آمده بود و دكتربختيار در آنجا نسبت به همايون صنعتيزاده, مهندس زيركزاده, مهندس خليلي و آقاي نصرتالله اميني خوشبين بودند. اما بقيه ازجمله مهندس حسيبي نسبت به اينها بدبين بودند. پيشنهادات آقاي همايون صنعتيزاده مبني بر پذيرش رهبري شاه و معرفي چند وزير و سينماينده به مجلس و بازگشايي كلوپ جبههملي و چاپ روزنامه ازسوي جبههملي ناشي از افكار امريكايي وي نبود, بلكه معتقد به سلطنت مشروطه و بازي سياسي بود. بختيار به پاكيزگي مبارزات سياسي در حدي كه سايرين اعتقاد داشتند, اعتقاد نداشت.
¢در بازي سياسي ممكن است انسان محاسبة درست يا اشتباه بكند، اما محاسبة اشتباه ربطي به سازش ندارد. آيا اينگونه است؟
£بله, اعضاي جبههملي ايران بهخصوص آقايان اللهيار صالح, دكترصديقي يا سنجابي و بقيه خواهان قانوني بودن مبارزات بودند. آقاي اميني هم زير بار اجراي قانون نميرفت. اميني مايل بود حكومتي در ايران باشد و دزدي هم در آن صورت نگيرد, ولي اگر بيقانوني هم بود مانعي نداشت. آن حد كه قانون براي جبههملي قابل احترام بود, براي اميني نبود و اين بهدليل سابقة وي در گذشته بود. وي مدتي با قوامالسلطنه همكاري داشت و در قرارداد كنسرسيوم نيز فعال بود. وي آنچنان اعتقادي به پاكيزگي سياسي نداشت. آقاي اللهيار صالح و ديگران نسبت به او شك و ترديد داشتند. آنها مايل بودند كارها پاكيزه صورت بگيرد. از اينرو زير بار حرف اميني نميرفتند و درنتيجه تفاهمي بين آنها ايجاد نشد.
¢در فضاي پيش از اول بهمن, جنبش دانشجويي چه ماهيتي داشت؟ آيا مستقل بود و از موضع استقلال بهرهبري جبههملي رسيده بود و يا اينكه هر چه جبههملي ميگفت, كوركورانه و بدون تفكر انجام ميداد؟
£سازمان دانشگاه هيچگاه تبعيت مطلق از جبههملي نداشت, به شخصيتهاي جبهه ملي اعتماد داشت, ولي در عين حال اين اعتماد، مطلق و بدون تفكر نبود. پيش از اول بهمن 1340 ذهنيت دانشجويان اينگونه بود كه جبههملي را واجد همان شجاعت, صراحت, تفكر و انديشة دكترمصدق و همان قاطعيت مبارزهگونة ايشان ميدانستند.
¢موارد چالش بين دانشجويان و رهبري جبههملي را اگر ممكن است توضيح دهيد؟
£دانشجويان آن زمان آن چنان اطلاعات سياسي نداشتند و نسبتاً فاقد بينش لازم براي درك مسائل پشت پرده بودند. در مورد جبههملي نيز اكثر آنها از وزراي دكترمصدق بودند. اين افراد ـ غير از چند نفري كه از حزب ايران بودند ـ مبارزات سياسي نكرده بودند, آنها شخصيتهاي سالمي بودند كه دكترمصدق براي همراهي انتخاب كرده بود ولي كار سياسي به معناي واقعي نكرده بودند و تجربة سياسي نداشتند. آنعدة كمي هم كه درحزب ايران بودند و اندكي تجربة سياسي داشتند، شخصيتهاي سياستبازي بودند و مبارز سياسي نبودند.
¢جنبش دانشجويي از حركتهاي صنفي به پذيرش جبههملي رسيده بود يا اينكه مستقيماً وارد حركتهاي سياسي شده بود؟
£در آن دوران حزب توده هم فعاليت ميكرد. اين برخوردها كمكم آنها را سياسي كرد و دانشجويان مشاهده كردند كه در گروههاي موجود، صداقت جبهه ملي از همه بيشتر است. در عين حال اعتقاد داشتند كه حالت مبارزاتي ندارند, عليرغم اينكه ضد ديكتاتوري هستند.
جبههملي بعد از مسئلة نهضت مقاومت ملي تلاشي در بين تودههاي مردم و دانشگاهها داشت, پس از رونق دانشگاهها به صحنه آمد. اما نتوانست رشد مطلوب را در بين تودههاي مردم, بازاريها و كسبه بهدست آورد. جبههملي بيشتر نيرو و توانش را روي طبقة تحصيلكرده گذاشت چرا كه كادر مركزياش هم از تحصيلكردهها تشكيل شده بود. كادر مركزي آن آقايان حسيبي, بازرگان, سحابي, صديقي, سنجابي و آذر بودند كه همه از اساتيد دانشگاه بودند. جلسات آقاي طالقاني از خانيآباد به خيابان هدايت منتقل شد. بيشتر كسانيكه پاي درس ايشان مينشستند از دانشجويان بودند و طبقات كسبه و متوسط در آن كمتر شركت داشتند. در انجمن اسلامي مهندسين و نمازهاي عيد فطر آيتالله طالقاني نيز طبقة تحصيلكرده, نقش فعالي داشت. طبقات متوسط و عامة مردم همواره با ديد مذهبي به صحنة سياسي ميآمدند, ولي كمكم بعد از موضعگيريهاي آيتالله كاشاني نقش مذهب در فعاليتهاي سياسي كمرنگ شده بود. از زمانيكه آيتالله خميني به صحنه آمد, فعاليت سياسي رنگ مذهبي به خود گرفت و پيش از آن توجهي به آن نميكردند. بهويژه عملكرد بد كاشاني در اواخر عمر موجب شد كه مردم نسبت به مسائل مذهبي بدبين شوند.
¢تنها آيتالله كاشاني اينگونه نبود, بلكه فدائيان اسلام, بهبهاني و… نيز در اين جهت گام برداشتند.
£مجمع مسلمانان مجاهد, شمس قناتآبادي, محسن بيگدليها، دكترشيرونيها و نواب صفوي و گروههاي مذهبي نيز كار مثبتي در جهت ارشاد مردم در تاريخ انجام ندادند. همه در فكر هيئتسازي و مسجدسازي بودند و اينكه به زيارت كربلا و مكه بروند و هيچ توجهي به سياست نداشتند.
¢آيا جنبش دانشجويي در آن زمان حركتها و درخواستهاي صنفي داشت؟
£بله, بهعنوان مثال در مورد سلف سرويس و يا انتخاب اساتيد حركتهايي ميكردند. بعد از آنجا كه در دانشگاه چپ گسترش پيدا كرد, از اين فرصت ضدديني عدهاي استفاده كرده و شروع به اعمال ايدئولوژي كردند. اما عدهاي از اساتيد ازجمله دكترقريب, مهندس سالور, مهندس بازرگان و دكترسحابي گرايشات مذهبي را وارد دانشگاه كردند و اين گرايشات مذهبي تا انقلاب ادامه پيدا كرد.
¢اعضاي كميتة دانشگاه جبههملي همزمان با واقعة اول بهمن 1340 چه كساني بودند؟
£من اسامي برخي آقايان ازجمله زركشوري, سيروس يحييزاده, دكترجفرودي, بنيصدر, مهندس صباغيان, عباس نراقي, حبيبي, احمد سلامتيان, قناديان و بيات را به خاطر دارم.
¢آقاي حجازي مسئول كميتة دانشگاه بودند؟
£ايشان مسئول سازمان جوانان بود. اين سازمان توسط آقايان مهندس اصغر تهرانچي, مهندس صباغيان و خارقانيها اداره ميشد.
¢آيا كميتة دانشگاه در جريان چرايي و چگونگي رخدادن واقعة اول بهمن بود؟
£اينها احتمال پيش آمدن مسائلي را در دانشگاه را ميدادند. بهدليل اينكه خشونتِ حاكميت را در مدارس ديده بودند و به همين دليل هم خواهان تعطيلي مدارس بودند. تعدادي هم بازار را در قالب حمايت از دانشآموزان و دانشسراييها, تعطيل كردند. منتها آنها از فرصت استفاده كردند و به دانشگاه ريختند و اين هياهو را تبديل به يك حركت ضددانشگاهي كردند.
¢دستگيري چند دانشآموز نميتوانست عامل چنين وقايع و واكنشهاي گستردهاي همچون تعطيلي بازار, مدارس و دانشگاهها باشد. آيا فكر نميكنيد همه اينها درجهت سرنگوني اميني بود؟
£بهطوركلي همه به اين جمعبندي رسيده بودند كه اميني زير بار هيچ كاري نميرود. در همان موقع جناحهاي وابسته به شاه هم به اين موضوع در پشتپرده دامن ميزدند. آن زمان آقايان جعفربهبهاني و رشيديان نيز عليه اميني فعاليت ميكردند, ولي اين فعاليت صريح و آشكار نبود, بلكه با توطئه و دستهبنديهايي كه ايجاد ميكردند حركت اپوزيسيون را منحرف كردند تا اميني را از بين ببرند. آنها قصد برگزاري انتخابات ازسوي اميني را نداشتند. درنهايت تمام مسائل را به حساب جبههملي گذاشتند.
¢يعني اين دو حركت عليه اميني ـ حركت جبههملي و حركت افرادي چون رشيديان, فرود و بهبهاني ـ بهطور اتفاقي همزمان شده بود؟
£بله, جبههملي برخلاف آنها ـ رشيديان, فرود و بهبهاني ـ تمايل داشت تا انتخابات انجام شود ولي اميني درمقابل انجام انتخابات مقاومت ميكرد. امثال رشيديان، فرود و بهبهاني نيز مانند اميني خواهان برگزاري انتخابات نبودند.
¢در كتابي كه مربوط به اميني ميباشد (متعلق به اسناد ساواك) ذكر شده است كه در چهار بهمن اميني با شاه ملاقاتي داشته است و از شاه خواسته كه بختيار را بازداشت كند و علت حوادث اول بهمن را تحريكات بختيار ميداند. شاه با بازداشت بختيار مخالفت كرده، ولي او را تبعيد ميكند. در بعدازظهر چهارم بهمن سپهبد بختيار از ايران خارج ميشود. شما چه استنباطي از اين موضوع داريد؟
£شاه از اينكه فرد قدرتمندي را ميخواست منكوب كند هيچ شك و ترديدي نداشت. شاه در مورد بختيار تصميمگيرنده نبود. همچنين اميني هم پيشنهاددهنده نبود. از آنجا كه سپهبد بختيار, نقش مؤثري در كودتاي 28 مرداد 1332 داشت و چهرة مطلوبي نداشت امريكاييها براي كسب وجهه تلاش داشتند تا وي را خلع قدرت نمايند. شاه هم از اين فرصت استفاده كرد و اين بهرهبرداري را انجام داد. مسئله اينجاست كه سياست جهاني ديگر ايجاب نميكرد كه در ايران يك قدرتمند مطلقالعناني باشد و هر كاري كه ميخواهد بكند. از اينرو اميني را درمقابل شاه قرار دادند تا مقداري او را تعديل كنند چرا كه او پس از 28 مرداد غرور زيادي پيدا كرده بود. بعد از موضوع اميني شاه به امريكاييها تعهد كرد كه هرچيزي كه آنها بخواهند انجام ميدهد به شرط اينكه آنها نيز رهبري شاه را بپذيرند.
تيمور بختيار تلاش زيادي ميكرد كه ذهنيت مردم را نسبت به خود تغيير دهد، از اينرو در تمام مجالس روضة تهران حاضر ميشد. من در پامنار تهران محرم همانسال [1340] وي را ديدم كه با استوارهاي لشكر دو زرهي كه در كودتاي 28 مرداد 1332 نقش فعالي داشتند به خانة حاجآقا ضيا استرآبادي كه از ائمة جماعت مسجد جامع تهران بود آمد و در مجلس روضه شركت كرد و ظهر آن روز به حسينية سادات اخوي در خيابان سيروس رفت. او در حال تمرين اين كارها بود تا چهرة خود را نزد مردم تغيير دهد. همانطور كه شاه چنين كاري كرد. بهعنوان مثال شاه ضريح حضرت ابوالفضل و حضرت رقيه را درست كرد و از ميدان توپخانة تهران تا انتهاي لالهزارنو را براي پانزدهم شعبان چراغاني كرده بودند. تمام اين كارها را ميكردند تا ذهنيت مردم را نسبت به خود تغيير دهند.
¢بعد از واقعة اول بهمن چند كميسيون تشكيل شد. يك كميسيون را جبههملي ترتيب داد و يك كميسيون هم دانشگاه و نخستوزيري ترتيب دادند كه گويا مهندس بازرگان هم عضو آن كميسيون سهنفره بود. نتيجة اين دو كميسيون چه شد و نتيجة گزارشهايش به كجا انجاميد؟
£يك گزارش در كنگرة جبهةملي ايران مطرح شد. اين گزارش را جبههملي تهيه كرده بود. اعضاي آن كميسيون آقايان نصرتالله اميني, ابراهيم كريمآبادي و اديب برومند بودند. يك كميسيون نيز دانشگاه تشكيل داد و يك كميسيون هم ازسوي علي اميني تشكيل شد كه شامل يك تيمسار ارتش, يكي از مستشاران ديوان عالي كشور و يكي از مقامات دادگستري بود و گزارشاتي نيز اين افراد تهيه كردند. قرار بود كه گزارش جبههملي در مورد اول بهمن را آقاي نصرتالله اميني بخواند و در مورد آن نظر بدهد. من مسئول تداركات آن كنگره بودم. آنها درمجموع گفته بودند كه جبههملي در اين مورد بيتقصير بوده و چنين قصدي نداشته, فقط دستور داده بودند كه مدارس را تعطيل كنيد. آن روز در دانشگاه از ساعت ده به بعد اصلاً خبري نبوده است و اينها از آجرهايي كه آنجا ريخته بودند استفاده كرده و از فرصت استفاده ميكنند و آن را تبديل به حركتي ضددانشگاهي كردند.
¢اميني همة اين مسائل را توطئه جبههملي ميدانست. در جلسهاي هم كه بعد از واقعه تشكيل شد معتقد بودندكه شركتكنندگان در واقعه اول بهمن اصلاً دانشجو نبودند. آيا اميني احتمال نميداد از آنجا كه رشيديان, فرود و بختيار را زندان و تبعيد كرده بود, تمام اين مسائل توطئة آنها باشد؟
£اميني به جبههملي اعتقادي نداشت چرا كه جبههملي را رقيب خود ميدانست. درنتيجه تلاش ميكرد تا به هر شكل كه شده, جبههملي را در اين كارآلوده كند. هيچگاه نميتوانست از عوامل شاه نام ببرد. ميخواست جبهه ملي را ـ بهعنوان جرياني كه برايش مزاحمت ايجاد ميكرد و براي برگزاري انتخابات به او فشار ميآورد ـ منكوب كند و به همين دليل همة تقصيرها را به گردن جبههملي ميانداخت. اما خودش هم به توطئه عوامل شاه واقف بود، چرا كه سالها با آنها همكاري كرده بود. همه با هم در كودتاي 28 مرداد نقش داشتند و همه در مسائل نفت همكاري كرده بودند. اميني فرد ملي و آزادانديشي نبود و كوشش ميكرد تا حريف را از سر راهش بردارد و قدرتطلب بود.
¢آيا احتمال دارد شايعاتي كه در آن دوران مبني بر ملاقات تيمور بختيار با جبههملي و همكاري آنها در سرنگوني اميني با هم و قول بختيار به جبههملي براي عذرخواهي از دكترمصدق مطرح ميشد ازسوي شخص اميني باشد؟
£بله, احتمال زيادي دارد. آقاي غلامحسين مصدق، فرزند دكترمصدق، يك روز در راه احمدآباد به من گفت كه دكترمصدق ديگر به هيچوجه حاضر نبود با اميني و حتي خانوادة اميني ارتباط داشته باشد. چرا كه معتقد بود اميني قرارداد نفت را امضا كرده است. او قصد دارد تا تمام خدمات يك ملت و زحمات آنان را از بين ببرد. حتي شادروان دكترغلامحسين مصدق به من ميگفت كه پدرم ديگر حاضر نيست, اقوامي را كه با اميني ارتباط داشتند ببيند. به اين دليل اميني همواره احساس رقابت ميكرد.
¢بعد از اول بهمن 1340 دانشگاه يكي ـ دوماه تا چهارم فروردين سال 1341 تعطيل شد. بعد كه دانشگاه باز شد در اعتماد دانشجويان نسبت به رهبري جبهةملي خللي بهوجود آمد. دانشجويان در دانشكدة فني دانشگاه تهران سؤالاتي راجع به ملاقاتهاي سران جبهةملي و كميسيون سياسي, همايون صنعتيزاده، نجمالملك و دكترعبده در قبل از اول بهمن مطرح كردند. مرحوم عباس نراقي كه در آن جلسه پاسخگوي سؤالات بود گفت كه ديگر در اين مورد توضيحي نميدهم و جلسه قفل شد اما سؤالات دانشجويان را نيز تكذيب نكرد.
£كميسيون سياسي جبههملي براساس اختيارات تامي كه داشت ميتوانست با شخصيتهايي كه در مسائل سياسي روز صاحب نظر هستند مذاكره كند. ما هيچگاه نميتوانيم بگوييم اللهيار صالح با محمدعلي وارسته و با جلال عبده و نجمالملك همافق نبوده است. تعدادي از آنها مثل دكتر اميرعلايي در بعضي از اين كابينهها حضور داشتهاند و درنتيجه اين اجازه را داشتند كه در مسائل مهم سياسي از جوانب امر آگاهي بگيرند. از نظر من اين ديدارها چنانچه براي كسب اطلاعات باشد كار صحيحي است و حتماً بايد بروند و اطلاعات بگيرند و برمبناي آن اطلاعات و با انديشة ثابتي كه دارند برداشت كنند. در غير اين صورت بدون تفكر و انديشه نميتوانند نظر بدهند. بهعنوان مثال در آستانة انقلاب ـ يك ماه قبل از پيروزي انقلاب ـ محمدعلي وارسته و علي اميني، دكتريحيي مهدوي با دكترصديقي وارد مذاكره شدند تا دكترصديقي نخستوزيري را بپذيرد. اينها به خاطر مصلحت مملكت مذاكره ميكردند. بايد ديد كه در اين گفتوگوها و مذاكرات منافع ملي در نظر گرفته ميشد يا منافع شخصي. اگر منافع ملي بوده, موجه است, ولي اگر منافع شخصي را در نظر ميگرفتند اين مذاكرات خطرناك بوده است. بهعنوان مثال دكترسنجابي زماني كه وزير آموزش و پرورش بود مهندس بازرگان را به معاونت خود در كابينة اول دكترمصدق انتخاب كرده بود. چنانچه او زماني تصميم ميگرفت با عناصر باسابقة آموزش و پرورش مذاكره كند جرمي نكرده بود. سياست, قهر ندارد. بايد حرف را زد و نظرات خود را مطرح كرد. در عين حال بايد در آن ثبات, وطندوستي, ملتدوستي و منافع ملي لحاظ شده باشد. اميني بسيار مايل بود كه با جبههملي در ارتباط باشد و از عنوان جبههملي بهرهبرداري كند, ولي حركت وي اصالت نداشت و به همين دليل جبههملي هم با او به مخالفت برخاست. اميني بازيگري بود كه قصد داشت از نام جبههملي بهرهبرداري كند. او بهدليل نقشي كه در قرارداد كنسرسيوم داشت, اصيل نبود. كسي كه در فعاليت سياسي از اصالت رفتار و انديشه برخوردار نيست محتمل است كه بعد از چند صباحي نظرش كاملاً تغيير كند و ثبات ندارد.
¢آيا اعلامية دكترفرهاد در مورد واقعة اول بهمن 1340 تأثيري در روند جريانات آن دوره داشت؟
£در گذشته انتخابات رؤساي دانشگاهها به اين صورت بود كه رؤساي دانشكدهها جمع ميشدند و شخصي را به شاه پيشنهاد ميكردند. اين چنين نبود كه مقامات بالا در اين زمينه تصميم بگيرند. رؤساي دانشگاهها را استادان دانشگاه انتخاب ميكردند. بهعنوان مثال روزي كه استادان، مهندس بازرگان را براي رياست دانشكده فني پيشنهاد كردند, از بالا به او حكم ندادند.
از اينرو وقتي در آن برهه دكتر فرهاد حرف ميزند و اعلاميه ميدهد مثل اين است كه دانشگاه و رؤساي دانشكدهها حرف ميزنند. به همين دليل وي مورد احترام همه بود. آن زمان شخصيت دكترفرهاد بهگونهاي بود كه وقتي اعلاميه داد كه به دانشگاه اين مملكت از لحاظ علمي توهين شده, اين مسئله در دانشگاههاي جهان از اهميت خاصي برخوردار شد يا همچنين فردي مانند دكترسياسي وقتي كه فوت ميكند, دكترسحابي و مهندس بازرگان به تشييع جنازة او ميروند چرا كه وي برگردن آنها حق داشت. زيرا دانشگاه مستقل بود و تصميمگيرندگان آن روساي انتخابي دانشكدهها بودند.
¢در كنگرة جبهةملي درسال 1341 چند دانشجو به شوراي مركزي آمدند؟
£37 الي 40 نفر از 190نفر اعضاي جبههملي دانشجو بودند. اسامي كه در ذهن من است شامل آقايان ددهبيگي, مجيدي, عباس نراقي, ارفعزاده, دكترشيباني, برليان, حسن پارسا, حسن حبيبي, بنيصدر, مهندس صباغيان، سلامتيان و قناديان اعضاي كنگرة جبهةملي ايران ميشود, همچنين آقايان ارفعزاده و نراقي در شوراي مركزي انتخاب شدند. تا آن روز سابقه نداشت كه خانمها در كنگرههاي سياسي حضور پيدا كنند. اما در اين دوران ميبينيم كه در كنگره جبههملي خانمها پروانه فروهر و هما دارابي نيز حضور يافتند. اين خانمها در كنار روحانيون برجستهاي همچون ميرزا سيدعلي انگجي, جلالي موسوي, آيتالله طالقاني و آيتالله حاجآقا ضيا حاجسيدجوادي حضور داشتند. حتي خانمها در كنگره مركزي آمدند و سخنراني كردند و اين در آن شرايط كه شاه حتي اجازه شركت زنان در انتخابات را نميداد پيشرفت بزرگي بود. اين مسئله نفي شركت بانوان در كنگره سياسي براي اولينبار توسط جبههملي ايران به مرحله عمل درآمد.
¢با توجه به عظمتي كه آن زمان دانشگاه داشت و اعتماد مطلقي كه دانشجويان به رهبري جبههملي داشتند و تظاهرات صدهزارنفري جلاليه آيا هيچگاه شما و ساير فعالان و سران جبههملي ريشهيابي كرديد كه اين شور و حرارت چگونه كمرنگ شد و چگونه تمام اين دانشجويان به دنبال زندگي خود رفتند و آن اعتماد مطلق به بياعتمادي منجر شد؟
£وقتي روز آخر در كنگرة جبههملي ايران رأي دادند همه مصوبات, منشور, قطعنامهها و اسامي شورا را تأييد كردند ولي متأسفانه بعد از پنج يا ده روز عدهاي كه انتخاب نشده بودند به عناوين مختلف و به اين دليل كه شادروان دكترمصدق دور از دسترس بود شروع به تحريك سايرين و ايجاد تشنج كردند و تلاش نمودند ذهن دكترمصدق را در جهت تغيير و تجديدنظر در اساسنامه مشغول نمايند. عدهاي هم در اروپا و بياطلاع از قضايا بودند، ولي نسبت به نظريات و شخص دكترمصدق اعتماد داشتند. آنها نيز تحتتأثير اين مطالب قرار گرفتند و شروع به مكاتباتي با دكترمصدق كردند. آخرين مكاتبه را هم با مهندس حسيبي داشتند. مهندس حسيبي به دكترمصدق نوشتند كه ما نظريات شما را خوانديم, ولي متأسفانه چون اساسنامهاي را در كنگره گذراندهايم و عدهاي آن را تصويب كردهاند، نميتوانيم نظر شما را پياده كنيم. انشاءالله در كنگرههاي بعدي به اين مطلب توجه خواهيم كرد. دكترمصدق ضمن تجليل بسيار از مهندس حسيبي پاسخ داد كه من با توجه به اين مسائل فعلاً موضوع را مسكوت ميگذارم. اين سكوت موجب بياعتمادي عدهاي شده و دشمنان اهداف جبههملي شروع به دامنزدن آن كردند. كادري كه در جبههملي ايران بود, كادر مبارزاتي نبود, بلكه كادر سياسي بود و به مقتضاي زمان همديگر را درك كرده و شورا تشكيل دادند, اما اينگونه نبود كه پستهاي سازماني را در جريان مبارزة سياسي اشغال كرده باشند. اينها برمبناي موقعيت شخصي دكترمصدق و قدمت مبارزاتي او و نهضت ملي ايران داراي مناصب و مشاغل شدند. علاوه بر اين, سن آنها هم بالا بود و درنتيجه بين آنها هيچگاه هماهنگي ايجاد نشد. اين سكوت در كادر بالاي شوراي جبهةملي بود. در كادر پايين, عناصر با هم ارتباط, دوستي و رفاقت داشتند و براساس اصول, اهداف و نظريات دكترمصدق با اعضاي نهضتآزادي, جاما وحزبملت ايران همكاري ميكردند. ساختار جبههملي ساختار مبارزاتي نبود. جبههملي يك ساختمان تشكيلاتي منظم در شرايط قانوني بود كه هيچ حالت مبارزاتي نداشتند.
¢پس از 15 خرداد 1342 كه شرايط نظامي و امنيتي شده و حكومت نظامي ميشود آنها ديگر نميتوانند اين روند را ادامه دهند. آيا اينچنين بوده است؟
£بله، به همين دليل هم پس از كودتاي 28 مرداد هم نهضتمقاومت ملي شكل ميگيرد. به محض اينكه فضا باز ميشود جبههملي برمبناي آن اهداف, نظرياتش را اعلام ميكند و جاذبيتي پيدا ميكند.
¢مرحوم نجاتي در تاريخ سياسي 25سالة ايران ميگويد كه دو دسته در جبههملي بودند؛ جناح راديكال كه معتقد بود كه بايد از اميني حمايت كرد تا شاه تضعيف شود و جناح ميانهرو كه معتقد به تضعيف اميني بود. آيا به واقع اين دو دستگي وجود داشت؟
£برداشت ايشان اينگونه است. يك عده از دوستان بهطوركلي نسبت به نظريات نهضتآزادي خوشبين بودند. ولي چنان نيرويي نداشتند كه بتوانند در برابر عظمت نيروي جبههملي اظهارنظر كنند. اين شاخه بخش كوچكي از بدنة جبههملي را شامل ميشد. آنها به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد اميني را تقويت كرد, ولي شاخة بالايي جبههملي زير بار اين پيشنهاد نميرفت و حتي اعلاميهاي داد كه با كسي كه عاقد قرارداد كنسرسيوم است هيچگونه همكاري نميتوان كرد چرا كه اصالت ندارد. حتي كار به جايي رسيد كه نهضتآزاديها ازجمله عباس رادنيا كه از بنيانگذاران نهضتآزادي بود، رسماً اعلاميهاي دادند كه مذاكره با كسانيكه دستشان آلوده به قرارداد كنسرسيوم است اشتباه است. جناحي كه معتقد به ايستادن در برابر اميني بود از مبارزان سياسي بودند. اما كساني كه به كنارآمدن با اميني معتقد بودند از بازيگران سياسي بودند. آنها معتقد بودند كه براي تضعيف شاه بايد با اميني كنار آمد اما نميدانستند كه قدرت شاه بسيار بيشتر است و شاه تعديلپذير نيست. شاه حاضر نبود از نقش رهبري كه براي خود قائل بود چشمپوشي كند. اميني هيچگاه نميتوانست شاه را از رهبري ساقط كند.
¢اما اين معادلة درستي نيست كه چون شاه سرسخت, غيرقابل تغيير و تعديل بود, بنابراين بايد با اميني درگير شد؟
£ما معتقد بوديم كه بايد مجلس باشد و از طريق مجلس و بهصورت قانوني او را پايين آورد.
¢مجلس را كه خود شاه منحل كرد و فرمان انتخابات را هم بايد شاه ميداد. مانع اصلي انتخابات شخص شاه بود و او مجلس را منحل كرد.
£اشكال كار هم در همينجا بود. به اميني گفتند كه «وقتي فرمان انحلال را گرفتي بايد حتماً فرمان انتخابات را هم ميگرفتي.» اميني با شاه سازش كرده بود براي اينكه حكم انحلال مجلس را بگيرد و انتخابات بعدي را متوقف كند. مرحوم اصغر پارسا براي من تعريف ميكرد كه قشقاييها پيغام داده بودند كه آيا با بودن شاه امكان دارد اصلاحات در ايران صورت بگيرد؟ جبههملي هم پاسخ داده بود كه با بودن شاه امكان اين كار نيست, مگر اينكه شاه را با قوانيني كه از مجلس ميگذرد تعديل داده تا از قدرت پايين بيايد, در غير اينصورت با قوانين جديد و حضور شاه هيچ كاري امكان ندارد.
¢عليرغم اين بحثها، اميني ساقط شد و شاه قدرتمندتر شد و خودش به ميدان آمد و سركوب قيام 15 خرداد را هم به عهده گرفت. آيا فكر ميكنيد اگر اميني بود اجازه ميداد تا سركوب 15 خرداد 1342 صورت بگيرد؟
£خير, ولي اگر اميني بود شاه همچنان موجه باقي ميماند. شاه در شرايطي قرار ميگرفت تا انتخابات را انجام ندهد و درواقع نظريات شاه را اميني اعمال ميكرد.
¢جبههملي بايد از شاه ميخواست تا مجلس را راه بيندازد, چرا از اميني چنين تقاضايي داشت؟
£دولت بايد به شاه ميگفت تا انتخابات را برگزار كند.
¢جبههملي كه دولت اميني را قانوني نميدانست, بلكه نخستوزير قانوني و ملي را مصدق ميدانست پس چرا بايد از او ميخواست كه اين كار را انجام دهد؟
£ببينيد اميني به صورت دوفاكتو مجلس را منحل كرده بود و فرمان انتخابات جديد را هم صادر نميكرد. او قصد داشت آنچه را كه شاه ميخواست انجام دهد, البته به شكل مورد نظر خود. اين عملي نبود.
¢نهضتآزادي نامهاي سرگشاده به شاه نوشته بود كه بعد از سقوط اميني به چاپ رسيد و در آن مواضع شاه و اميني را با هم مقايسه كرده بود و خطاب به شاه گفته بود كه اين نخستوزير منتصب خود شماست واي به روزي كه يك نخستوزير منتخب ملّت بيايد, آن وقت ببينيد كه چقدر با شما تضاد خواهد داشت، وقتي كه نامه چاپ شد, تيمسار پاكروان رئيس ساواك, حسن نزيه را خواسته بود و دائم از او ميپرسيد كه اين نامه را چه كسي نوشته است. آنها از اين نامه بسيار عصباني شده بودند. بعد از سقوط اميني همه متوجه شدند كه چقدر مواضع آنها ـ شاه و اميني ـ رو در روي هم بوده است.
£شكي نيست كه چنين بوده است, ولي اميني هيچ اصالتي نداشت.
¢شما اوج مخالفت اميني و جبههملي را در كجا ميدانيد؟ سرهنگ نجاتي گفته است كه اوج مخالفت جبههملي با اميني از عدم موافقت اميني با برگزاري ميتينگ در سالگرد قيام سيتير 1331 بود.
£در ميتينگ ميدان جلاليه قرار بود كه سخنرانان جبههملي در مورد سياست خارجي سخني نگويند, اما متأسفانه دكتربختيار در مورد سياست خارجي در آنجا سخن گفت و آن مسئله بهانه به دست دولت اميني داد. ما نميخواستيم در آن ميتينگ در مورد پيمانهاي ايران با كشورهاي خارجي بهخصوص پيمان سنتو حرفي زده شود. آقايان دكترسنجابي و دكترصديقي متن سخنرانيشان را به هيئتاجرائيه دادند و كميسيون سياسي آن را بررسي كرد, ولي دكتر بختيار تا زمانيكه از پلهها براي سخنراني بالا ميرفت متن سخنرانياش را به كسي نداد. ايشان در سخنرانياش خواستار تجديدنظر در تمام پيمانها بهخصوص پيمان سنتو شد. آن حرف را كه دكتربختيار زد جمعيت ابراز احساسات شديدي كرد. مرحوم اللهيارصالح همانروز گفت كه “دكتربختيار برخلاف تعهدي كه به ما سپرده بود, عمل كرد.” و خيلي از اين موضوع ناراحت شد. پس از آن اجازة مصاحبة مطبوعاتي را به صالح ندادند و اجازة برگزاري مراسم سيتير در ابنبابويه را هم ندادند, جبههملي اعلام كرد كه مواضع و نظريات خود را در آن ميتينگ كاملتر بيان ميكند. امّا نگذاشتند اين حركت انجام بشود. از آن روز ديگر جبهةملي با اميني مدارا نكرد و آنها كاملاً با هم رخبهرخ شدند. مشكل از آنجا شروع شد كه ما در ميتينگ جلاليه مواضع سياست خارجي خود را مشخص و دستمان را باز كرديم. ميخواستيم در ميتينگ سيتير, آن موضعگيري را تصحيح كنيم كه دولت اين فرصت را نداد.
¢گويا بعد از سقوط اميني نشست و مذاكراتي صورت گرفته تا جبههملي چند وزير به كابينة علم معرفي كند. آيا چنين چيزي صحت دارد؟
£اسدالله علم مهمانيهايي در باغش واقع در دزاشيب برپا ميكرد. آقايان صالح و دكتر آذر را نيز گاهي به آنجا دعوت ميكرد و با هم نهار ميخوردند و به آنها پيشنهاد شده بود كه به كابينه بيايند تا منشأ اثر باشند. آن زمان درخواست جبههملي بازگشايي جبهه و فعاليت رسمي آن نبود, بلكه شرط اصلي آنها, روشنشدن وضعيت دكترمصدق بود. علاوه بر اين خواستار بازگشايي كلوپ جبهةملي بودند. آقايان صالح و آذر هيچگاه زير بار پيشنهاد وزارت نرفتند. آن زمان اسدالله علم قصد داشت تمام نيروها را جذب كند. بهويژه تودهايها را خيلي خوب جذب كرد. در همين راستا علم در انتخابات انجمن شهر تهران به مرحوم تختي و ابراهيم كريمآبادي پيشنهاد كانديداتوري داد كه ازسوي آنها رد شد. علم كوشش بسياري كرد تا صالح و آذر به كابينه بيايند اما آنها گفتند كه جبههملي خواستار نشريه است, ميخواهد محلي داشته و بهعنوان يك گروه سياسي وارد صحنه شود. آنها معتقد بودند چنانچه وضعيت دكترمصدق مشخص نشود آنها نيز از لحاظ كار اجرايي دچار مشكل خواهند شد.
¢چه درسهايي از اول بهمن 1340 براي جنبش دانشجويي ميتوان گرفت؟
£مهمترين درسي كه دانشجويان ميتوانند از اين موضوع بگيرند اين است كه از روي هوس و لحظهاي وارد كار سياسي نشوند. آنها بايد يك كار متوالي بكنند نه يك كار متناوب و مطالعات قبلي داشته باشند. بدون مطالعات قبلي تحتتأثير احساسات خود قرار نگيرند. سياست يك علم است. دانشجو بايد تحقيق كند و سياست جزيي از زندگياش باشد، نه اينكه فقط زماني كه دانشجوست, به فعاليت سياسي بپردازد و بعد از فارغالتحصيلي فعاليت سياسي را رها كند, اگر چنين باشد نتيجهاي نخواهد داشت. دانشجو بايد به كارش اعتقاد و ايمان داشته و آمادگي پرداخت هزينه را هم داشته باشد. همانطوركه ميخواهد در درسي نمرة بيست بگيرد بايد در كار اجتماعي هم احساس مسئوليت كند. با واقعيات آشنا شود و راهش را انتخاب كند. اگر راهش را انتخاب كرد, حتي اگر درسش در دانشگاه هم تمام شد ميتواند دنبال اين واقعيات برود و جامعه نيز متقابلاً رشد ميكند. روزي كه اولين كنگرة جبههملي ايران ميخواست تشكيل بشود در حدود 450 يا 550نفر كارت عضويت پر كرده بودند. از دانشكدههاي مختلف, براساس اصول و اهداف مشخص به جبهةملي رأي دادند. اما متأسفانه اكثر دانشجويان بعدها مسيري متفاوت را در پيش گرفتند.